نوشته اصلی توسط
shahryar
ده ساله که مطلقا بیکارم. قبلا در یک شرکت کامپیوتری برنامه نویس بودم. توی محیط کار ازم راضی بودند. ولی سال 84 از کار بیرون اومدم. چند تا شرکت دیگه رفتم ولی بیشتر از سه چهار روز نتونستم بمونم. سال 86 هم رفتم یه شرکتی. سرکار روم نمی شد جلوی دیگران با تلفن صحبت کنم یا سفارش غذا بدم. احساس بدبختی و فلاکت می کردم. احساس خفت مثل کسی که سر و روش کثیف باشه یا لباساش آلوده باشه. فکر می کردم زیادی لاغر و قناس هستم. نسبت به دیگران احساس جدایی و تک افتادگی می کردم به خصوص که به سن 32 سالگی رسیده بودم و ازدواج نکرده بودم. گذشته از اون نه ماشین داشتم نه رانندگی بلد بودم. خلاصه بعد از یه هفته اومدم بیرون و نشستم خونه. توی خونه با مادرم که با هم زندگی می کردیم و بهم گیر می داد دعوام می شد. چون خیلی عصبی و بی حوصله بودم به پیشنهاد یکی به دکتر روانپزشک مراجعه کردم. دکتر برام پنج قلم دارو نوشت که سه تا صبحها می خورم و پنج تا شبا یعنی مجموعا روزی هشت تا که تا الان که هشت سال میشه. چند بار تصمیم گرفتم برم دانشگاه یه رشته دیگه. ولی روز من تماما به فکر به تصمیمای مختلف می گذشت. صبح تصمیم می گرفتم برم سرکار، بعدش به گرفتن فوق فکر می کردم، بعد به یه رشته دیگه بعد به مهاجرت. بعد از دو سه سال دکتر که دو ماه یه بار پیشش می رفتم گفت مهاجرت فکر خوبیه اقدام کن. منم با کمک یکی از آشناها در حالی که خیلیم اشتیاقی نداشتم اقدام کردم. 4 سال منتظر بودم و تو این مدت همچنان بیکار و سرگردان بین فکرای مختلف. بعد از چهار سال ویزام اومد. دکتر بهم گفت برو برات خوبه. من زمانی که کار می کردم پس انداز کرده بودم و در طول این مدت از سود سپرده بانکی استفاده می کردم. البته چون با مادرم زندگی می کردم خرج زیادی نداشتم و همان را هم پس انداز می کردم. نصف پولها را به دلار تبدیل کردم و آمدم کانادا. اما مشکل همچنان پابرجاست. نه می توانم به کار خودم بر گردم. نه سراغ یادگیری شغل دیگر. در کالج ثبت نام کردم اما روز شروع کلاسها انصراف دادم. بعضی ها می گویند امید تو به اون پولیه که با خودت بردی. حالا این پول رو به اتمام است و من هنوز ناتوان از تصمیم گیری. با ایران صحبت می کردم می گفتم اگر نتوانم در این چند ماهه راهی را نتخاب کنم بر می گردم. گفت امیدت به این چندر غاز پولیه که اینجا نگه داشتی. این پولو بده به یکی که دیگه امیدی نداشته باشی اونوقت سر حال میای. حالا من موندم اگر اینکارو بکنم و باز هم ناتوانیم از بین نره چی میشه.