نظرسنجی: چاره

این یک نظرسنجی عمومی است . کاربران دیگر می توانند انتخاب شما را مشاهده کنند.

نمایش نتایج: از 1 به 18 از 18

موضوع: سردی در زندگی

2253
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13437
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    Post سردی در زندگی

    با سلام
    سعی میکنم کوتاه و مختصر بگم اما اینقدر پیچیده ست که شاید موفق نشم.
    من لااقال از دید خودم آدم نرمالی بودم تا زمانی که ازدواج کردم و به ایشون هم علاقه داشت و وفادار هم بودم و خیلی نرمال بود رابطه تا اینکه مشخص شد ایشون با دوست پسر قبلی ش رابطه ده ساله داره و هنوز ادامه داره و ************ هم میکنن و فقط به دلایل خاصی با من ازدواج کرده. خوب با طلاق ظاهرا مشکل حل شداما من که احساس میکردم از جهنم رها شدم چند سالی مجرد و تنها زندگی کردم تا اینکه مجددا به خاطر اصرار خانواده و فشار اجتماعی و البته بیشتر به خاطر اینکه به خودم ثابت کنم هنوز هم آدم نرمالی هستم ازدواج کردم.
    مشکلاتی که الان دارم خیلی عجیب و غریب هستند و مشخص شد که من اصلا آدم نرمالی نیستم دیگه.
    اما دلایلی که من حس میکنم باعث این مسائل شد:
    - بعد از ازدواج دوم خانمم پاشو کرد تو یه کفش که مادرم گفته حتی یک ثانیه نباید بزاری شوهرت بدون تو جایی بره. من از تمام دوستانم جدا شدم و دیگه نتونستم حتی کوهنوردی کنم با دوستانم.
    - مشخص شد پرخاشگری های مجنونانه ای داشتن از قبل که در مورد من هم ادامه دادن که در حال حاضر با خوردن داروهای روانپزشک متوقف شده و تو ماشین به شیشه ها لگد نمیزنه.
    - متاسفانه ساعت دوازده ظهر از خواب بیدار میشدن و به همین علت توقع داشت که من تا ساعت سه و چهار صبح بیدار بمونم که با توجه مسافت دور منزل و اداره اصلا توانایی این رو نداشتم و تقریبا سه بار در هفته تا ساعت چهار صبح گریه میکرد و دعوا میکردیم.
    - با وجود اینکه میدونست کل دارایی من صد میلیون هست بنده رو به خاطر دسبند کلفت و سنگین طلا و اینا برد زیر بار سی چهل میلیون وام که واقعا ازش نامیدم شدم اما دیگه عقد خونده شده بود و با البته نصف جهیزیه رو هم به دوش من انداختن که رسم ما اینه.آدم زرنگ و مادی گرا مورد تنفر عمیق من هست.
    - یکسال اول زندگی من مثل جهنمی بود که هیچوقت ندیده بودم و نشنیده بودم و باعث شد من از هرچیزی که بهش اعتقاد داشتم بکنم و فقط به فرار یا مرگ فکر کنم.
    در حال حاضر ایشون که جهت شکایت از من پیش روانشناس رفته بود مستقیما به سمت روانپزشک معرفی شد و الان بعد از یک سال مصرف داروهای مختلف دیگه اون رفتار غیر انسانی رو انجام نمیده اما من هر بار که بهش نگاه میکنم تنفر عمیقی در عمق وجودم حس میکنم. با اینکه بسیار مهربان و مودب و نرمال به نظر میرسن اما من اصلا نمیتونم اعتماد کنم و اصلا به دلم نمیشینه و مشکلات عمیقی در زندگی من وجود داره:
    - هیچ علاقه ای به برقراری رابطه جنسی با همسرم ندارم اما هرکسی از راه برسه ممکنه منو تشنه ی خودش کنه.
    - با توجه اینکه به این نتیجه اعتقادی رسیدم که من فقط یک حیوانی هستم که وظیفه ش حفظ نژاد و گونه جانوری خودش هست احساس میکنم نیازی به این همه تقلا برای انتقال ژن خودم ندارم چون من عروسک خیمه شب بازی طبیعت نمیخوام باشم.
    - هیچ علاقه ای به بوسیدن و بغل کردن ایشون ندارم و ایشون اتفاقا اصرار عجیبی در این کار داره که باعث چندش من میشه.
    - من سه چهار روز که ماموریت میرم دلم برای هیچکسی از جمله ایشون تنگ نمیشه. کلا یادم نمیاد دلم برای کسی تنگ بشه.
    - کلا نظرم راجع به ************ تغییره کرده و اون عملیات ت************ ت************ خوردن و ورود و دخول به چشمم یه جوری زننده میاد هرچند هنوز به دیگران بی میل نیستم اما شاید ************ اجباری باعث شده که اینطوری شده سلیقه ام.
    - هیچگونه احساس وفاداری در خودم احساس نمیکنم.
    - حساسیت من به زندگی به جایی رسیده که وقتی یک تکه گوشت میخورم به این فکر میکنم که چرا به موجود زنده رو کشتن که یک تکه از بدنش بشه یه وعده غذایی من و تبدیل به مدفوع بشه و عذاب میکشم.
    - با توجه به اینکه یک بار طلاق گرفتم و آشنایان به زور باور کردن که من مورد خیانت قرار گرفتم نمیدونم چکار کنم به همین دلیل خیلی دوست دارم که به طور ناگهانی فوت کنم یا مفقود بشم.
    - کل جریان ازدواج برای من مثل حمل کردن وزنه ی ناگزیری هست که باید روزانه روی شونه هام حمل کنم و حالا که به من فشار آوردن که بچه میخواهیم احساس میکنم با همون وزنه ی رو شونه یک دسته بیل را هم باید در جایی از خودم فرو و حمل کنم. با عرض معذرت
    - کلا بسیار متنفر هستم از بچه دار شدن و وقتی بچه نوزاد میبینم حالم بد میشه و با خودم عهد میکنم هرگز بچه دار نخواهم شد.
    - دچار اعتیاد به تریاک شدم به صورتی که این اعتیاد بدنی نیست اما هر یکی دو هفته یک بار مجبور میشم جهت فراموش کردن به سمتش برم و همواره در جنگ روانی برای پرهیز هستم.
    - من کاملا متوجه هستم که از نظر شما من آدم پست به نظر برسم اما واقعیت اینه که من همینی هستم که الان تعریف میکنم و چیزی هست که در درون من بوجود اومده.
    در حال حاضر زندگی من به این شکل میگذره که سعی میکنم تا دیروقت تو محل کارم بمونم که زمان کمتری در خانه باشم چون بی شباهت به عذاب جهنم نیست برام. سعی میکنم از زیر بار رابطه جنسی فرار کنم اما وقتی خفت میشم واقعا عذاب میکشم. ترجیح میدم خود ارضایی کنم.
    به همون دلیلی که گفتم نمیتونم قبول کنم که برم بگم سلام من برای بار دوم طلاق میخوام.
    با توجه به اینکه من هرگز ازدواج مجدد نخواهم کرد و فقط به دنبال رهایی از این زندگی هستم و خانواده ایشون بسیار سنتی و بچه دوست هستم تصمیم گرفتم به صورت مخفیانه عمل وازوکتومی انجام بدم تا خودشون به دلیل ناباروری من درخواست طلاق کنن.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : صحبت هایی که به هیچ کسی نگفتم و نخواهم گفت.

