نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: اعتیاد و عدم توجه شوهر

1754
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12650
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    اعتیاد و عدم توجه شوهر

    از ابتدای بچگی برای پدر و مادرم و خواهر و برادرم زندگی کردم با حرف انها ازدواج کردم بچه دار شدم قرار بود به خاطر حرف آنها طلاق بگیرم برادر و خواهرم را به سرانجام رساندم خواهرم الان دکتر خارجه با شوهرش و برادرم یک کار خوب در اداره دولتی داره پدر و مادرم هردو فوت کردن اما درد من از شوهرم هست الان با دو تا دختر دیگه بعد از 22 سال زندگی مشترک به هر دری زدم نتونستم آدمش کنم سه کار تو اداره دولتی براش پیدا کردم که هر کدام با بهانه آمد بیرون پدرم براش خونه گرفت کار آزاد بهش داد سرمایه را با بی خیالی و لجبازی بهدر داد براش ماشین گرفتیم انقدر به ینور و اونور زد که مجبور شدیم زیر قیمت بدیم بره خانه خریدم خواست ماشین بگیره دلم براش سوخت گفتم نصف پول ماشین را من می دم حداقل دخترام می برم بیرون گفت ماشین به اسم خودم باشه گفتم باشه شاید دلش بسوزه و خرجش کنه الان خرج تعمییر و بیمه افتاده گردن من قسط خونه گردنمه پول خورد و خوراک و گردش و مهد و مهمان حتی پول یک شیر کاکائو نداره هر وقت حرف می زنم فقط گوش می کنه مثل گربه مظلوم نگاه میکنه و میگنه می دونم خیلی سختی می کشی جبران می کنم برای جبران کردن مثلاً" رفت ترک کرد اما بعضی وقتها یواشکی با دوستاش قرار می زاره دختر بزرگم دانشگاه دولتی قبول شده مثلاً جانبازه اما دنبال کارت و گرفتن جانبازی نرفت اداره هم گفتن شما کار نمی کنید به درد ما نمی خورید مثلاً با هزار بدبختی فرستادم بره درس بخونه الان پول ثبت نام و کتاباش رو از من میگیره اما نمی نم واقعاً میره کلاس یا داره می پیچونه مشروب می خوره و بو گندش خونه رو ور می داره اولا حواله به خدا می گردم می گفتم حساب ما با شه اون دنیا اما الان یک ساله که فقط می خوابه نمی دونم از این همه خواب خسته نمی شه الان من بعد از 15 سال ترک تحصیل مدرک کارشناسی حقوق گرفتم می دونم خدا خیلی چیزا بهم داده که به خاطر صبر و زحمتی که کشیدم مادرم عصبی بود و پدرم زحمت کش هردو مهربان من نمی خواستم اینجوری ازدواج کنم اما چون دختر بزرگ بودم و پدرم سنش 70 سال بود می ترسید با مریضی مامانم نتونم ازدواج کنم و چون این فرد نه از خانواده مادرم بود نه از خانواده پدرم هردو رضایت دادن من هم ازدواج کردم اما الان دیگه خسته شدم گاهی فکر می کنم جدا شم اگه زمین گیر شه من که تا حالا 22 سال نگهش داشتم می تونم نگهش دارم من که خودم هم دارم یواش یواش پا تو سن می زارم یا به خاطر دخترام صبر کنم فکر ازدواج مجدد نیستم خیلی زرنگ باشم دخترام را سرو سامان بدم دیگه کاری ندارم می خوام برای خودم و اون دنیا پس انداز کنم بسه هر چی خرج این دنیا کردم اما دیدنش با اون وضع اسف بار برام خیلی سخته مشروب می خورم اونم می دونم با الکل سفید که برای چشمش بده بوی گندش میاد اما انقدر عطر می زنه که مثلاً ما نفهمیم بعد هم همش می خوابه بعضی وقتها هم واقعاً دلم براش می سوزه چون راهش رو گم کرده دوشتش داشتم و دارم چون پدر بچه هامه اما نمی خوام اینجوری ببینمش اگه زحمت می گشید و راهنمایهای من را گوش می کرد می دونم زندگی بهتری داشت اما از دوستاش نمی تونه جدا شه و آدرسشون و تلفنشون و به من نمی ده می ترسه لوشون بدم نمی دونم گیجم اگه بخوام دنبال کارای طلاق و مهریه برم باید مرخصی بگیرم می ترسم خودمم بی کار شم فکرش گاهی به حد جنون می رسه .............. نمی دونم چی کار کنم لطفاً راهنمایی

  2. کاربران زیر از mah4469 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : اعتیاد و عدم توجه شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط mah4469 نمایش پست ها
    از ابتدای بچگی برای پدر و مادرم و خواهر و برادرم زندگی کردم با حرف انها ازدواج کردم بچه دار شدم قرار بود به خاطر حرف آنها طلاق بگیرم برادر و خواهرم را به سرانجام رساندم خواهرم الان دکتر خارجه با شوهرش و برادرم یک کار خوب در اداره دولتی داره پدر و مادرم هردو فوت کردن اما درد من از شوهرم هست الان با دو تا دختر دیگه بعد از 22 سال زندگی مشترک به هر دری زدم نتونستم آدمش کنم سه کار تو اداره دولتی براش پیدا کردم که هر کدام با بهانه آمد بیرون پدرم براش خونه گرفت کار آزاد بهش داد سرمایه را با بی خیالی و لجبازی بهدر داد براش ماشین گرفتیم انقدر به ینور و اونور زد که مجبور شدیم زیر قیمت بدیم بره خانه خریدم خواست ماشین بگیره دلم براش سوخت گفتم نصف پول ماشین را من می دم حداقل دخترام می برم بیرون گفت ماشین به اسم خودم باشه گفتم باشه شاید دلش بسوزه و خرجش کنه الان خرج تعمییر و بیمه افتاده گردن من قسط خونه گردنمه پول خورد و خوراک و گردش و مهد و مهمان حتی پول یک شیر کاکائو نداره هر وقت حرف می زنم فقط گوش می کنه مثل گربه مظلوم نگاه میکنه و میگنه می دونم خیلی سختی می کشی جبران می کنم برای جبران کردن مثلاً" رفت ترک کرد اما بعضی وقتها یواشکی با دوستاش قرار می زاره دختر بزرگم دانشگاه دولتی قبول شده مثلاً جانبازه اما دنبال کارت و گرفتن جانبازی نرفت اداره هم گفتن شما کار نمی کنید به درد ما نمی خورید مثلاً با هزار بدبختی فرستادم بره درس بخونه الان پول ثبت نام و کتاباش رو از من میگیره اما نمی نم واقعاً میره کلاس یا داره می پیچونه مشروب می خوره و بو گندش خونه رو ور می داره اولا حواله به خدا می گردم می گفتم حساب ما با شه اون دنیا اما الان یک ساله که فقط می خوابه نمی دونم از این همه خواب خسته نمی شه الان من بعد از 15 سال ترک تحصیل مدرک کارشناسی حقوق گرفتم می دونم خدا خیلی چیزا بهم داده که به خاطر صبر و زحمتی که کشیدم مادرم عصبی بود و پدرم زحمت کش هردو مهربان من نمی خواستم اینجوری ازدواج کنم اما چون دختر بزرگ بودم و پدرم سنش 70 سال بود می ترسید با مریضی مامانم نتونم ازدواج کنم و چون این فرد نه از خانواده مادرم بود نه از خانواده پدرم هردو رضایت دادن من هم ازدواج کردم اما الان دیگه خسته شدم گاهی فکر می کنم جدا شم اگه زمین گیر شه من که تا حالا 22 سال نگهش داشتم می تونم نگهش دارم من که خودم هم دارم یواش یواش پا تو سن می زارم یا به خاطر دخترام صبر کنم فکر ازدواج مجدد نیستم خیلی زرنگ باشم دخترام را سرو سامان بدم دیگه کاری ندارم می خوام برای خودم و اون دنیا پس انداز کنم بسه هر چی خرج این دنیا کردم اما دیدنش با اون وضع اسف بار برام خیلی سخته مشروب می خورم اونم می دونم با الکل سفید که برای چشمش بده بوی گندش میاد اما انقدر عطر می زنه که مثلاً ما نفهمیم بعد هم همش می خوابه بعضی وقتها هم واقعاً دلم براش می سوزه چون راهش رو گم کرده دوشتش داشتم و دارم چون پدر بچه هامه اما نمی خوام اینجوری ببینمش اگه زحمت می گشید و راهنمایهای من را گوش می کرد می دونم زندگی بهتری داشت اما از دوستاش نمی تونه جدا شه و آدرسشون و تلفنشون و به من نمی ده می ترسه لوشون بدم نمی دونم گیجم اگه بخوام دنبال کارای طلاق و مهریه برم باید مرخصی بگیرم می ترسم خودمم بی کار شم فکرش گاهی به حد جنون می رسه .............. نمی دونم چی کار کنم لطفاً راهنمایی

    خب شرایط سختی رو میگذرونید ولی اینو هم بدونید که این فرد تغییرناپذیره و شما هر تلاشی برای تغییرش کنید بی نتیجه است

    همراه شدن با دوستان متاسفانه اجازه نخواهد داد که به شما و زندگی مشترکش حتی فکر کنه

    در این مورد باید مشورت کنید با فردی معتمد و قابل اطمینان و یا مشاوری مجرب و کاردان تا بتونید تکلیف خودتون رو در زندگی مشخص کنید

    چون هدف از اردواج رسیدن به ارامشه که در این مورد هیچ انتظاری نمیشه از تغییر روند زندگیش داشته باشید

    ولی اگر تصمیمی دارید حتما" با مشورت و فکر باشه تا قاطعانه بتونید تصمیم گیری کنید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : اعتیاد و عدم توجه شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط mah4469 نمایش پست ها
    از ابتدای بچگی برای پدر و مادرم و خواهر و برادرم زندگی کردم با حرف انها ازدواج کردم بچه دار شدم قرار بود به خاطر حرف آنها طلاق بگیرم برادر و خواهرم را به سرانجام رساندم خواهرم الان دکتر خارجه با شوهرش و برادرم یک کار خوب در اداره دولتی داره پدر و مادرم هردو فوت کردن اما درد من از شوهرم هست الان با دو تا دختر دیگه بعد از 22 سال زندگی مشترک به هر دری زدم نتونستم آدمش کنم سه کار تو اداره دولتی براش پیدا کردم که هر کدام با بهانه آمد بیرون پدرم براش خونه گرفت کار آزاد بهش داد سرمایه را با بی خیالی و لجبازی بهدر داد براش ماشین گرفتیم انقدر به ینور و اونور زد که مجبور شدیم زیر قیمت بدیم بره خانه خریدم خواست ماشین بگیره دلم براش سوخت گفتم نصف پول ماشین را من می دم حداقل دخترام می برم بیرون گفت ماشین به اسم خودم باشه گفتم باشه شاید دلش بسوزه و خرجش کنه الان خرج تعمییر و بیمه افتاده گردن من قسط خونه گردنمه پول خورد و خوراک و گردش و مهد و مهمان حتی پول یک شیر کاکائو نداره هر وقت حرف می زنم فقط گوش می کنه مثل گربه مظلوم نگاه میکنه و میگنه می دونم خیلی سختی می کشی جبران می کنم برای جبران کردن مثلاً" رفت ترک کرد اما بعضی وقتها یواشکی با دوستاش قرار می زاره دختر بزرگم دانشگاه دولتی قبول شده مثلاً جانبازه اما دنبال کارت و گرفتن جانبازی نرفت اداره هم گفتن شما کار نمی کنید به درد ما نمی خورید مثلاً با هزار بدبختی فرستادم بره درس بخونه الان پول ثبت نام و کتاباش رو از من میگیره اما نمی نم واقعاً میره کلاس یا داره می پیچونه مشروب می خوره و بو گندش خونه رو ور می داره اولا حواله به خدا می گردم می گفتم حساب ما با شه اون دنیا اما الان یک ساله که فقط می خوابه نمی دونم از این همه خواب خسته نمی شه الان من بعد از 15 سال ترک تحصیل مدرک کارشناسی حقوق گرفتم می دونم خدا خیلی چیزا بهم داده که به خاطر صبر و زحمتی که کشیدم مادرم عصبی بود و پدرم زحمت کش هردو مهربان من نمی خواستم اینجوری ازدواج کنم اما چون دختر بزرگ بودم و پدرم سنش 70 سال بود می ترسید با مریضی مامانم نتونم ازدواج کنم و چون این فرد نه از خانواده مادرم بود نه از خانواده پدرم هردو رضایت دادن من هم ازدواج کردم اما الان دیگه خسته شدم گاهی فکر می کنم جدا شم اگه زمین گیر شه من که تا حالا 22 سال نگهش داشتم می تونم نگهش دارم من که خودم هم دارم یواش یواش پا تو سن می زارم یا به خاطر دخترام صبر کنم فکر ازدواج مجدد نیستم خیلی زرنگ باشم دخترام را سرو سامان بدم دیگه کاری ندارم می خوام برای خودم و اون دنیا پس انداز کنم بسه هر چی خرج این دنیا کردم اما دیدنش با اون وضع اسف بار برام خیلی سخته مشروب می خورم اونم می دونم با الکل سفید که برای چشمش بده بوی گندش میاد اما انقدر عطر می زنه که مثلاً ما نفهمیم بعد هم همش می خوابه بعضی وقتها هم واقعاً دلم براش می سوزه چون راهش رو گم کرده دوشتش داشتم و دارم چون پدر بچه هامه اما نمی خوام اینجوری ببینمش اگه زحمت می گشید و راهنمایهای من را گوش می کرد می دونم زندگی بهتری داشت اما از دوستاش نمی تونه جدا شه و آدرسشون و تلفنشون و به من نمی ده می ترسه لوشون بدم نمی دونم گیجم اگه بخوام دنبال کارای طلاق و مهریه برم باید مرخصی بگیرم می ترسم خودمم بی کار شم فکرش گاهی به حد جنون می رسه .............. نمی دونم چی کار کنم لطفاً راهنمایی

    سلام

    شما شخصی هستید با قابلیتها خاص و هوش خوب ولی به شدت مهر طلب و همیشه در خدمت دیگران و کم لطف نسبت به خود!!!!

    ببین عزیز ممکنه بگی این چه انسانیست (تا چه برسه به شوهر و یا همسر ) که نه مسئولیت حالیشه و نه انسانیت و نه خانواده و نه حتی همتی برای ترک اعتیاد!!؟؟ و شما چرا نیازمند ایشون و عاشقش.

    صرف اینکه فقط پدر فرزندانتان هست؟!

    نه عزیز خیلی محکم مدتی را برایش تعیین کنید که ترک کند و به زندگی سالم برگردد والا طلاق خواهید گرفت. اگر قبول کردند و این کار انجام شد که چه بهتر والا سعی کنید تصمیم درست واز روی عقل نه احساس برای خود و فرزندانتان بگیرید.

    موفق باشید
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12650
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اعتیاد و عدم توجه شوهر

    سلام از این که جواب دادین متشکرم فکر کردم شما هم من رو فراموش کردید مهلت برای ترکش دادم مثلاً رفت و ترک کرد اما من هنوز بهش اطمینان ندارم چون بعضی وقتها یواشکی با دوستاش قرار می زاره وقتی هم می یاد خونه دهنش بوی مشروب می ده دیروز اینقدر عصبانی شدم که کم مونده بود از توی تراس پرتش کنم پائین پول مشروبش رو در می یاره اما برای خرج خونه دریغ از یک هزار تومانی به زور کلاس درس اسمش رو نوشتم دو روز ماشین را می بردم که بیارمش خونه امروز ماشین رو قبل از تمام شدن طرح از طرح برده بیرون از ترس اینکه من پشتش نشینم که مثلاً بره با ماشین مسافر کشی اما چطور می شه به کسی که 22 سال بهت دروغ گفته باز هم امیدوار بود می دونم وقتی بیاد میگه مسافر نبود پولش خرج بنزین شده و هزار بهانه جور وا جور اگه هم که جریمه شده باشه پولش گردن منه یک بار بهش گفتم که می خوام طلاق بگیرم عین بچه ها زد زیر گریه اینقدر گریه کرد که دلم براش سوخت می دونم اگه ازش جدا شم جاش تو خیابون بغل کارتون خواباس شاید هم اشتباه کنم اما فکر می کنید با دو تا دختر که هر دوتاشون عین دسته گل بزرگ کردم باهوش مهربان و واقعاً خوب درسته که پدرشون رو ازشون دور کنم آینده شان خراب می شه همین اندازه که زندگی من خراب شده بسه اینم بگم که هرکی من و انو نگاه میکنه فکر می کنه من دخترشم با این که 7 سال باهم تفاوت نداریم و هر وقت هم که سرش داد می زنم صداش در نمی یاد و هیچی نمی گه اما بعضی وقتها واقعاً به آخر خط می رسم این کش و قوس خیلی سخته و تنها پول خرج کردن و کار بیرون کردنه که آرومم می کنه وقتی بچه ها را می برم بیرون و مثل مردها براشون لباس و غذا می گیرم وقتی کار درامدی یا تو بورس کار می کنم وقتی به کسی کمک می کنم آرومم می کنه اما نمی دونم اون رو چطوری درستش کنم یک مشاور چند سال پیش گفت تو چه چیزی توی اون دیدی که اینقدر براش مایه گذاشتی وقتی نتونستم جواب بدم خیلی ناراحت شدم اما این قصه سر دراز داره شاید با حرف زدن با شما کمی آروم بشم برادرم که دائم بهم میگه ازش جدا شو اما نمی خوام اون بیاد تو زندگیم دوست دارم مستقل باشم کار مردانه راضیم می کنه اگه خوب درامد داشته باشه و چند نفر را هم خرجی بده نمی دونم واقعاً گیجم .......... و از این که جواب دادین خیلی خوشحالم کردید متشکرم

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد