نمایش نتایج: از 1 به 1 از 1

موضوع: اعترافات جواني، به سبک ایرانی

523
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    اعترافات جواني، به سبک ایرانی




    اعترافات جواني، به سبک ایرانی



    هم‌نوعان مسیحی ما روی کره خاکی، ظاهرا رسمی دارند با عنوان اعتراف که می‌روند داخل اتاقکی و کشیش هم در اتاقک کناری، شرح تمام گناهان و جرایم او را می‌شنود و به نیابت، می‌بخشاید! طرف هم سبک می‌شود و اعانه‌اش را می‌دهد و با خیال راحت کنتور را صفر می‌کند برای گناهان بعدی، تا بار دیگر که بیاید برای اعتراف و همین‌طور این دور ادامه می‌یابد. ما مسلمانان البته چنین رسمی نداریم و شکر خدا از وجود واسطه‌ای میان خودمان و حضرت باری تعالی فارغیم. پس گناهانمان را مستقیما با حضرتش در میان می‌گذاریم و به مناسبت‌های گوناگون توبه می‌کنیم و استغاثه و طلب بخشش از خود او. گاهی هم توسل می‌جوییم به ائمه و معصومین که شفاعت کنند و وساطت. ولی آنها هم معمولا ما را به قطعیتی نمی‌رسانند که حضرت حق گناهان ما را بخشیده یا نه. با این حساب خيلي از ما عادت کرده‌ایم که سفره دلمان را یا پیش خود حضرت حق باز کنیم یا نهایتا نزد معصومین(ع) خودمان را لو بدهیم و «خودافشاگری» کنیم! پس اگر کسی بخواهد محرم اسرار باشد و گناهان بندگان را بشنود، طبعا بندگان گنهکار دیگر نیستند که بخواهد این اعترافات را چاپ کند و همین چند مثقال آبرو و حیثیت آدم را ببرد! خب پس اعتراف به گناهان که نسخه‌اش پیچیده شد و رفت پی کارش.

    اعتراف در عرصه پلتیک و سیاست هم صدالبته قواعد و روال خودش را دارد، شرایط و ابزار و لوازم خودش را می‌خواهد و پس از طی مراحلی میسر می‌شود که خوشبختانه الان هیچ کدامشان برای من مهیا نیست. پس از این هم می‌گذریم. خطاهایی هم هست که نه گناه است و نه خلاف قانون، اما گفتنش آبروی آدم را می‌ریزد و ضایعش می‌کند. مثل برخی عادت‌های شخصی یا مسائل خانوادگی. اینها هم که به کسی چه مربوط؟! شما خودتان مثلا اگر عادت داشته باشید دستتان را حتی در تنهایی توی دماغتان بکنید یا ناخنتان را بجوید، می‌روید همه جا جار بزنید؟می‌ماند خطاهای جزئی که گفتنش شرمندگی اساسی به بار نمی‌آورد و حسب قانون، حبس ندارد و مطابق شرع مقدس گناه کبیره محسوب نمی‌شود و یا قصاص و حد ندارد. پس می‌شود اینجا یک اعتراف‌هایی کرد.


    اعترافات جواني

    یک: اعتراف می‌کنم که گاهی سر بعضی کنسرت‌هایی که رفته‌ام، با بغل دستی‌ام در گوشی حرف زده‌ام. درگوشی و خیلی آهسته به نحوی که کسی نشنود. این ماجرا گه‌گاه در سینما و تئاتر هم رخ داده. البته به ندرت پیش آمده که کسی تذکر دهد و یا چپ چپ نگاهمان کند. این یعنی آن‌قدرها هم کار ضایعی نکرده‌ایم. اما به هرحال کار خوبی نبوده و باید از همه آن هنرمندان که خودشان هم یادشان نیست وپچ پچه‌های مرا نشنیده‌اند و من هم البته یادم نیست که چه کسانی هستند، به خاطر ارتکاب این حرکت غیر فرهنگی رسما عذرخواهی کنم.دو: اعتراف می‌کنم که چون خانه‌مان وسط یک کوچه یک طرفه واقع شده هر روز، روزی 20 متر با اتومبیل ورود ممنوع می‌روم و مرتکب خلاف می‌شوم. که اگر قرارباشد مرتکب این خلاف نشوم باید کلی دور قمری بزنم. اما خدایی‌اش را بخواهید تا به حال مزاحم کسی نشده‌ام و اگر طی همان 20 متر ماشینی از روبه‌رو آمده کنار کشیده‌ام تا رد شود و تازه به نشانه عذرخواهی برایش چراغ داده‌ام و یا دستی بلند کرده‌ام و یا حداقلش دیگر سرم را تکان داده‌ام!

    سه: اعتراف می‌کنم دو، سه بار وقتی سوار هواپیما شدم و مهماندار از بلندگوی هواپیما تاکید کرد که حتما حین پرواز، مسافران موبایل‌ها را خاموش کنند تا مشکلی برای سیستم‌های مخابراتی هواپیما رخ ندهد، گوشی تلفن همراهم را خاموش نکردم. لابد برای این‌که ببینم چقدر برای هواپیما مشکل پیش می‌آید و چقدر این تاکید مهم است و واقعی است، شیطنت کردم. خب باید همین جا از تمام مسافران عزیز آن پروازها و مهمانداران و سرمهماندار گرامی و خلبان محترم عذرخواهی کنم، گرچه نمی‌دانم آنها کی هستند و من در کدام پرواز دست به این کار خطرناک زده‌ام و طبعا آنها هم یادشان نیست و خبر از این کار زشت من نداشته‌اند. اما به هرحال هیچ کدام از آن پروازها سقوط نکرد و فرود اجباری هم نداشت، ولی دیگر در بقیه اوقات من موبایلم را در پروازها خاموش می‌کنم. شیطنت بی‌نتیجه‌ای است. هواپیما نمی‌افتد، پس شما هم موبایلتان را خاموش کنید.

    چهار: اعتراف می‌کنم به نحو ابلهانه‌ای صحنه‌های اشک انگیز فیلم‌ها – حتی از نوع سطحی‌اش - بر من موثر است و چشمانم را پر اشک می‌کند. مگر این‌که دیگر چقدر فیلم‌ساز صحنه را بد و خنده‌دار از آب در آورده باشد که مرا به خنده بیندازد، وگرنه در شرایط استاندارد و معمولی، من در مقابل صحنه‌های احساساتی، مقاومتم کم است. می‌دانم این، برای من که مثلا کارم نقد فیلم است و نباید به این سادگی‌ها تحت تاثیر قرار بگیرم، پوئن منفی است. تازه من طبق اصول نانوشته این روزها، باید حتما به صحنه‌های اشک‌انگیز پوزخند بزنم و کسانی را که چشمانشان کمی خیس شده، به باد تمسخر بگیرم. بعدش هم در نظرم از این صحنه‌ها به عنوان نقطه ضعف فیلم یاد کنم و به فیلمساز بد و بیراه بگویم. ولی خب تا به حال نتوانسته‌ام. چه کنم؟ با خودم که تعارف ندارم. حالا شما هم خداوکیلی جنبه اعتراف شنیدن داشته باشید و اگر یک وقت حسب اتفاق در سینما کنار من نشستید، حین تماشای چنین صحنه‌هایی زل نزنید توی چشمان من که مچم را بگیرید. بگذارید با خیال راحت فیلممان را ببینیم و اشکمان را بریزیم!

    پنج: اعتراف می‌کنم کتاب‌های نخوانده و فیلم‌های ندیده بسیاری در خانه دارم که اگر بخوانم و ببینم، طبعا اوضاعم خیلی بهتر می‌شود و اعتراف می‌کنم که اگر فرصت‌های خالی باقیمانده عمرم را حساب کنم و فرضم را بر این بگذارم که به هر دلیل جوانمرگ هم نمی‌شوم، بخش زیادی از آنها ندیده و نخوانده باقی خواهد ماند و اعتراف می‌کنم که اساسا نمی‌دانم با این فقره چه کنم. فعلا هی کولشان می‌کنم و از این خانه به آن خانه می‌کشم و غرش را می‌شنوم، ولی دل دور ریختنشان را هم ندارم. اما خدایی‌اش را بخواهید تمام سعی‌ام را می‌کنم که فیلم، کم نبینم.


    اعترافات جواني، به سبک ایرانیاما مشکل اصلی جای دیگری است. این اعتراف زیرشاخه‌ای است از یک اعتراف بزرگ‌تر! اعتراف می‌کنم که رسما فکر می‌کنم هرگز نخواهم مُرد و برایم دشوار است که تصور کنم پس از من دنیا ادامه خواهد یافت. از این روهمیشه گمان می‌کنم که برای کارهای نکرده، وقت، زیاد دارم. خودم می‌دانم تصور کاملا اشتباهی است‌ها، ولی چه کنم، هر کاری می‌کنم، هیچ رقمه توی کت‌ام نمی‌رود که نمی‌رود. به همین دلیل مطمئنم وقتی بمیرم انبوهی از کارهای نکرده و آرزوهای برآورده نشده را با خود به گور خواهم برد. از طرفی یک وقت دیدید این تصور من یکهو به حقیقت پیوست. از کجا معلوم؟ مثل تام هنکس در فیلم «مسیر سبز» همین‌طوری هی زندگی می‌کنم. هی همه می‌میرند و من زندگی می‌کنم. خدا را چه دیدید؟! آن وقت فکر می‌کنید برسم همه فیلم‌های ندیده را ببینم و کتاب‌های نخوانده را بخوانم؟

    اعتراف می‌کنم که در زندگی کارهای بیهوده زیادی انجام داده‌ام که آخرین و تازه‌ترینشان همین اعتراف‌کردن و نوشتنِ الان است. آدم عاقل چرا باید بیخود و بی‌جهت اعتراف کند و پرده‌ای که بر سر صدعیب نهان پوشیده است، کنار بزند؟

    یک وقت لازم است اعتراف کنی. آن موقع شرایط فرق می‌کند. هر کاری کرده‌ای و نکرده‌ای را بدونِ پرده‌پوشی می‌ریزی روی دایره. تازه بعد هم می‌گویی:
    من این قدر در توانم بود، ذهنم یاری نکرد.

    اما منو باز است. شما چی میل دارید؟ شما هر چه می‌خواهید بفرمایید تا بنده در قالب اعتراف تقدیم محضر شریفتان کنم. بعد هم در کمال صحت و سلامت عقلی اعترافاتتان را امضا می‌کنم و خلاص... اگر من بخواهم آن‌چه را خداوند ستارالعیوب پوشانده، برملا کنم که همه مردم شهر طی یک حرکت خودجوش، یکی یک فقره آب دهان در خانه‌ام می‌اندازند. آن وقت است که سیل خانه‌ام را برمی‌دارد و احتمالا می‌برد همان جایی که بیمارستان‌ها بیماران بی‌پول را می‌برند؛ یعنی در بیابان‌های خارج از شهر.

    آن چه خدا نخواسته است تا برملا شود، من چرا باید آشکار کنم؟ پس می‌ماند یک سری اعترافات ساده و دم دستی که بدون رعایت اولویت در فهرست پنج‌تایی زیر تقدیم می‌شود:

    یک: اعتراف می‌کنم که من همین الان دارم بدقولی می‌کنم. بنده همين الان با دوست قرار دارم و دارم براي شما مقاله تهيه مي‌كنم و اين موضوع هم از لحاظ اخلاقي بد است و هم پايه‌هاي دوستي انسان را سست مي‌كند.اعترافات جواني، به سبک ایرانی

    دو: اعتراف می‌کنم که هرگز در هیچ امتحانی، در هیچ مقطعی از زندگی از انواع و اقسام تقلب غافل نبوده‌ام.

    سه: اعتراف می‌کنم که مثل خلافکار بالفطره هر روز غیرقانونی از خانه بیرون می‌آیم و کاملا غیرقانونی به خانه برمی‌گردم. چون هنوز گواهینامه موتورسیکلت ندارم، ولی یکی از بزرگ‌ترین و قوی‌ترین موتورسیکلت‌های موجود در بازار را سوار می‌شوم.

    چهار: اعتراف می‌کنم که در انتخابات نهم ریاست جمهوری به آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد رای داده‌ام، ولی در انتخابات دهم این کار را نکردم.سبک ایرانی

    پنج: اعتراف می‌کنم دستِ کم نیمی از کسانی را که در طول روز با آنها سروکار دارم، نه قبول دارم و نه از آنها خوشم می‌آید. اما هر روز با لبخندی مزوّرانه و منافقانه به آنها سلام می‌کنم و خسته نباشید می‌گویم. ... سلام! خسته نباشید.