    نقل قول نوشته اصلی توسط Sawyer نمایش پست ها
    با سلام
    سعی میکنم کوتاه و مختصر بگم اما اینقدر پیچیده ست که شاید موفق نشم.
    من لااقال از دید خودم آدم نرمالی بودم تا زمانی که ازدواج کردم و به ایشون هم علاقه داشت و وفادار هم بودم و خیلی نرمال بود رابطه تا اینکه مشخص شد ایشون با دوست پسر قبلی ش رابطه ده ساله داره و هنوز ادامه داره و ************ هم میکنن و فقط به دلایل خاصی با من ازدواج کرده. خوب با طلاق ظاهرا مشکل حل شداما من که احساس میکردم از جهنم رها شدم چند سالی مجرد و تنها زندگی کردم تا اینکه مجددا به خاطر اصرار خانواده و فشار اجتماعی و البته بیشتر به خاطر اینکه به خودم ثابت کنم هنوز هم آدم نرمالی هستم ازدواج کردم.
    مشکلاتی که الان دارم خیلی عجیب و غریب هستند و مشخص شد که من اصلا آدم نرمالی نیستم دیگه.
    .
    سلام دوست عزیز

    متاثر شدم از آنچه که خوندم

    واقعا میشه گفت حال شما قابل درکه

    و شاید هرکسی دیگه ای هم جای شما بود به این نتایج میرسید

    پس نباید فک کنید که خیلی بد شدین یا به قول خودتون پست

    مشکلات هر کسی رو به یه شکل درگیر میکنه

    من نظرسنجیتون رو هم خوندم اما به هیچکدوم رای ندادم

    چون همشون به نظر میرسه یه جوری نا امید کننده هستن

    وازکتومی اصلا کار درستی نیست چون شما الان تحت تاثیر شرایطی که دارین این احساس در مورد بچه پیدا کردین و من شنیدم در مورد مردها این عمل تقریبا غیر قابل برگشته

    پس ممکنه در آینده وقتی حالتون بهتر بشه دلتون بخواد بچه دار شین و امکانش نباشه

    فرار هم گزینه مناسبی نیست چون این زندگی خود شماست و باید مسائل رو حل کنید نه اینکه ازشون فرار کنید اگه حل نشن تا آخر گریبان گیر شما هستن

    ادامه دادن هم با این وضعی که گفتین شاید کمی سخت باشه چون شما احساستون رو به این خانم از دست دادین اگرچه به نظر بهتر از بقیه راه حل هاست

    مرگ رو هم که اصلا حرفش رو نزنید

    اما در مورد طلاق

    به قول خودتون چون شما تجربه یه شکست رو هم داشتین باید بیشتر روی این قضیه فکر کنید

    خانمتون که گفتین با مراجعه به دکتر حالش بهتر شده

    اما به نظر میرسه با توجه به فشارهایی که به شما اومده حالا خود شما هم به مشاوره نیاز دارین

    به خودتون فرصت بدید

    حتما به مشاور و روانشناس مجرب مراجعه کنید و در رابطه با درمانتون باهاشون همکاری کنید

    پروسه درمان همیشه طولانی هست چون ما هیچوقت یکباره دچار مشکل نمیشیم که یکباره هم خوب بشیم

    اگر بعد از درمانتون و تغییر رفتار همسرتون بازهم نتونستید با ایشون کنار بیایید و همچنان تحت فشار بودید و هیچ علاقه و احساسی نداشتید

    اون موقه شاید بشه به طلاق فکر کرد

    هیچوقت هم فکر نکنید که به خاطر حرف دیگران و طلاق قبلی مجبورید با ایشون زندگی کنین..شما حق بهترین زندگی رو دارین

    پس حتما به مشاور مراجعه کنید و از همسرتون هم بخواید با شما بیاید

    امیدوارم که تصمیم درستی بگیرید

    موفق باشید

  3. 3 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : صحبت هایی که به هیچ کسی نگفتم و نخواهم گفت.

    دوست عزیز اشتباه در زندگی هر کسی هست و تمام این اتفاقات برای رساندن ما به کمال و رشده

    پس اینکه بخوای روی تمام نعمت های خداوند و مکانیسم های زندگی خط بکشی و خودتون رو ازشون محروم کنید

    اتفاقاا" باید قوی باشید و با قدرت چیزایکه شمارو از آرامش دور کردنو باید کنار بزنید این تلاش شما نوعی تولد به حساب میاد که

    میتونه نشون بده بعنوان یک انسان تونستید از پس این مشکلات بربیایت نه اینکه پیله ای از تنهایی دور خودتون بکشید

    عمرمون کوتاهه پس به کسی اجازه نده آرامشتو به هم بزنه

    و یادت باشه ارزش شما بیشتر از اون مشکلته ....
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  5. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13437
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردی در زندگی

    با تشکر از توجه تون
    من فقط حدس میزنم که مشکل الانم به دلیل این مسائل باشه.
    چیزی که الان وجود داره اینه: من هیچ احساس جنسی نسبت به ایشون ندارم و فکر میکنم هم آقایون و هم خانم ها درک میکنن که وقتی فاز جنسی نداشته باشی به کسی تا حدود 99 درصد شانس برگشتن این تمایل وجود نداره.
    من با صداقت کامل میگم که الان ایشون دیگه هیچ مشکلی ندارن از لحاظ اخلاقی . لااقل تا وقتی که این قرص ها رو مصرف میکنن .
    اما من هیچ تمایلی ندارم با ایشون باشم.
    مشکل اینجاست که من هیچ بهانه ی قابل عرضه ای ندارم .
    چون مشکلات ایشون حل شده.
    تنها مسیری که ممکنه ادامه پیدا کنه اینه که من با خیانت بتونم تحمل کنم که اونم به خاطر این که تمایل ندارم وقتی خونه هستم مسیج کسی دیگه روی گوشیم بیاد و باعث بشه ایشون دوباره دیوانه بشه نمیکنم.

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6350
    نوشته ها
    545
    تشکـر
    884
    تشکر شده 624 بار در 313 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سردی در زندگی

    شما خیلی راحت داری به خیانت فکر میکنید چرا همین قدر راحت به یک مشاور و روانشاس فکر نمیکنید؟
    شاید یه عقد موقت به یه نفر دیگه که یکم شاد و با انرژی باشه تا شما رو دوباره به زندگی امیدوار کنه بشه فکر کرد (چون اصلا از کلمه خیانت خوشم نمیاد و کلی انرژی منفی میده و اصلا کار انسانی هم نیست) ولی بازم پاک کردن صورت مسئله س نه حل اون
    شما باید مسئله زندگیتون رو حل کنید این مهم تره
    امضای ایشان
    Who looses today, won’t find tomorrow, There is nothing important as today

  8. کاربران زیر از بهشت بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9838
    نوشته ها
    273
    تشکـر
    590
    تشکر شده 390 بار در 180 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سردی در زندگی

    ویرایش توسط prv : 03-10-2015 در ساعت 01:16 PM

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9838
    نوشته ها
    273
    تشکـر
    590
    تشکر شده 390 بار در 180 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سردی در زندگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Sawyer نمایش پست ها
    با تشکر از توجه تون
    من فقط حدس میزنم که مشکل الانم به دلیل این مسائل باشه.
    چیزی که الان وجود داره اینه: من هیچ احساس جنسی نسبت به ایشون ندارم و فکر میکنم هم آقایون و هم خانم ها درک میکنن که وقتی فاز جنسی نداشته باشی به کسی تا حدود 99 درصد شانس برگشتن این تمایل وجود نداره.
    من با صداقت کامل میگم که الان ایشون دیگه هیچ مشکلی ندارن از لحاظ اخلاقی . لااقل تا وقتی که این قرص ها رو مصرف میکنن .
    اما من هیچ تمایلی ندارم با ایشون باشم.
    مشکل اینجاست که من هیچ بهانه ی قابل عرضه ای ندارم .
    چون مشکلات ایشون حل شده.
    تنها مسیری که ممکنه ادامه پیدا کنه اینه که من با خیانت بتونم تحمل کنم که اونم به خاطر این که تمایل ندارم وقتی خونه هستم مسیج کسی دیگه روی گوشیم بیاد و باعث بشه ایشون دوباره دیوانه بشه نمیکنم.
    شما به یک دوره مشاوره نیاز داری که هم از افسردگی راحت شی و هم آموزش جرات ورزی ببینی تا یاد بگیری تو زندگی خودت برای خودت تصمیم بگیری و نه اینکه هر کاری انجام بدی و گردن دیگران بندازی.

    شما تو زندگی کلا مثل یه عروسک خیمه شب بازی بودی که هیچ نقشی نداشتی.

    این جملات شماست: خانوادم مجبورم کردن، خوب جلوشون می تونستی مقاومت کنی، نمی تونستی؟

    همسرم مجبورم کرد، مادر همسرم می خواد، پس این وسط شما چی کاره ای؟

    دیدی یهو پیر شدی و هیچ کاری برای خودت نتونستی بکنی.

    در ضمن درسته خانوادت مجبورت کردن ازدواج کنی، ولی همسرت که مجبورت نکرد که با هاش ازدواج کنی، پس حقش نیست که اینطوری در حقش ظلم کنی، نه طلاق بدی، نه باهاش ارتباط داشته باشی، حق مادری و ازش بگیری.

    البته مشکلاتی که شما داشتی خیلی تحملش سخته، ولی این بار عاقلاته تصمیم بگیر و با اراده نه فقط برای فرار از شرایط.

    فردا روز دیدی معتاد شدی، یه آدم بی بند و بار شدی و این بار هم فقط شرایط تو رو مجبور کرد و تو بازم هیچ نقشی تو این وضعیت خودت نداشتی. در حالی که تمام این تصمیم ها رو تو می گیری.

    در ضمن شما باز هم با این نظر سنجی می خوای که دیگران برات تصمیم بگیرن تا مسئولیتی قبول نکنی.
    ویرایش توسط prv : 03-10-2015 در ساعت 01:19 PM

  11. کاربران زیر از prv بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    10438
    نوشته ها
    29
    تشکـر
    9
    تشکر شده 15 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردی در زندگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط prv نمایش پست ها
    شما به یک دوره مشاوره نیاز داری که هم از افسردگی راحت شی و هم آموزش جرات ورزی ببینی تا یاد بگیری تو زندگی خودت برای خودت تصمیم بگیری و نه اینکه هر کاری انجام بدی و گردن دیگران بندازی.

    شما تو زندگی کلا مثل یه عروسک خیمه شب بازی بودی که هیچ نقشی نداشتی.

    این جملات شماست: خانوادم مجبورم کردن، خوب جلوشون می تونستی مقاومت کنی، نمی تونستی؟

    همسرم مجبورم کرد، مادر همسرم می خواد، پس این وسط شما چی کاره ای؟

    دیدی یهو پیر شدی و هیچ کاری برای خودت نتونستی بکنی.

    در ضمن درسته خانوادت مجبورت کردن ازدواج کنی، ولی همسرت که مجبورت نکرد که با هاش ازدواج کنی، پس حقش نیست که اینطوری در حقش ظلم کنی، نه طلاق بدی، نه باهاش ارتباط داشته باشی، حق مادری و ازش بگیری.

    البته مشکلاتی که شما داشتی خیلی تحملش سخته، ولی این بار عاقلاته تصمیم بگیر و با اراده نه فقط برای فرار از شرایط.

    فردا روز دیدی معتاد شدی، یه آدم بی بند و بار شدی و این بار هم فقط شرایط تو رو مجبور کرد و تو بازم هیچ نقشی تو این وضعیت خودت نداشتی. در حالی که تمام این تصمیم ها رو تو می گیری.

    در ضمن شما باز هم با این نظر سنجی می خوای که دیگران برات تصمیم بگیرن تا مسئولیتی قبول نکنی.
    چه شرایط سختی ...ب نظر من شما اصلا نباید ازدواج میکردی تا مدتی.. الانم اگه من جای شما بودم واقعا بیخیال همه چی میشدم میرفتم ی جای دور ..دیگران هر چی میخوان بگن شما برای دیگران زندگی نمیکنی..چون از نظر من اگه اینجوری ادامه بدین کار ب جاهای باریک میکشه

    Sent from my HUAWEI G730-U10 using Tapatalk

  13. کاربران زیر از maryami9800 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12245
    نوشته ها
    144
    تشکـر
    512
    تشکر شده 104 بار در 64 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سردی در زندگی

    چه زندگی سختی داشتی ولی بنظر من جای اینکه برقیه عمرت پیش زنی که حتی ازش متنفری بگذرونی یه نوعی ناحقی و خیانت هم به خودته هم به اون من فکرنمیکنم اگه اون خانم این حرفارو بشنوه حتی یک لحظم پیش شما دوام بیاره بهترین راه طلاقه هم برای آرامش خودت هم برای اون خانم ببخشید خیلی صریح گفتم شما هم مرد مستقلی هستید پس جای این اعتیاد و این بچه بازیا برو یه مشاوره افسردگیت درمان کن یه تصمیم درست برای زندگیت بگیر و به حرف مردم هم اصلا اهمیت نده تو برای خودت زندگی میکنه نه کسه دیگه مردم حرف واسه گفتند زیاد دارند حداالمکان یه مدت شهرت دور شو بتونی واسه خودت تمیم بگیری.... این نیز بگذرد ....

  15. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12245
    نوشته ها
    144
    تشکـر
    512
    تشکر شده 104 بار در 64 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سردی در زندگی

    [QUOTE=barani;69891]چه زندگی سختی داشتی ولی بنظر من زندگی با زنی که حتی ازش متنفری یه نوعی ناحقی و خیانت هم به خودته هم به اون خانم من فکرنمیکنم اگه اون خانم این حرفارو بشنوه حتی یک لحظم پیش شما دوام بیاره بهترین راه طلاقه هم برای آرامش خودت هم برای اون خانم ببخشید خیلی صریح گفتم شما هم مرد مستقلی هستید پس جای این اعتیاد و این بچه بازیا برو یه مشاوره افسردگیت درمان کن یه تصمیم درست برای زندگیت بگیر و به حرف مردم هم اصلا اهمیت نده تو برای خودت زندگی میکنه نه کسه دیگه مردم حرف واسه گفتند زیاد دارند حداالمکان یه مدت از شهرت دور شو بتونی واسه خودت تصمیم بگیری موفق باشید .... این نیز بگذرد ....

  16. کاربران زیر از barani بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : سردی در زندگی

    دوحالت وجود داره ...یا توهم برو روان پزشک خوب شو. اگه خوب شدی دیدی به همسرت علاقه داری زندگیتو ادامه بده

    یا طلاق بگیر ...حرف کسی برات مهم نباشه مهم ارامش فکری که خودت داری. خودت ازادی ..بخوای بخاطر حرف مردم زندگی کنی نابود تر اینی که هستی میشی
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  18. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : سردی در زندگی

    با بارانی موافقم ...وقتی کسیو دوست نداری تو زندگیت یه نوع خیانته ادامه زندگی هم خودتو نابود میکنی هم اونو
    هیچ کس جای شما نیست هرکی گفت ادامه زندگیت بده هرچی که هست بساز اینا ..واقعا نمیفهمن چه زندگی سختی داری یعنی خودتو نابود کن دق مرگ شو با دل خون از این دنیا برو وقتی کسی اینجوری بهت گفت ادامه زندگیتو بدا یک کلام بگو جای من زندگی نمیگنی که حال و روزمو بفهمی


