نوشته اصلی توسط
ستاره ستاره
سلام لطفا بدون جبهه گیری و سرزنش به منم کمک کنین
اولین باره دارم واسه کسی اینوتعریف,میکنم.مشکل منم مثل مشکله مهربونه با یسری تفاوت!!!!
من و همسرم به سختی و عشقولانه باهم ازدواج کردیم و هر روز که میگذره بیشتر از روز قبل دوسش دارم
برادرشوهرم از اوایل ازدواجمون چون خواهر نداره باهام خیلی دوست بود ولی این رابطه کم کم واسمون به یه رابطی حسی تبدیل شد,صدبار بهش گفتم اینکار درست نیست ولی هربار باحرفاش دلم میسوخت و باز به درد و دلاش گوش میکردم اینو بگم با اینکه خیلی موقعیتا پیش اومد ولی ماهیچ رابطه ج.ن.س.ی باهم نداشتیم.یعنی اون میخواست ولی من خداروشکر نگذاشتم
بعد اینهمه مدت حالا قرار شده نامزد کنه تاحالا از خدا همیشه همینومیخواستم ولی حالا انگار دارن جونمو میگیرن,مثل کسی که عزیزشو از دست داده دارم گریه میکنم کاش میشد هیچوقت نمیدیمش برادرشوهرم میگه توام که تالان شوهرداشتی من تحمل کردم توام از این به بعد زن منو تحمل کنو بزار رابطنونو ادامه بدیم البته من بهش گفتم نمیتونم ,خفن وابستشم با اینکه شمارشو بلاک کردم هرساعت نگا میکنم ببینم اس داده یا نه ,خیلی سختمه جلوخودمو بگیرم بهش اس. ندم تا الان ۱روز شده ولی بیشتر از این نمیتونم
چیکار کنم دیدمش حسی بهش نداشته باشم؟چیکار کنم که دیگه دلم نخواد بهش اس بدم؟؟؟تورو خدا کمکم کنین.