سلام من با شخصی ازدواج کردم که تک فرزند هستش و از نظر مالی زیاد خوب نستن و نتونستن هیچ کمکی مالی به ما داشته باشن به همین دلیل من به همسرم با کار کردن در محیط بیرون کمک کردم که از پس مشکلات مالی برآییم - الان 3 سال و 6 ماه هست که نامزدیم خداروشکر طبقه بالا خانه پدری همسرمو ساختیم و ماشین مجردی من هم شد وسیله نقلیه مون . من و خانواده همسرم قرار گداشتیم که بعد از اتمام خانه و قبل از ازدواج طبقه دوم خانه به اسم هر دو ما سند بخره حالا که بعد از 3 سال و 6 ماه این اتفاق افتاده خانواده شوهرم مخالفت کردن شروع به تیکه انداختن کردن و چیزهایی به من گفتن که اصلاً صحت نداشت مثل این کلمه ( که دارم من و تویی میکنم یا مگه ما چیکارت کردیم ...) من اصلاً نمیتونم جواب بدم و کاملاً ساکت میمونم اینجور مواقع خیلی حرفا تو دلم دارم که بزنم ولی اصلاً کلمه ای نتونستم تا الان بهشون بزنم و الان که دو هفته از سند زدن خونه میگدره مکالمه داخل خانه هم با من تقریباً قطع شد و ختم شده به سلام و شب بخیر و اگه سوالی داشته باشتن بپرسن (یعنی فقط قهر نیستیم ) تازگی یا به شوهرم گفت( که آدم باید هرچی اول تو خونه میاره اول به مادرش بده بعد زنش اینو کی یاد میگیری؟) الان خیلی ناراحتم از این شرایط با پولی که جمع کردیم دو ماه دیگه میخوایم یه مهمونی بگیریم و بریم خونه خودمون ولی میترسم چون قراره با هم تو یه ساختمون زندگی کنیم خیلی دخالت کنن یا کلید خونمونو بگیرن و همش مخل آسایش ما بشن . راستی من به خاطر پیشنهاد شوهرم و خانوادش چون قرار بود زیاد نامزد بمونیم از همون ابتدا دارم با اونا زندگی میکنم ولی چون شاغلم فقط شبها اونجا هستم و روزای تعطیل خونه پدرم . به همین دلیل من زیاد تو خونه کار نمیکنم .. خیلی دارم عذاب میکشم :