    اگه طلاق بد بود خدا اصلا قرارش نمیداد طلاق همینه نساختی برای ارامش فکریت جدا شو


    بخاطر حرف مردم زندگی نمیکنی برای ارامش خودت زندگی کن بعد برو درمان شو خوب شدی اون موقع تصمیم برای بقیه زندگیت بگیر که باز میخوای تشکیل خانواده بدی یا مجرد بمونی
    ویرایش توسط پریماه. : 03-10-2015 در ساعت 03:26 PM
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  20. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13437
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردی در زندگی

    تمام صحبت های آقایون و خانم ها درست هست ظاهرا.
    جناب prv من همیشه این مشکلی که شما میفرمایید رو به این شکل که چرا اجازه میدم دیگران بیش از حد هدایتم کنن رو به صورت درونی حس میکردم که البته الان که مکتوب شد بیشتر جلوی چشمام واضح شد.

    اما دلیل اتخاذ راه حلهای بچه گانه مرتبط به یک مشکل دیگه ی اخلاقی من میشه و اون هم بیش از حد اهمیت دادن به حرف دیگران و لیبلی که روم میزنن و البته اینکه چه احساس بدی در دیگران بوجود خواهد آمد هست.

    من حتی یکبار هم نخواهم توانست در چشمان خانواه ی ایشون نگاه کنم اگر درخواست طلاق کنم. به منی که سابقه ی یک بار ازدواج داشتم اعتماد کردن و به طور حتم هرگز متقاعد نخواهند شد که من با تمام وجود سعی کردم اوکی باشم.

    در مورد مراجعه به روانپزشک هم صحیح فرمودید. من مشخصا عدم تعادل روحی رو در خودم تشخیص میدم.

    اما چیزی که منو بیشتر از همه رنج میده اینه که ظاهرا زندگی متاهلی برای منی که وقتی از یک حد بیشتر بدی از کسی ببینم یک خط کامل دور اون شخص میکشم و زده میشم، مناسب نیست.
    زندگی متاهلی برای کسی مناسبه که خیانت ببینه، بی ادبی ببینه، بی نزاکتی و بدجنسی و دیوانگی ببینه و باز هم دوست داشته باشه ادامه بده.

    من ظاهرا مثل یک موجود شکننده ی غیر منعطف عمل میکنم که مثل کرم ابریشم تمام عمرم قفس بافتم اما فکر پریدن داشتم.

    من تمام این راه حل هارو بررسی میکنم و از همه دوستان تشکر میکنم.
    تمام همکاران و اقوام بنده رو با اخلاق عجیب و غریب یاد میکنند اما من با همین سی سال زندگی در بین تمام انسانهای نرمال مطمئن هستم آدما نباید با همدیگه کارایی بکنن که با من کردن.

    اون بانوی اولی که ارتباط ش رو با دوست پسرش قطع نکرد باعث شد من یک روز کامل بدن لرزه بگیرم
    در حال حاضر من امیدی به برگشت به حالت اعتقادی به خانواده و این حرفا ندارم اصلا.
    ایشون هم که از صبح تا شب قربون صدقه من میره وقتی کارهاش یادم میاد فقط سیاهی میبینم.

    فقط نمیخوام به خانواده ی ایشون همچین شوکی وارد کنم.
    در هر حال من تمام راه حل ها رو به خاطر یک دنده نبودن و منطقی بودن پیش خواهم برد.

  22. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9838
    نوشته ها
    273
    تشکـر
    590
    تشکر شده 390 بار در 180 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سردی در زندگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط maryami9800 نمایش پست ها

    چه شرایط سختی ...ب نظر من شما اصلا نباید ازدواج میکردی تا مدتی.. الانم اگه من جای شما بودم واقعا بیخیال همه چی میشدم میرفتم ی جای دور ..دیگران هر چی میخوان بگن شما برای دیگران زندگی نمیکنی..چون از نظر من اگه اینجوری ادامه بدین کار ب جاهای باریک میکشه

    Sent from my HUAWEI G730-U10 using Tapatalk
    این نظرات بچه گانه یعنی چی؟ رفتن و فرار کردن برای بچه هاست، این آقا باید یاد بگیره برای چیزی که می خواد بجنگه نه اینکه فرار کنه، تا کی فرار، این آقا تو زندگی هر کی هر چی گفته کوتاه اومده زندگیش شده این.

    لطفا از رو احساس نظر ندید، چه بسا که نظر اشتباه شما باعث بدتر شدن اوضاع یک نفر بشه.

    درسته ما برای دیگران زندگی نمی کنیم ولی در کنار هم باید زندگی کنیم، پس باید یاد بگیریم که چطور زندگی کنیم که نه کسی سوار ما باشه نه ما سوار کسی.

  23. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9838
    نوشته ها
    273
    تشکـر
    590
    تشکر شده 390 بار در 180 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سردی در زندگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Sawyer نمایش پست ها
    تمام صحبت های آقایون و خانم ها درست هست ظاهرا.
    جناب prv من همیشه این مشکلی که شما میفرمایید رو به این شکل که چرا اجازه میدم دیگران بیش از حد هدایتم کنن رو به صورت درونی حس میکردم که البته الان که مکتوب شد بیشتر جلوی چشمام واضح شد.

    اما دلیل اتخاذ راه حلهای بچه گانه مرتبط به یک مشکل دیگه ی اخلاقی من میشه و اون هم بیش از حد اهمیت دادن به حرف دیگران و لیبلی که روم میزنن و البته اینکه چه احساس بدی در دیگران بوجود خواهد آمد هست.

    من حتی یکبار هم نخواهم توانست در چشمان خانواه ی ایشون نگاه کنم اگر درخواست طلاق کنم. به منی که سابقه ی یک بار ازدواج داشتم اعتماد کردن و به طور حتم هرگز متقاعد نخواهند شد که من با تمام وجود سعی کردم اوکی باشم.

    در مورد مراجعه به روانپزشک هم صحیح فرمودید. من مشخصا عدم تعادل روحی رو در خودم تشخیص میدم.

    اما چیزی که منو بیشتر از همه رنج میده اینه که ظاهرا زندگی متاهلی برای منی که وقتی از یک حد بیشتر بدی از کسی ببینم یک خط کامل دور اون شخص میکشم و زده میشم، مناسب نیست.
    زندگی متاهلی برای کسی مناسبه که خیانت ببینه، بی ادبی ببینه، بی نزاکتی و بدجنسی و دیوانگی ببینه و باز هم دوست داشته باشه ادامه بده.

    من ظاهرا مثل یک موجود شکننده ی غیر منعطف عمل میکنم که مثل کرم ابریشم تمام عمرم قفس بافتم اما فکر پریدن داشتم.

    من تمام این راه حل هارو بررسی میکنم و از همه دوستان تشکر میکنم.
    تمام همکاران و اقوام بنده رو با اخلاق عجیب و غریب یاد میکنند اما من با همین سی سال زندگی در بین تمام انسانهای نرمال مطمئن هستم آدما نباید با همدیگه کارایی بکنن که با من کردن.

    اون بانوی اولی که ارتباط ش رو با دوست پسرش قطع نکرد باعث شد من یک روز کامل بدن لرزه بگیرم
    در حال حاضر من امیدی به برگشت به حالت اعتقادی به خانواده و این حرفا ندارم اصلا.
    ایشون هم که از صبح تا شب قربون صدقه من میره وقتی کارهاش یادم میاد فقط سیاهی میبینم.

    فقط نمیخوام به خانواده ی ایشون همچین شوکی وارد کنم.
    در هر حال من تمام راه حل ها رو به خاطر یک دنده نبودن و منطقی بودن پیش خواهم برد.
    من نمی خواستم که به شما جسارتی کردده باشم و بگم که خدایی نکرده فرد نرمالی نیستید ولی خودتون هم گفتید که از لحاظ روحی شرایط خوبی ندارید،

    شما هنوز از خیانت همسر قبلی ناراحت هستی و اینطور که حدس می زنم برات مثل شوک بوده، ولی شما هنوز از این شوک خارج نشدی.

    شما به یک مشاور مجرب حتما مراجعه کن، حداقل اگر زندگی با همسرت بهبود پیدا نکرد، حال روحیت بهتر بشه. تا کی اینطوری خودتو اذیت کنی. تا کی به خاطر دیگران و کار هاشون ناراحت باشی.

    زندگی رو برای خودت بساز، شما هنوز جوانی و فرصت داری به بهترین جا ها برسی، خرابش نکنی،طوری که دوست داری باشی زندگی کن نه به روشی که همیشه زندگی کردی. و معلومه که شما انسان با احساسی هستی که نمی خوای بلایی که سر خودت اومده سر دیگری بیاری، ولی سعی کن بهش خیانت نکنی، چون زخم خیانت همونطور که خودت تجربه کردی خیلی عمیق تر از طلاق خواهد بود.

    من هم برای شما آرزوی موفقیت می کنم.

    آزادی انسان ها، نحوه انتخاب رفتارشون در مقابل شرایط زندگیه، نه انتخاب شرایط زندگی.

  24. کاربران زیر از prv بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16306
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردی در زندگی

    مخاطب گرامی!

    اینکه بگیم کسی شمارو درک میکنه که خودش مرتکب این موضوعات بشه درست نیست و اینکه مشاورین بلاخره راه حل علمی و عملی میدهند که شما رو درک میکنند درست است

    به هر حال یا باید سوار قطار زندگی شد یا سوار نشد، اگر سوار قطار زندگی شده اید (و در انتها به دلایلی قطار دوم را سوار شدید ) باید به مقصد برسید ، مخصوصا دراین همسفری، موجود

    جنس مخالفی ( زن) به امید و تکیه گاه شما، سوار این قطار زندگی (با مسافت طولانی ) شده، پس ناامیدی شما ناامیدی ایشان را به دنبال خواهدداشت.

    اگر زخمی از زندگی قبلی شما بر پیکره وجودیتان هنوز باقی مانده و یا مشکلات روحی همسرتون نیز یک زخم در نظر شما هست ( که د رحال بهبودی هست) دلیل محکمی نیست که

    حجت را بر خود تمام کنید تا این سفر را باز ناتمام بگذارید.

    اصولا بعد از عشق ( علاقمندی شدید) و علاقه و انتخاب درست همسر گزینی( در معیارهای اصلی و ترجیحی) سومین عامل : شناخت و رفع نیازهای روحی و روانی و جنسی زوجین

    میتواند خوشبختی زندگی را بوجود آورد ، هر زمانی که دراین سفر، نتوانید نیازهای روحی و روانی و جنسی هم را مرتفع کنید یقینا بحرانها و مشکلات زیادی در سفر گریبانگیر خواهد شد.

    لذا اگر سومین عامل بدرستی انجام نپذیرد ( که پایه و قوام آن شناخت به نیازهاست) چهارمین عامل در پایداری این زندگی و به انتها رفتن سفر: استقاده از تجربیات علمی و عملی

    مشاورین هست یعنی بابد بپذیرید که در این پیکره این همسفری، بیماری رخنه کرده و باید به پزشک معالج خودتون رو برسونید


    امید دارم با شناخت به نیازهای هم و استفاده از تجربیات مشاورین مجرب بتونید زندگی خود را به سرانجام برسونید

    ایمان به خدا داشته باشید و یقین بدونید ناامیدی خود گناه کبیره و خانمانسوز است

    پس دل به خدا بسپارید

    موفقید انشاءالله
    ویرایش توسط مظهر آرامش : 05-16-2015 در ساعت 03:50 PM

  26. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15431
    نوشته ها
    1,975
    تشکـر
    1,705
    تشکر شده 2,460 بار در 1,195 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سردی در زندگی

    منم دقیقا ب این فک میکنم ک شما هنوز شوک خانوم اولتون رو هنوز هضم نکردین و وارد ی زندگی دیگه یی شدین، نمیگم زندگی دوم با این خانوم رو خوب شروع کردین ن اصلا ولی این رو بدونین با این کارا بیشتر دارین خوتون رو تخریب روحی میکنین، رفتن پیش ی مشاور یا روانشناس ب این معنا نیست ک شما مشکل حادی دارین متاسفانه این قضیه تووی ایران بد جا افتاده والا کشورای خارجی هر فردی ی روانشناس مخصوص خودشو داره، بعضی وقتا روحمون احتیاج ب درمان و آرامش داره ، همونجوری ک از غذا میخوریم روح هم احتیاج ب تقویت و آرامش داره. من روانشناس نیستم اما آدمارو خوب درک میکنم ، اعتیاد اوضاع شمارو بد و بدتر میکنه و بقول بچه ها ب جای اینکه مسئله رو حل کنین بدتر دارین بهش دامن میزنین، ی مدتی پیش روانشناس برین یکی ک خیلی معتمده ک بتونه با جون و دل راهنماییتون کنه
    امضای ایشان
    من ریشه های تو را دریافته ام

    با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

    و دستهایت با دستان من آشناست

    در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

    و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

    زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند


  27. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14313
    نوشته ها
    185
    تشکـر
    18
    تشکر شده 70 بار در 55 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سردی در زندگی

    سلام
    من از مطالعه این پست متاثر شدم
    ببینید این دنیا محل تحملهاست شما نرمال هستید از هر نظری
    شما این سوالات رو از خود بپرسید
    ایا بی محلی به شوهر چیزی را درست میکند
    ایا طلاق چیزی را درست میکند
    در کشور خانواده هایی هستند که فکرش را هم نیکنید
    شرایط فعلی را تا جایی که ممکن است قبول کنید اخلاق خود را بهتر کنید
    من از زندگی شما اطلاعی ندارم فقط یک نظر بود و بس

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد