نوشته اصلی توسط
دوست مهربون
پسری هستم 25 ساله از 12 سالگی مادرم سکته کرد و زمین گیر شد گفتنیه که قبلشم پارکینسون داشت و داره.(حتی حرف هم خوب درک نمیکنه وتکلم براش سخته)ومن و تا حدی پدرم پرستارشیم پدرم هم افسردگی تقریبا شدید و چند تا مشکل روانی دیگه(اگرو فوبیا.پارانویا خفیفو...)وبسیار و بد خواه دیگرانه و تا اونجا که شعورو درک من میرسه ادم خوبی نیست
و من خیلی تلاش کردم براش پسر خوبی باشم حتی نقش پدرش رو داشتم دکتر بردمش براش لباس خریدم همیشه احترامش رو گرفتم. اما اون به فکر اینده وسلامتی من نبود و حتی من رو دشمن خودش میدونست. و از 13 سالگی در کلانتری از دست من شکایت میکرد . و ابروی من رو توی کوچه پیش همه میبرد تا حدی که بعضی ها خیال میکردن من معتادم و اوون رو میزنم. من آدم بسیار مذهبی هستم و ورزشکارم پاسور دوم شهر خودمونمو توی مسابقه ی( d.s.h(devlopment .security&hacking سوم شدم هر بار من رو به کلانتری کشونده پرسنل اونجا وقتی وضعیت من رو دییدن قضیه رو فیسله دادان .
و ایشون دید همسایه ها و پلیس ها شناختنش سم پاشی توی فامیل رو شروع کرد به دروغ که تا حدی دستش رو شد ولی ارتباط من با فامیل قطع شد و من 12 ساله خونه ی هیچ فامیلی نرفتم و اونها هم به جز عید نمیان . و شبکه ی دوستیم خیلی سترده نیست یه دوست صمیمی دارم. همیشه سرم را پایین میندازم و شرمسارم ویه مدت به خود ارضایی افتادم و تا حدی ترکش کردم نه کامل دوست دختر هم زیاد داشتم ولی مرتکب فعل زنا نشدم.
برادر خواهر هام همه ناتنی هستن و از این خوننه و خونواده فراری منم تیروئیدم به خاطر مشکلات تغذیه ای کم کار شده و توانایی مغزی و بدنیم پایین آمده.و به خاطر استرس دکترا میگن کورتیزولت بالاست
تا ساعت 2 ظهر میخوابیدم. که با کلاس های فنی حرفه ای ساعت 8 پا میشدم و احساس خوبی داشتم.که اونم تموم
سعی کردم نکات کلیدی رو بگم
می خوام از این وضعیت در بیام خسته شدم. مریض شدم.
پیشاپیش ممنون