سلام به همه دوستای گلم
بریتانم دختری زاده فصل پاییز به سردی زمستان
یه زندگی پرفراز و نشیب دارم.اومدم اینجا حرف بزنم چون کسیو ندارم .توی این دنیا تنهای تنهام.از خانوادم بخوام بگم هیچ وقت ازشون محبتی ندیدم از عشق بگم که تو سن 16 سالگی عاشق شدم زندگیمو آبرومو آرزوهامو ناموسمو همه رو پای عشقم دادم و بعد 6 سال گفت برو پی زندگیت
من به دنیا پشت کردم به خاطرش بهترین لحظات عمرمو فداش کردم. الان یه دختر 23 ساله هستم تنهای تنها دانشجوی نمونه دانشگاه با بهترین معدل کسی که بهش میگن نابغه تو دانشگاه
اما توخلوت خودم یه روانی یه تنها که هیچ دوستی ندارم و همیشه تنها زندگی میکنم شبا کابوس مبینم نمیتونم حتی به ازدواج فک کنم چون عشقم ناموسمو گرفت چون هیچ نردی اخلاقای تند منو تحمل نداره
فقط میخوام بدونم گناهم کجاش بود؟
چرا من انقد تنهام؟