با سلام
مدت سه سال است عقد کرده ام. در این سه سال فقط خودخوری کردم و دوران عقد زهرمارم شده. و مسبب تمام این ها مادرشوهرم است. با دروغ هایی که روز خواستگاری گفت، از پسرش برای ما بتی ساخت و بعد از عقد با کنار کشیدن خودشان باعث خورد شدن پسرش و به هم خوردن روابط من و همسر و پدر و مادر من شد. تنها کسانی که در این مدت در آرامش کامل به سر می برند و همه جا پز عروسشون رو میدن اونها هستن. تازه جاهایی که ما میخواستیم بی تفاوت باشیم و بی محلی کنیم شوهرم با این جمله که من از شما توقع محبت به خانواده ام رو ندارم ولی دوست ندارم به آنها بی احترامی کنید یه جورایی روابط رو حسنه کرده و ما گذشت کردیم. ولی این کینه روز خواستگاری فراموش نمیشه و چند ماه یکبار ما خودمون به جون هم میفتیم ولی خانواده همسرم اصلا متوجه دلخوری ما نمیشن. و من از همین اعصابم داغون میشه که اینا اومدن این بلا رو بوجود اوردن و حالا خوشحال و شاد سرگرم زندگیشونن.
حالا بهتره از اولش بگم که چه دروغایی گفتن و مشکلم چیه امیدوارم شما منو از سردرگمی در بیارین.
من و همسرم به صورت کاملا سنتی به عقد هم درآمدیم. معرف ما به خانواده همسرم کاملا ما رو میشناختن و از وضعیت مالیمون بهشون اطلاع داده بودن(لازم به ذکر من شوهر و پدرشوهرم رو در این دروغ ها دخیل نمیبینم، هرچی دروغ بود مادر و خواهرش گفتن و متاسفانه در مراسم خواستگاری بنده خانم ها و آقایون جدا از هم بودن و صحبت میکردن).
برای راهنمایی بهتر یکسری مسائل رو در رابطه با خانواده ام میگم که من تک دختر و تحصیلکرده از یک خانواده سطح بالا از نظر اقتصادی هستم.
مادرشوهر و خواهرشوهرم با شناختی که روی مال و اموال ما داشتن جلو اومدن و تا میتونستن خصوصیات یک پسر ایده ال رو برای ما گفتن و از اون بتی رو برای ما ساختن.
مدرک تحصیلی رو فوق دیپلم بود گفتن لیسانسه
سربازی رو گفتن رفته در صورتی که معاف بوده
گفتن نصف کارخونه بنامشه در صورتی که روز مهربرون فهمیدیم کارخونه نیس زمین خالیه که هنوزم بعد سه سال کارخونه نشده تازه یکسال بعد از عقد فهمیدیم یه دونگ اون کارخونه اون هم به ازای پولی که شوهرم داده بنامشه.
گفتیم برای چی دیر ازدواج داره میکنه گفتن میخواسته حساب بانکیش اورت باشه و خونه و ماشینش جور باشه اما همش دروغ بود بعدها خود شوهرم گفت وقتی ما ازدواج کردیم من حتی پول یه خونه تو پایین ترین نقطه شهر برای خرید نداشتم
از مراسم پاگشا پرسیدیم گفتن ما رسم داریم برای عروس قبلیام کردیم فلان کار رو کردیم فلان چیز رو کادو بهش دادیم، بعد از شش ماه که سراغ پاگشا رو گرفتیم گفتن پاگشا یعنی همون که دفعه اول عروس میاد دیگه ما پاگشا کردیم. آخرش با کلی بحثی که بین خانواده من و شوهرم پیش اومد گفتن اگه شما جلوی فامیلاتون تحقیر میشین عیبی نداره ما میکنیم که بعدها فهمیدم پولشو شوهرم داده ولی به اسم اونا تموم شده
در صورتی که موقع خواستگاری ما گفتیم شما همه عروسا رو به یه چشم میبینین گفتن معلومه که نه هرکی شان و شئونی داره
مادر شوهرم گفت تازه ما چشم داشتی به پس انداز پسرم نداریم باباش عقد و عروسی و خرید و... رو خودش میده...
خلاصه هر چی فک کنین دروغ از آب در اومد همه این حرفا هم بین مادر شوهر و خواهر شوهر و من و مادرم مطرح شد و ما به پدرم منتقل کردیم.
پدر من با توجه به صحبت های اونها در مورد مال تحقیق نکرد چون گفت من میخوام دومادم بتونه دخترم رو تامین کنه که اینجور که اینها گفتن میتونه ما فک نمیکردیم کسی که قرار مادرشوهر من بشه و من بهش بگم مامان، این دروغ ها رو برای اینکه به هر قیمتی این وصلت جور بشه میگه . من فک نمیکردم مادری انقدر درکش پایین باشه که بگه بزار این وصلت جور بشه و پسرمون جای خوبی بیفته ولی فک نکنه که غرور و اقتدار پسرش رو جلوی زن و خانواده زنش میشکنه. شوهر من بدست مادر خودش سه ساله له شده خورد شده.
الان دو تا مشکل دارم
اول باتوجه به این مسائل، زندگی مجردی من با زندگی با همسرم زمین تا آسمون از لحاظ مالی فرق میکنه؛ از لحاظ اخلاقی نمیگم بی عیبه ولی پسر خوبیه البته جدای از پول. میدونین بنظر من پول خیلی مهمه چون یه شاخه گلم که بخوای برای طرف بگیری پول لازم داره.همین الان که من بیکار تو خونه نشستم و نمیتونم عروسی کنم بخاطر بی پولی همسرم هست.
باور کنید درست من تو رفاه بزرگ شدم ولی زندگی با بی پولی هم برای آدمایی که زندگی متوسطم داشتن سخته چه برسه به من.
شوهر من خیلی زحمتکشه از صبح زود تا یازده شب کار میکنه ولی باور میکنید وقتی با من عروسی کرد یه دست کت و شلوار داشت تازه تو این سه ساله برای خودش هیچی نخریده ما هم که دیدیم اینجوریه براش به مناسبت ها لباس میخریدیم.
نمیدونم اگه عروسی کنم میتونم با وضعیت مالیش کنار بیام یا نه؟ میترسم یه روزی یه جایی خسته شم ببرم بنظرتون چکار کنم؟خانواده ام میگن اگه الان جدا شی بهتره تا بعد از عروسی ولی تصمیم گیری رو به عهده خودم گذاشتن میگن ببین میتونی با یه جوون بی پول زندگی کنی؟
مشکل دومم اینه که نمیدونم کار درستی که به خانواده همسرم بگیم بیان تا دلایل دروغشون رو بگن چون تو این سه سال ما اصلا به روشون نیاوردیم.همسرم هم هیچکدوم رو بهشون نگفته
چون من رفتارم باهاشون سرده و هروقت مادرشوهر و خواهرشوهرم رو می بینم یاده ظلمی که در حقم کردن میوفته و کینه شون از دلم نمیره، نمیدونم بهشون بگیم کار درستیه یا نه؟
رفت و امدم باهاشون خیلی کمه ماهی یکبار ولی عروس و دومادهای دیگه هفته ای یکبار میرن و خیلی اهل رفت و امدن ولی شوهرم میگه چون آرامشت بهم میریزه تو ماهی یکبار بیا
چون خیلی به پدر و مادر احترام میزاره میترسم بعد از عروسی اخلاقش عوض شه و کاری که اونها با من کردن رو با توجه به اینکه مردها فراموشکارن ، فراموش کنه با این مسئله هم نمیدونم چجوری کنار بیام؟