    وقتی واژه اعتراف را می‌شنوم، ناخودآگاه به یاد تمام کارهای بدی که از بچگی تا الان انجام داده‌ام می‌افتم و این‌که چند تا از آنها را می‌توانم با کلی از دوستان و آشنایان در میان بگذارم و به‌عنوان شوخی و سرگرمی همه را بخندانم، چند تایشان را نمی‌توانم به دوستان نزدیکم بگویم و از آنها بخواهم به کسی نگویند (که معمولا هم می‌گویند) و چند تایشان را می‌توانم فقط به مادرم بگویم که می‌دانم به کسی نمی‌گوید، و مقداری را هم فقط برای خودم و خدا نگه داشته‌ام، چون... ولی در عین حال یاد کلی درددل و حرف‌های ناگفته و اشتباهات خواسته و ناخواسته‌ای که در حق خود و دیگران انجام داده‌ام نیز می‌افتم که همیشه مانند وزنه‌ای بزرگ روی دوشم سنگینی می‌کند.

    در مورد کارهای بدم بهتر است از دوران کودکی‌ام بگویم: احتمالا تحت تاثیر فیلم‌های هندی و کارتون‌های آن زمان تلویزیون فکر می‌کردم بچه سرراهی هستم و ساعت‌ها در روز خودم را با این موضوع مشغول و سرگرم می‌کردم.

    یکی از پیامدهای این تصور این بود که وقتی به همراه پدر و مادرم بیرون می‌رفتیم، مثلا برای خرید، من پنهان می‌شدم و بعد عکس‌العمل آنها را زیر نظر می‌گرفتم تا ببینم به دنبال من می‌گردند یا نه و وقتی سرآسیمگی آنها را می‌دیدم، خوشحال می‌شدم. البته به خاطر این کار چندین بار واقعا هم گم شدم، ولی باز هم برایم درس عبرت نمی‌شد و بعد از مدت کوتاهی دوباره این کار را تکرار می‌کردم.

    اشتباهاتم زیاد است؛ گاهی از آنها درس می‌گیرم و گاهی هم نه. بعضی از کارها و اعتقادات هم به نظرم اصلا اشتباه نیست، ولی نمی‌دانم چرا در زمانه ما فقط می‌شود از آنها به‌عنوان سجایای اخلاقی نام برد و عمل‌کردن به آن ارزشی که ندارد هیچ، باعث شنیدن سرزنش اطرافیان و کلی غصه‌خوردن از ته دل می‌شود. مثلا این‌که دیگر باید یک عینک بدبینی خرید و هیچ وقت آن را از چشم برنداشت تا به‌عنوان یک انسان باهوش و بادرایت شناخته شوی، ولی متاسفانه من با زدن این عینک کلا کور می‌شوم و تا امروز برایم قابل استفاده نبوده.

    باید اعتراف کنم یکی دیگر از اشتباهاتم این است که همیشه وقتی با کسی احساس دوستی و رفاقت می‌کنم، از جان و دل هر کاری که از دستم بربیاید، برایش انجام می‌دهم و هیچ توقعی هم در مقابل از او ندارم، ولی از شما چه پنهان اخیرا به این نتیجه رسیدم که محبت انسان‌ها نسبت به هم کاملا باید متقابل باشد و فقط دم از دوستی زدن برای یک رابطه کافی نیست و این‌که محبت را نباید مانند یک آبشار بر سر و روی کسی سرازیر کرد تا از هجوم بی‌امان آب فراوان شوکه شود و بترسد، بلکه باید آن را مانند قطرات باران ملایم پاییزی ذره ذره هدیه کرد تا هم طولانی‌تر باشد و هم لذت‌بخش‌تر و قابل درک‌تر. نکته دیگری که دوست دارم به آن اعتراف کنم، این است که این روزها کاملا دلم گرفته است و حسابی از دست خودم و دیگران و شرایط و کارم و آدم‌ها دلخورم. تنها چیزی که باعث آرامشم می‌شود، امیدواری است و اعتقاد به خوبی در این دنیا. اميد به زندگي است كه مي‌توان براي فردايي بهتر زندگي كرد و خوش بود.
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  2. 3 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اعترافات جالب و خنده دار
    توسط mahastey در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-20-2014, 04:31 PM
  2. اعتراف میکنم ....
    توسط Reepaa در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 11-21-2014, 10:52 PM
  3. براي تغييرات مثبت در زندگي، گاهي بنويسيد
    توسط farokh در انجمن مشاوره های فردی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-02-2014, 06:03 PM
  4. من اعتراض دارم
    توسط ♥رویا♥ در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 09-13-2014, 10:08 AM
  5. اشکالات رژيم هاي لاغري از نگاه طب سنتی اسلامي، ايراني
    توسط R e z a در انجمن طب سنتی و گیاهان دارویی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-30-2013, 12:52 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد