نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: ازدواج عشقم بدون اینکه من بدونم

1214
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14526
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    ازدواج عشقم بدون اینکه من بدونم

    سلام. مشکلی اخیرا برام پیش اومده که تمام زندگیم رو تحت شعا قرار داده
    دو سال پیش با پسری آشنا شدم ولی ابتدای رابطه هیچ حسی بینمون نبود و یه رابطه معمولی بود. یعنی به ازدواج باهاش اصلا فکر نمیکردم و حتی چیز محالی میدونستم
    ولی کم کم اون احساس بوجود اومد و بهش علاقمند شدم. تا جایی که حتی یک لحظه هم نمیتونستم بدون اون زندگی کنم یک وابستگی شدید بهش داشتم. برای اونم همین طور بود ولی احساسات من قوی تر بود.
    همیشه احساس میکردم که سایه یه غریبه تو رابطم هست چون اون پسر بعضا بم کم محلی میکرد و خیلی براش گفتن دوست دارم سخت بود ولی از نظر وقت هیچی برام کم نذاشت. از رابطش با دختر قبلیش هم گفته بود که با اون خانوم قرار ازدواج داشته و به خاطر مسائلی دیگه چیزی ینشون نیست. چندین بار هم بهش گفته بودم اگه قراره با اون ازدواج کنی به من بگو تا از رابطه خارج شم و بیشتر از از این دل نبندم ولی همیشه منو از اینکه کسی تو زندگیش نیست مطمئن میکرد. یکی دو بار با حالت گریه ازش خواستم که اگه کسی هست و میدونه که ازدواج ما ممکن نیست بهم بگه ولی همیشه میگفت نه کسی به جز تو نیست.
    یه مدت بود دیگه کمتر شده بود رابطمون و اونم بهونه کارو سختگی رو میاورد تا اینکه یه روز متوجه شدم که چندین ماه هست با همون مورد قبلی عقد کرده. از اونموقع تا الان زندگیم خراب شده هم به خاطر اینکه شدیدا بهش علاقهع دارم و نمیتونم بدون اون زندگی کنم و هم به خاطر اینکه دیگه رتهی برای اینکه بهش برسم ندارم و همین که چرا به من دروغ گفته که کسی نیست وقتی میدید من هر روز بیشتر بهش دلبسته میشم.با شرایط روحی که الان دارم اصلا نمیتونم بیخیالش بشم.خیلی سعی کردم فذاموشش کنم ولی نمیتونم هنوز باهاش در ارتباطم. این اتفاق هیچی از علاقم کم نکرد که هیچ بیشتر تقلا میکنم که دوستم داشته باشه. نمیدونم دارم به کجا میرم خیلی داغون شدم بی اختیار میزنم زیر گریه
    خودش میگه مجبور به این ازدواج شده و همیشه حسرت من رو میخوره ولی من باور ندارم. درضمن بگم من و اون از هم خیلی فاصله داریم و ارتباطمون فقط تلفنیه
    تو رو خدا یکی بهم بگه باید چیکار کنم ازتون خواهش میکنم راهنماییم کنین

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : ازدواج عشقم بدون اینکه من بدونم

    اون دیگه عقد کرده از زندگیش فاصله بگیر
    چون اگه دوستت داشت همون اول بهت همه چیز و راست و حسینی میگفت هیچ پسری مجبور به ازدواج نیست همشون بهونه هاشون همین. تا موقعی که عروسی کنه تورو درکنار خوش داره و بازیچت میکنه و تا ازدواج کرد فراموشت میکنه میذارت کنار

    از تجربه دیگران استفاده کن خودت تجربه نشو

    اگه تونسته به اون همسرش با تو خیانت کنه با تو هم میتونست اینکار و کنه برو خدارشکر کن که همه چیز مشخص شده

    ازش جدا شو از دل برود هرانکه از دیده برفت
    مطمعن باش ازش سرد میشی
    خطتت هم عوض کن ...از کجا معلوم کسی بیاد تو زندگیت که صد برابر اون عاشقش بشی و از از رابطه ای که داشتی خندت بگیره و خدارشکر کنی که هیچ وقت همسر تو نشد

    خدا حتما بهترین هارو برات قرار داده به مرور زمان میفهمی
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  3. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : ازدواج عشقم بدون اینکه من بدونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط Nastaran_15 نمایش پست ها
    سلام. مشکلی اخیرا برام پیش اومده که تمام زندگیم رو تحت شعا قرار داده
    دو سال پیش با پسری آشنا شدم ولی ابتدای رابطه هیچ حسی بینمون نبود و یه رابطه معمولی بود. یعنی به ازدواج باهاش اصلا فکر نمیکردم و حتی چیز محالی میدونستم
    ولی کم کم اون احساس بوجود اومد و بهش علاقمند شدم. تا جایی که حتی یک لحظه هم نمیتونستم بدون اون زندگی کنم یک وابستگی شدید بهش داشتم. برای اونم همین طور بود ولی احساسات من قوی تر بود.
    همیشه احساس میکردم که سایه یه غریبه تو رابطم هست چون اون پسر بعضا بم کم محلی میکرد و خیلی براش گفتن دوست دارم سخت بود ولی از نظر وقت هیچی برام کم نذاشت. از رابطش با دختر قبلیش هم گفته بود که با اون خانوم قرار ازدواج داشته و به خاطر مسائلی دیگه چیزی ینشون نیست. چندین بار هم بهش گفته بودم اگه قراره با اون ازدواج کنی به من بگو تا از رابطه خارج شم و بیشتر از از این دل نبندم ولی همیشه منو از اینکه کسی تو زندگیش نیست مطمئن میکرد. یکی دو بار با حالت گریه ازش خواستم که اگه کسی هست و میدونه که ازدواج ما ممکن نیست بهم بگه ولی همیشه میگفت نه کسی به جز تو نیست.
    یه مدت بود دیگه کمتر شده بود رابطمون و اونم بهونه کارو سختگی رو میاورد تا اینکه یه روز متوجه شدم که چندین ماه هست با همون مورد قبلی عقد کرده. از اونموقع تا الان زندگیم خراب شده هم به خاطر اینکه شدیدا بهش علاقهع دارم و نمیتونم بدون اون زندگی کنم و هم به خاطر اینکه دیگه رتهی برای اینکه بهش برسم ندارم و همین که چرا به من دروغ گفته که کسی نیست وقتی میدید من هر روز بیشتر بهش دلبسته میشم.با شرایط روحی که الان دارم اصلا نمیتونم بیخیالش بشم.خیلی سعی کردم فذاموشش کنم ولی نمیتونم هنوز باهاش در ارتباطم. این اتفاق هیچی از علاقم کم نکرد که هیچ بیشتر تقلا میکنم که دوستم داشته باشه. نمیدونم دارم به کجا میرم خیلی داغون شدم بی اختیار میزنم زیر گریه
    خودش میگه مجبور به این ازدواج شده و همیشه حسرت من رو میخوره ولی من باور ندارم. درضمن بگم من و اون از هم خیلی فاصله داریم و ارتباطمون فقط تلفنیه
    تو رو خدا یکی بهم بگه باید چیکار کنم ازتون خواهش میکنم راهنماییم کنین
    دوست عزیز شما رابطه تلفنی داشتید پس وابستگیتون هم در همین حد باید باشه

    به همین خاطر آرامش خودتون رو برای یک رابطه تلفنی به همر نزنید

    فاصله شما زیاد بوده و هر طوری هم که حساب کنید خانواده ها شناختی نداشتن و نمیتونستن اعتماد کنن

    این پسر هم همین حس رو داشته و نتونسته اعتماد کنه و با فرد دیگه ای ازدواج کرده ... " این واقعیت رو بپذیرید ".

    و برای اینکه از این حالت خارج بشید باید رابطه تلفنی رو کام قطع کنید شاید سخت باشه ولی نقش شما در این وسط خیلی بی مورد و کمرنگ شده

    و اگر ادامه پیدا کنه مصداق خیانت در زندگی زناشویی یک زوج رو خواهد داشت چون شما به هم نوع خودتون دارید خیانت میکنید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  5. 3 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14526
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازدواج عشقم بدون اینکه من بدونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    دوست عزیز شما رابطه تلفنی داشتید پس وابستگیتون هم در همین حد باید باشه

    به همین خاطر آرامش خودتون رو برای یک رابطه تلفنی به همر نزنید

    فاصله شما زیاد بوده و هر طوری هم که حساب کنید خانواده ها شناختی نداشتن و نمیتونستن اعتماد کنن

    این پسر هم همین حس رو داشته و نتونسته اعتماد کنه و با فرد دیگه ای ازدواج کرده ... " این واقعیت رو بپذیرید ".

    و برای اینکه از این حالت خارج بشید باید رابطه تلفنی رو کام قطع کنید شاید سخت باشه ولی نقش شما در این وسط خیلی بی مورد و کمرنگ شده

    و اگر ادامه پیدا کنه مصداق خیانت در زندگی زناشویی یک زوج رو خواهد داشت چون شما به هم نوع خودتون دارید خیانت میکنید

    سلام دوست عزیز مرسی برای راه حلتون
    طی دو سال قبل رابطه تلفنی نبود و ما هر روز با هم قرار میذاشتیم ولی عد از اون که دیگه درسمون تموم شد از هم جدا شدیم و رابطه تلفنی ادامه پیدا کرد.
    اون بهم میگه که دنبال فرصتی بوده که بتونه از اون ازدواج همه رو منصرف کنه ولی نتونسته
    من خیلی تلاش کردم که تمومش کنم ولی بیشتر از یه روز نتونستم دووم بیارم اینجوری بتون بگم که بدون اون نمیتونم زندگی کنم
    همه حرفاتون رو قبول دارم ولی عملی کردنش برام ممکن نیست

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14526
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازدواج عشقم بدون اینکه من بدونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط پریماه. نمایش پست ها
    اون دیگه عقد کرده از زندگیش فاصله بگیر
    چون اگه دوستت داشت همون اول بهت همه چیز و راست و حسینی میگفت هیچ پسری مجبور به ازدواج نیست همشون بهونه هاشون همین. تا موقعی که عروسی کنه تورو درکنار خوش داره و بازیچت میکنه و تا ازدواج کرد فراموشت میکنه میذارت کنار

    از تجربه دیگران استفاده کن خودت تجربه نشو

    اگه تونسته به اون همسرش با تو خیانت کنه با تو هم میتونست اینکار و کنه برو خدارشکر کن که همه چیز مشخص شده

    ازش جدا شو از دل برود هرانکه از دیده برفت
    مطمعن باش ازش سرد میشی
    خطتت هم عوض کن ...از کجا معلوم کسی بیاد تو زندگیت که صد برابر اون عاشقش بشی و از از رابطه ای که داشتی خندت بگیره و خدارشکر کنی که هیچ وقت همسر تو نشد

    خدا حتما بهترین هارو برات قرار داده به مرور زمان میفهمی
    سلام دوست عزیز
    اگه میتونستم فاصله بگیرم که خوب بود مشکل اینجاست واسه یه روزم نمیتونم ازش دل بکنم
    با اون خانم نامزد بوده ولی بهم خورده خودش میگه با اصرار خونوادش دوباره مجبور شده عقد کنه! بنظرتون دروغ گفته؟؟؟؟
    حتی وقتی میگم میخوام ازت جدا بشم خودش قبول نمیکنه میگه نمیتونم نباشی

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : ازدواج عشقم بدون اینکه من بدونم

    دوروغ والا دوروغ

    اخرش که چی باهاش ادامه رابطه بدی که چطور بشه؟؟
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14526
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازدواج عشقم بدون اینکه من بدونم

    نقل قول نوشته اصلی توسط پریماه. نمایش پست ها
    دوروغ والا دوروغ

    اخرش که چی باهاش ادامه رابطه بدی که چطور بشه؟؟
    میدونم ادامه بدم دیگه هیچی عوض نمیشه ولی حداقل از دستش نمیدم
    ت.ن میگه اگه بخواهیم ادامه بدیم باید در کنار یه کار مثبت باشه یعنی مثلا همکاری توی یه کاری!!!!!!!!!!

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد