نوشته اصلی توسط
ستاره20
سلام
من 30سالمه و همسرم 25 سالشه.7ماهه ازدواج کردیم.همسرم من رو جایی دیده بود و بعد از چندبار صحبت تصمیمش رو برای ازدواج گرفته بود و تقریبا دو سال با من بحث کرد و با خانواده ش جنگید که با هم ازدواج کنیم.ایشون خیلی مودب و آروم هستن و اعتیاد ندارن و اینا ملاکهای اصلی من برای ازدواج با ایشون بود که از خیلی از مسایل برای همین خصوصیات گذشته م.مراحل ازدواج ما خیلی سریع انجام شد و خانواده شون که راضی نبودن با دیدن من خیلی هم خوشحال شدن و پذیرفتن و خانواده من هم از ایشون رضایت داشتن.خیلی ساده زندگیمونو شروع کردیم اما از همون روزای اول حس کردم عاطفه بین ما کمه و انگار زندگیمون هیچ شباهتی به تازه عروسها و تازه دامادها نداره.من دلم میخواد ایشون دوست داشتنشون رو نشون بدن و ابراز علاقه کنن ولی ایشون اینکارو نمی کنه.حداقل برای مناسبتها دلم میخواد بهم یه هدیه کوچیک بده و این رو بارها با نوشتن با ناراحتی با خنده و شوخی و با ناراحتی یا با کنایه بهش گفتم و انگار اصلا نمیشنوه!!!!حتی امسال که اولین عیدمون بود حتی یه هدیه کوچیک به من نداد!
من ازین موضوع خیلی ناراحتم.اینکه فکر می کنم به خواسته هام اهمیت نمیده و اینکه گاها دارم فکر می کنم چون همه چیز رو خیلی خیلی ساده گرفتم و خودم رو بی ارزش کردم و برای همین الان اینجوری میشه داره آزارم میده.لطفا کمک کنید به یه انسجام فکری برسم.