سلام
من از طریق نت با یه پسری آشنا شدم که همسن خودمه و مث خودک خانوادش ازون خانواده های پر مشکل هستن ولی خب تو خانواده من حرمتها حفظ میشه ولی توی خانواده اون نه...
بهروز پسر خوبیه ...بهروز و مادرش اعتقادات مذهبی دارن(برخلاف بقیه اعضای خانوادش)
بهروز گفت شمارتو بده و من تورو واسه ازدواج میخام گفتم دروغ میگی گفت به مامانم گفتم...گفتم شماره مامانتو با شماره خونتون بده به من...ز زدم خونشون با مامانش صحبت کردم گفت بهروز همچیو به من میگه از شمام خیلی تعریف کرده و گفته که از نظر اعتقادی دختر خیلی مناسب و خبی هستی...منم با کلی تردید بلاخره راضی به این ارتباط شدم
بهروز حج دانشجویی رفته و پسر معتقدی هس توی چندین ملاقاتی که داشتیم حتی یک بار خاسته نامعقولی نداشته یا رفتار نامناسبی نداشته ...
من این موضوع رو به خواهرم گفتم ...و وقتی بهروزو همه جوره امتحان کردم به مامانم گفتم البته واسه آشنایی یه داستان دیگه بافتم!
بهروز درسشو خوند و ارش قبول شد و بعدشم حسابی به من کمک کرد که بخونم و کلی کتاب برام خرید و حسابی کمکم کرد منم کنکور ارشد دادم و خوب بود خداروشکر....
مامانم چند وقتی که متوجه شده من باهاش ارتباط دارم منو قسم داده که تمومش کنم...راستش خود منم خسته شدم آخه تا کی؟...بلاخره من یه دخترم تا ابد که نمیتونم منتظر باشم تا اون شرایطش جور بشه...درسش سربازیش کارش...خب تا کی؟...
هروقتم اینارو بهش میگم به سیم آخر میزنه کلاساشو نمیره نمازشو نمیخونه ...دیوونه میشه...البته نمیدونم شاید خودشو لوس میکنه اخه یه اخلاق بدی که داره همش مظلوم نمایی و اغراق میکنه که دل من به رحم بیاد واسه همین یکم اعتمادم نسبت بهش سلب شده....
بخدا دلم میخاد این رابطه تموم بشه و اگه منو میخاد تلاش کنه تا بتونه بیاد ...تا وقتی منو مفت داشته باشه هیچ تلاشی واسه جور کردن شرایط ازدواج نمیکنه...
خستم کرده
از طرفی پسر ماه و مهربونیه...با توجه به مشکلات پدر و مادرم میترسم بهروزو از دست بدم و دچار ی مرد بداخلاق و مغرور و خسیس مث پدرم بشم...
نمیدونم بهروز شاید میدونه من از خصایص بدم میاد داره برعکسشونو رفتار میکنه که منو جذب کنه...بخدا دیگه از تحلیل کردنش خسته شدم
از طرفی بهروز خیلی درشت هیکل و من نسبت به اون ظریفم...از این لحاظم مورد تمسخریم....نمیدونم
فقط عاجزانه ازتون میخام کمکم کنین خودمو راحت کنم