نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: رهایی از وابستگی به عشقی بی سرانجام

4006
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13426
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    2
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    رهایی از وابستگی به عشقی بی سرانجام

    میخواستم داستان خودمو برای شما ببگم بلکه راهی پیش پای من بزارین ...
    من اسمم صادق سال 1392 بود که سرباز بودم عید بود.با هزارتا بدبختی مرخصی گرفتم اومدم خونه چند روز گذشت از مرخصی من خاله ام که در ابادان س************ت داره به مادرم زنگ زد گفت میخواد با من صحبت کنه پای تلفن گریه کرد گفت نمیخوای بیای خاله ات و ببینی من اصلا قصد نداشتم برم ابادان ولی بلیط گرفتم و رفتم رسیدم خونه شون به همه سلام کردم ولی دختر خاله ام رو ندیدم .دختر خاله من به خاطر چند تا بحث و گفتگوی خانوادگی چند سال بود که خانواده منو ندیده بود متولد 1365 بود و من 1372 ....خاله ام گفت حالا که عید دعوت شدیم پارک باهم بریم من هم باهاشون رفتم تو پارک دخترخاله امو دیدم برق دلم پرید منو عاشقی نه این من نبودم باهاش سلام کردم یه گوشه نشستم خیلی تغییر کرده بود باهاش دست ندادم خیی خجالت میکشیدم شب رفتیم خونه خاله ام یه شب گذشت برام من تو فکرش غرق شده شده بودم که یه پیام اماده واسه من فرستاد از اون پیام حس من بهش قوی تر شد دو سه روز گذشت ومن دیگه داشتم از خونه خاله ام میرفتم دم در داشتم کفش میپوشیدم دختر خاله ام گفت بازم سر بزن من هم بهش گفتم شما هم سربزنید کدورت ها رو بزارید کنار چیزی نگفت منم رفتم سوار ماشین شدم برم سمت ترمینال به ترمینال که رسیدم چند دقیقه بعد پیام داد گفت این چند روزه خوب بود گفت خیلی خوب بود تا حالا این قدر بهم خوش نگذشته بود از زمانی سوار اتوبوس شدم با هم حرف زدیم من بهش میگفتم خاله بهم گفت مگه من چند سال امه بهم میگی خاله گفتم چی بگم گفت اسمم و بگو منم گفتم چشم اون دیگه دل منو پیش خودش برده از اون زمان تا الان که سربازیمو تمام کردم با اینکه میدونم اشتباه ولی هستم باهاش تو این چند سال خیلی فراز ونشیب داشتیم دعوا کردیم قهر کردیم گوشی روی هم خاموش کردیم ولی من هنوز یک چیزو نتونستم هضم کنم وقتی دور میشد ازم انگار واسش مهم نبود دلتنگی هاش و حس نمیکردم ولی وقتی پیشم بود همش مینشست پیشم دستمو میگرفت انگار فقط منو میخواست نه احساسمو نه اخلاقمو ونه دلتنگیمو من خودمو به خاطرش تو خونه حبس کردم که نگاهم به کسی نیافته بهش میگفتم وقتی نیستی فقط پیامت ارومم میکنه میگفت یعنی من همش گوشی دستم باشه به تو پیام بدم خیلی ناراحتم کرد با این حرفش چه شب هایی که از گریه به خودم پیچیدم و گریه کردم از اینکه نمیتونم کلمه برای توصیف دوست داشتنش ندارم که بهش بگم میسوزم .خودمم خیلی عذاب وجدان دارم اونو درگیر خودم کردم ولی به خدا خودش این جرقه رو تو قلب من زد الان من هستم تیغ هایی که رو دستم کشیدم و اول اسمش که با تیغ رو دستم کشیدم نه این من نبودم منی که بیخیال از همه چیز زندگی میکردم نمیدونم عشق یا وابستگی ویا هوس به خدا زندگی نمیتونم بکنم بی اون نفسم داره بند میاد میخوام تمامش کنم ارامش میخوام کارم شده خیره بودن به گوشیم هرکس میتونه راهکاری به من بده دریغ نکنین... ازتون خواهش میکنم این متن و کامل بخونید و منو راهنمایی کنید...

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8571
    نوشته ها
    78
    تشکـر
    376
    تشکر شده 106 بار در 45 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رهایی از وابستگی به عشقی بی سرانجام

    سلام نمیدونم چی بگم

    ولی اگه میخوای فراموشش کنی باید تمام راه های ارتباطی خودتو با اون قطع کنی

    زیاد حساس نشو به نظر من شما بهش وابسته شدین یه جور حس وابستگیه وگرنه چه جوری میتونید با دختری باشید که هفت سال ازتون بزرگ تره

    منطقی باشید غرورتون رو حفظ کنید بیشتر از روی عقلتون تصمیم بگیرید تا از روی احساستون

    هر وقت دیدید زیاد میاد تو فکرتون به این فکر کنید که اخرش چی میشه به خودتون بگید من و اون هیچ وقت بهم نمیرسیم اینو به خودتون تلقین کنین خیلی جواب میده

    موفق باشید
    امضای ایشان
    چقد سخته تو هق هق گرهایت نفس کم بیاری
    و عشقت به یکی دیگه بگه:
    *نفس*...!

  3. کاربران زیر از صدف جان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : رهایی از وابستگی به عشقی بی سرانجام

    نقل قول نوشته اصلی توسط s1635 نمایش پست ها
    میخواستم داستان خودمو برای شما ببگم بلکه راهی پیش پای من بزارین ...
    من اسمم صادق سال 1392 بود که سرباز بودم عید بود.با هزارتا بدبختی مرخصی گرفتم اومدم خونه چند روز گذشت از مرخصی من خاله ام که در ابادان س************ت داره به مادرم زنگ زد گفت میخواد با من صحبت کنه پای تلفن گریه کرد گفت نمیخوای بیای خاله ات و ببینی من اصلا قصد نداشتم برم ابادان ولی بلیط گرفتم و رفتم رسیدم خونه شون به همه سلام کردم ولی دختر خاله ام رو ندیدم .دختر خاله من به خاطر چند تا بحث و گفتگوی خانوادگی چند سال بود که خانواده منو ندیده بود متولد 1365 بود و من 1372 ....خاله ام گفت حالا که عید دعوت شدیم پارک باهم بریم من هم باهاشون رفتم تو پارک دخترخاله امو دیدم برق دلم پرید منو عاشقی نه این من نبودم باهاش سلام کردم یه گوشه نشستم خیلی تغییر کرده بود باهاش دست ندادم خیی خجالت میکشیدم شب رفتیم خونه خاله ام یه شب گذشت برام من تو فکرش غرق شده شده بودم که یه پیام اماده واسه من فرستاد از اون پیام حس من بهش قوی تر شد دو سه روز گذشت ومن دیگه داشتم از خونه خاله ام میرفتم دم در داشتم کفش میپوشیدم دختر خاله ام گفت بازم سر بزن من هم بهش گفتم شما هم سربزنید کدورت ها رو بزارید کنار چیزی نگفت منم رفتم سوار ماشین شدم برم سمت ترمینال به ترمینال که رسیدم چند دقیقه بعد پیام داد گفت این چند روزه خوب بود گفت خیلی خوب بود تا حالا این قدر بهم خوش نگذشته بود از زمانی سوار اتوبوس شدم با هم حرف زدیم من بهش میگفتم خاله بهم گفت مگه من چند سال امه بهم میگی خاله گفتم چی بگم گفت اسمم و بگو منم گفتم چشم اون دیگه دل منو پیش خودش برده از اون زمان تا الان که سربازیمو تمام کردم با اینکه میدونم اشتباه ولی هستم باهاش تو این چند سال خیلی فراز ونشیب داشتیم دعوا کردیم قهر کردیم گوشی روی هم خاموش کردیم ولی من هنوز یک چیزو نتونستم هضم کنم وقتی دور میشد ازم انگار واسش مهم نبود دلتنگی هاش و حس نمیکردم ولی وقتی پیشم بود همش مینشست پیشم دستمو میگرفت انگار فقط منو میخواست نه احساسمو نه اخلاقمو ونه دلتنگیمو من خودمو به خاطرش تو خونه حبس کردم که نگاهم به کسی نیافته بهش میگفتم وقتی نیستی فقط پیامت ارومم میکنه میگفت یعنی من همش گوشی دستم باشه به تو پیام بدم خیلی ناراحتم کرد با این حرفش چه شب هایی که از گریه به خودم پیچیدم و گریه کردم از اینکه نمیتونم کلمه برای توصیف دوست داشتنش ندارم که بهش بگم میسوزم .خودمم خیلی عذاب وجدان دارم اونو درگیر خودم کردم ولی به خدا خودش این جرقه رو تو قلب من زد الان من هستم تیغ هایی که رو دستم کشیدم و اول اسمش که با تیغ رو دستم کشیدم نه این من نبودم منی که بیخیال از همه چیز زندگی میکردم نمیدونم عشق یا وابستگی ویا هوس به خدا زندگی نمیتونم بکنم بی اون نفسم داره بند میاد میخوام تمامش کنم ارامش میخوام کارم شده خیره بودن به گوشیم هرکس میتونه راهکاری به من بده دریغ نکنین... ازتون خواهش میکنم این متن و کامل بخونید و منو راهنمایی کنید...
    اول از همه عکس رو حذف کردم چون اون عکس با عرض معذرت نشانه عشق نیست و نشانه حماقته

    و من نشانه حماقت رو پاک کردم به امید اینکه شما هم این نشانه رو از خودتون پاک کنید ...

    مورد بعد اینکه خیلی از ماها عاشقی کردن بلد نیستیم ... و فکر میکنیم با زندانی کردن خودمون تو یه اتاق و خوندن پیامهای یک انسان دیگه

    خیلی هنر کردیم ... در صورتی که این روش هیچ انسانی در دنیا نبوده و خداوند این حس رو در ما قرار داد تا چند صباحی که در این دنیا هستیم

    کنار هم زندگی کنیم و راه درست زندگی کردن و تکامل رو پیدا کنیم

    به شما توصیه میکنم با طرز فکری که دارید حتما" با مشاور روانشناس مشورت کنید و سعی کنید خودتون رو از این حالت بیرون بیارید

    خواهشا" زخمی کردن خودتون رو به حساب عشق نذارید ... لااقل یاد بگیریم اگر دختری از غریبه و یا فامیل بهمون سلام کرد اونو به حساب هایکه برای

    خودمون باز کردیم نذاریم ... یاد بگیریم ارزش وجود خود ما از مشکلات ما مهمتره ...

    باید بدونید اگر ازدواجی بین شما و ایشون اتفاق بیفته آتیش عشق شما با افراطی که شما در طرز فکرتون دارید خیلی زود تموم خواهد شد

    شما نیاز به بازسازی شخصیتتی دارید و این بازسازی رو میتونید از طبیعت یاد بگیرید ... کاملا" آرام و بی ریا
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  5. 3 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. راهی برای رهایی از وابستگی
    توسط 2015 در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 02-25-2015, 11:57 PM
  2. اشنایی بدون وابستگی
    توسط atefeh123 در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 11-13-2014, 11:18 PM
  3. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-30-2014, 11:10 PM
  4. با این روشها از زندگی خسته کننده خود رهایی یابید
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی شغلی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-23-2013, 12:32 AM
  5. کدام مواد غذایی ضد آلرژی هستند؟
    توسط R e z a در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-07-2013, 12:15 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد