سلام و خسته نباشید
حدود پنج ماهی هست که با پسری به قصد ازدواج آشنا شدم
این آقا خیلی پسر محترم و بشاش و خوبی بودن ولی کم کم نشونه های افسردگی رو توشون دیدم بعد ی مدت فهمیدم که چند هفته قبل از آشناییمون خودکشی کردن و قرار بود بعد عاشورا هم دوباره خودکشی کنن که با من آشنا شدن و دیگه از این کار منصرف شدن ایشون بی کار شده بودن و چند سال پیش قبل از اخراج از کارشون هم ورشکست شده بودن و طی یک رابطه ی احساسی کلی واسه ی دختر خرج کرده بودن و اون پولاشو بالا کشیده بود و بعد از اون هم با ی دختر دیگه بودن که فک می کنم به خاطر همین افسردگیش دختره باهاش بهم زده بود و بعد از بی کار شدنش کلا رفته بود
حالا مشکل من اینه که این اقا واقعا افسرده است می گه دوسم داره و عاشقمه ولی می دونم که بازم به دختر قبلیه فکر می کنه. قرار بود اگه برگرده سر کارش با هم عقد کنیم حالا تقریبا برگشت به کارش قطعی شده و دو ماه دیگه برمی گرده ولی هنوز هم افسردگی شدید داره همش در مورد خودکشی فکر می کنه، هی باهم بهم می زنیم ولی بازم برمی گرده ، دیگه خسته شدم از طرفی خیلی دوسش دارم ولی از طرفی هم این افسردگیش کلافه ام کرده، البته قضیه ی بی پولیش هم هست ولی می دونم اون موقته، پسر با عرضه ایه الان داره ی جا می ره واسه کار با این که تحصیل کرده اس ولی چون نمی خواد شرمنده ی من بشه داره کارگری ی ی نجار رو می کنه
الان حرفش اینه که نمی تونه منو خوشبخت کنه و باهام داره بد رفتاری می کنه که من برم، درسته می دونم خیلی خواستگارای بهتر از اون دارم و خودم هم از خیلی لحاظ ازش سر ترم
ولی من قبولش کردم و نمی دونم این کار که با ی آدم افسرده و بی پول ازدواج کردن درسته؟ من موقعیت اجتماعی و کاری و تحصیلی خیلی خوبی دارم ولی این آقا رو هم دوسش دارم و نمی خوام فک کنه که من چسبیدم بهش به همین دلیل هم بهش گفتم اوکی برو ولی می دونم برمی گرده چون چندین بار این اتفاق توو همین فاصله ی کوتاه افتاده، قراره که پیش روانپزشک بره یکی دو روزه.
نمی دونم چیکار کنم ی طرف افسردگیش و بی پولیش و شکستهای عشقیش و یک طرف هم خودم، احساسم وابستگیم و زندکی آینده ام
مرسی از وقتی که می زارید