طبیعتا در مورد بیماریهای تکراری مثل سرماخوردگی، آنفولانزا و... با توجه به تجربه شخص و خانواده وی، مراحل مراجعه به پزشک تا مصرف دارو و اجرای پرهیزهای لازم بدون استرس، سریع تا حصول نتیجه میباشد.
گاه افراد از مشکلی در سبک فکر، احساس یا رفتارشان رنج میبرند و به مشاور مراجعه میکنند. عدهای به خاطر نوع فکر، احساس یا رفتار فرد دیگری (مانند همسر) رنج میبرند و به مشاور مراجعه میکنند و عدهای بدون تفکیک یا تشخیص این دو، علت مراجعهشان صرفا احساس وجود مشکلی است که باعث فشار روانی و اذیت مدامشان شدهاست و امور طبیعی زندگیشان را مختل کردهاست. گذشته از اینکه خود یا دیگری باعث مراجعه آنها به مشاور شود، با تجربه مراجعات قبلی به پزشکان، انتظار یک معاینه ساده و تشخیص سریع از سوی روانشناس و ارایه درمان به سبک ساده و حداکثر سرعت در درمان، همچون درمانهای پزشکی برای بیماریهای بسیار ساده را دارند؛ اما واقعیت این است که درمان روان در برخی جهات کاملا متفاوت با درمان جسم است. وقتی جسم بیمار میشود در بسیاری جهات جایگاه درد مشخص است، علائم ظاهری نمایان و لذا خود شخص و اطرافیان به وجود مشکل جسمانی آگاه شده و برای تسکین یا درمان همفکری، همراهی و اقدام مینمایند. اگر درد تسکین نیابد شخص و اطرافیان با اراده و اطمینان از تصمیم منطقی خود به پزشک و متخصص مراجعه میکنند و پس از معاینه، تشخیص و ارایه راهکار درمان که معمولا با پرهیز از یک سری موارد و تجویز دارو است، اطرافیان فرد در اجرای برنامه درمان به فرد یاری میرسانند تا طبق برنامه، مراحل درمان تکمیل شود و شخص به بهبودی کامل دست یابد؛ تا ضمن کسب سلامتی وی، خانواده نیز از آسیبهای ناشی از وجود بیماری در خانه مصون بمانند. طبیعتا در مورد بیماریهای تکراری مثل سرماخوردگی، آنفولانزا و... با توجه به تجربه شخص و خانواده وی، مراحل مراجعه به پزشک تا مصرف دارو و اجرای پرهیزهای لازم بدون استرس، سریع تا حصول نتیجه میباشد. اما در خصوص بیماریهای سخت و ناگهانی مانند سکتههای قلبی یا مغزی و... نوع برخورد شخص و اطرافیان به لحاظ نوع فکر و برداشتی که از این نوع بیماریها و عواقبشان دارند، متفاوت میباشد. قطعا هر شخص و اطرافیان وی زمانی که در معرض این بیماریها قرار میگیرند، علاوه بر ضایعات جسمانی که بخاطر بیماری متحمل میشوند؛ به میزان خیلی بیشتر ضایعات روانی ناشی از فشار استرس ناگهانی و گاه طولانی مدت را نیز متحمل خواهند شد، که در اکثر مواقع عواقب و پیامدهای این استرس بسیار بیشتر از آثار خود آن بیماری است.
بیماریهایی نیز وجود دارد که تا امروز درمان کاملی برای آن شناخته نشده است، لذا توصیه موکد نخست، مراقبت و پیشگیری از مبتلا شدن است و در صورت ابتلا ، تنها راهکار، پذیرش بیماری و مراقبت و جلوگیری از توسعه بیماری و تنظیم شرایط زندگی فرد متناسب با آن بیماری است.اما در خصوص اختلالات روان، موضوع اغلب به سادگی پذیرش مساله، همدلی و همراهی خانواده و مراجعه به درمانگر، و نهایتا درمان مشخص ساده پزشکی نیست. بسیاری از اختلالات رفتاری، شناختی و روانی برای فرد به راحتی قابل تشخیص نیست؛ بخصوص زمانی که ریشه این اختلال ژنتیکی یا در حوادث و شرایط دوران کودکی باشد. لذا، هرچه سن افزایش مییابد فرد با این شرایط روان خود انس گرفته و به عبارتی به آن شرایط عادت کرده است؛ بنابراین اصلا اختلالی در خود احساس نمیکند. از سویی خانواده (والدین) فرد نیز به لحاظ عدم اطلاعات و علم کافی از چگونگی تشخیص و ضرورت درمان اینگونه اختلالات، معمولا آنرا انکار کرده یا به عواملی غیرروانی نسبت میدهند. از سوی دیگر فرهنگ جامعه نیز بر انکار وجود مشکل روانی در فرد از سوی خود و خانواده به لحاظ بازتاب منفی (برگرفته از برداشت اشتباه) آن کمک میکند، لذا فرد سالها با یک اختلال که مانند یک سلول سرطانی که ممکن است با گذر زمان ابعاد منفی بیشتری را در زندگی فردی و اجتماعی وی ایجاد نماید و توسعه دهد، زندگی میکند. این وضعیت تا زمانی که فرد کودک است به لحاظ پذیرش خود و خانواده که این مشکلی نیست یا راهکاری ندارد در درون خانواده مستتر میماند؛ اما با گذر زمان، تثبیت این مشکل و بخصوص ورود فرد به جامعه (مدرسه، دانشگاه، محیط کار، ازدواج و...) در مواجهه مستقیم با چالشها و افراد جدید، عواقب و پیامدهای این اختلال پنهان و انکار شده، بیشتر خود را نشان میدهد. کم کم فرد با مواجهه مدام با عدم سازگاری وتعارضات درونی خود با افراد و محیط های جدید روبرو میشود و پس از اینکه تقریبا تمام واکنشهای متفاوت برگرفته از اندیشه خود یا نتیجه مشورت با دیگران را به کار میگیرد ولی نتیجه مناسبی را دریافت نمیکند، به مرور از بیکفایتی خود، عدم درک دیگران و نداشتن راهکاری دیگر برای سازگاری و تناسب با شرایط، به خشم میآید. در ابتدا این خشم را متوجه دیگران و شرایط محیط خود مینماید، اما به مرور زمان پیامدهای این خشم او را بیشتر و بیشتر به حاشیه میراند و باعث افزایش اضطراب و ناامیدی در او نیز میشود. در این مرحله فرد این خشم را متوجه خود کرده و عامل همه مشکلات را کل خویشتن خود تشخیص داده، در نتیجه احساس گناه، ناامیدی، کاهش ارتباطات اجتماعی، کاهش خوراک و خواب، تعارض و نزاعهای مکرر درونی داشته و در ادامه منجر به خودزنی ناشی از انتقال خشم بیرونی به درون فرد خواهد شد. بیماریهای جسمی نیز که پیامد این استرس مداوم است به مشکلات فرد افزوده شده و بنابراین شخص به مرور به افسردگی عمیق فرو میرود. قطعا در این مرحله به فرض انتخاب خود شخص به دریافت کمک تخصصی یک روانشناس و اجرای برنامه درمان، به لحاظ توسعه مشکل و تقویت پیامدهای آن زمان بسیار بیشتری برای درمان و حواشی آن لازم است و این خود عاملی است که بسیاری از افراد معمولا از ادامه درمان و تکمیل فرایند آن به لحاظ انتظار سریع در نتیجهگیری، از ادامه درمان سرباز میزنند. در حالیکه اگر ریشه این اختلال که ممکن است به عنوان نمونه: کمرویی، افسردگی خفیف یا نقص در عزتنفس ناشی از سبک تربیتی والدین بوده؛ در اوایل نوجوانی تشخیص داده میشد، درمان آن قطعا به لحاظ عدم تحکیم در شخصیت فرد و فراگیرشدن آن در همه ابعاد زندگی، بسیار سریعتر و سهلتر انجام میشد.امروزه بسیاری از مشکلات خانوادهها و عوامل طلاق، ریشه در اختلالات روانی بسیار ساده و قابل درمانی دارد که سالها قبل به موقع شناسایی، کنترل و درمان نشده است؛ لذا گذر زمان ضمن تقویت آن در همه ابعاد شخصیت فرد، آن را به جزیی از هویت فرد تبدیل کرده است. لذا، تعصب فرد برای دفاع از آن (که در افکار، رفتار و احساس او در شرایط مختلف بروز میکند) را نیز شاهد هستیم. در این شرایط فرد در اکثر مواقع اختلالی را در خود نمی بیند و در مقابل پیشنهاد دیگران برای مراجعه به درمانگر، واکنشهای تندی را نشان میدهد، زیرا او این سلولهای سرطانی رفتار را کاملا سالم، طبیعی و جزیی از سلولهای سالم روان به عنوان بخشی از مجموعه شخصیت و هویت خود میداند که تفکیک نمیشود و حذفناپذیر است. در این مرحله است که عملکرد درمانگر و روانشناس بسیار حایز اهمیت بوده، که البته سخت و لازم به تدبیر است. زیرا چندین مرحله جدی را باید در نظر بگیرد:- آیا بیمار با میل خود مراجعه کرده یا به توصیه یا اجبار دیگران آمدهاست؛ که این در چگونگی کسب بصیرت و بینش از فرایند وجود مشکل تا درمان تاثیرگذار خواهدبود. - ریشه مشکل و تاریخچه آن چیست؛ زیرا در نحوه و برآیند درمان موثر است. - فرد با این مشکل چه منافع یا آسیبهایی را داشته؛ قابل تامل و توجه است.- آیا ریشه مشکل ارث است یا عوامل محیطی؛ و شدت، ماهیت و مدت آن چیست؛ زیرا قطعا در محتوا و شکل درمان موثر است. و بسیار موارد دیگری که یک روانشناس حداقل دو جلسه نیاز دارد تا با مصاحبه حضوری با مراجع به بررسی و پاسخ دقیق او دست یابد. عمدتا مراجعان در این مرحله مصاحبه و ارزیابی درمانگر است که به ناامیدی از نتیجه درمان میرسند، زیرا انتظار دارند، مانند موارد مصاحبه پزشکی؛ روانشناس چند دقیقه سوال کند و بلافاصله نسخه درمان برای بیمار تجویز نماید و طی چند روز یا نهایتا چند هفته، اختلال روانی کاملا جای خود را به سلامت روان بدهد. در حالیکه اختلال روانی اگر ناشی از عوامل محیطی بوده و در مدت زمان کمی ایجاد شدهباشد و نیز اختلال دیگری زیربنای آن نبوده و در نتیجه سیستم دفاعی روانی فرد درگیر اختلالات دیگر نباشد؛ میتوان انتظار داشت در مدت زمان کوتاهی فرد با حمایت ناخودآگاه این سیستم و برنامه مشاوره، به شرایط عادی برگردد. اما همانطور که گفتهشد اگر این اختلال سالها با فرد رشد کرده و جزیی از هویت شخصیتی و روانی او شدهباشد، ایجاد بینش به وجود اختلال، عواقب وجود آن در افکار، رفتار و احساس، و پذیرش و تصمیم جدی به اجرای فرایند درمان و در نهایت اجرای مستمر برنامه درمان، طبیعتا زمانبر بوده و نیازمند اطلاع و ایجاد انگیزه به فرد از این فرایند است و ممارست برای ادامه این برنامه را در پی دارد.همانطور که در تشخیص و درمان پزشکی ممکن است شخص برای یک بیماری در زمانهای مختلف به پزشکان مختلف مراجعه نماید و داروهای متفاوتی را برای تجویز شاهدباشد؛ در درمان روان نیز با توجه به تئوری و راهکارهای درمانی متفاوتی که یک مشاور یا روانشناس برحسب علم، تجربه و تشخیص خود از اختلال روانی دارد؛ روشهای درمانی مختلفی برای برخی اختلالات به کار گرفتهمیشود که طبیعتا برحسب نوع، کیفیت، و طول فرایند درمان، متفاوت است. ارایه شناخت اولیه به مراجع از محتوای مشکل، ریشه آن، عوارض و پیامدهای واقعی آن، برنامه درمان، حدود طول درمان، و بازنمایی پیامدها و نتایج درمان در زندگی فردی و اجتماعی فرد؛ میتواند بعنوان عاملی بسیار موثر در ایجاد انگیزه و تقویت اراده مراجع برای همکاری و تداوم در فرایند درمان باشد، زیرا علت ترک بسیاری از جلسات درمان توسط مراجع، سردرگمی آنان از نحوه عملکرد، تشخیص و برنامه درمان درمانگران است.با آگاهی از این مطالب توصیه من برای مراجعان محترم این است : همانطور که اگر اطلاعات راجع به بیماری جسمی خود را، قبل از مراجعه یا در طول مراجعات به پزشک افزایش دهیم، با آمادگی، انگیزه و همکاری بهتری مسیر درمان را طی خواهیمکرد؛ آشنایی اولیه از موضوعات مرتبط با اختلال روانی، سبک و روشهای درمان، نقاط قوت و ضعف آن، قطعا فرد را نه تنها از شرایط ابهام خارج میکند، بلکه انگیزه بیشتری را برای اجرای کامل فرایند درمان به لحاظ آگاهی و شناخت از کلیات موضوع، برای شخص ایجاد خواهد کرد .از سوی دیگر این نکته نیز قابل تامل است که خطاهای فکر که در روانشناسی آن را به عنوان خطاهای شناختی مینامند، یک شبه در مغز انسان رسوخ نکرده و در شخصیت او تثبیت نشدهاست، تا بتوان یک شبه آنرا اصلاح کرده و جایگیزین مناسبی برایش قرارداد، پس باید در فرایند درمان ممارست و صبر داشت تا به تدریج به نتیجه مطلوب در گذر زمان دست یافت.هرگز نباید انتظار داشت طی چند جلسه چند ساعته با مشاور یا اجرای برنامه درمان طی چند روز محدود تمام صفات و ویژگیهای شخصیتی امان کاملا متناسب با انتظارات ایده آل ما تغییر کند.تمرین مستمر در شرایط مختلف همراه با صبر است که می تواند شرایط فعلی زجرآور ما را به سمت شرایط بهتر تغییر دهد حتی اگر در ابتدای تمرین عادات روزانه رفتار و افکار ما بارها و بارها مارا ناخودآگاه به سبک معیوب قبلی پرتاب کرد نباید هرگز ناامید شد و باید هر شکست را تجربه ای برای استقامت بیشتر و کسب پیروزی دانست و مطمئن باشید با گذر زمان و تمرین شما شرایط به سمت مطلوب به شکل مشهود تغییر خواهد کرد.همچنین به دلایل فوق انتظارات را نیز باید معقول کرد. انتظار تغییر صددرصد افکار، رفتار و احساسات خود یا دیگری مغایر با منطق ویژگیهای ذات انسان است، زیرا همانطور که گفتم سالها این روند با شخصیت فرد رشد کرده و هر رفتار یا افکار ما به عنوان سلاحی است که سالها آنرا در مقابل خطرات محیط و حتی تعارضات درون از آن استفاده کردهایم و به عبارت بهتر با نوع و نحوه بکارگیری این سبک رفتاری برای سازگاری بهتر با محیط عادت کردهایم. پس اصلاح علفهای هرز این رفتار و افکار بطور کامل میتواند گاهی به آسیبزدن به گیاهان و محصولات سالم این شخصیت منجر شود، لذا ناخودآگاه انسان در مقابل این تغییر مقاومت میکند. پس با بینش و آگاهی به این مهم، میزان انتظارات از تغییرات را منطقی میکنیم و در عوض در مقابل برخی از ضروریات تغییر که امکان تغییرش نیست، به پذیرش منطقی میرسیم مانند همان مثالی که در بالا برای بیماریهای جسمانی غیرقابل درمان کامل ذکر شد. با کنترل شرایط و پیشرفت بیماری، آن بیماری را بعنوان عضوی از خودمان میپذیریم و آنرا مدیریت میکنیم و با این نگاه احساس کنترل شرایط به ما دست خواهد داد و طبیعتا احساس استرس و ناامیدی از عدم کنترل را دیگر نخواهیم داشت. در این شرایط است که با قدرت بیشتری میتوانیم قابل تغییرها را تغییر و غیرقابل تغییرها را بپذیریم و به برنامهریزی و اجرای کامل فعالیتهای دیگر زندگی پرداخته و با آشتی که بین خود و شخصیتمان ایجاد میکنیم به مرحله دوست داشتن خود و در نتیجه به ارتقای عزت نفس، استفاده و لذت از مواهب درونی و در نهایت رشد بیشتر در مسیر کمال و هدف آفرینش دستیابیم. ان شاءالله