نوشته اصلی توسط
سامانت
هفتم شهریور 93،روز تولد24سالگیم،باپسر خالم عقد کردیم.یک عقد کاملا سنتی.یک ماه بعد،یعنی4مهر،به اصرار مادر شوهرم جشن عقد گرفتیم.
یک جشن ساده،خوب وآبرومندانه.یک ساعت بعداز اتمام جشن،مشاجره ای شد بین مادرومادرشوهرم سر اینکه ظرفهای کی مارکه واصله ومال کی ایرانیه و غیراصل!مشاجره رو مادر شوهرم شروع کرد!منم الان درست شش ماهه که رنگ خوشبختی وعشق رو نچشیدم.خیلی دلم میسوزه واسه خودم.من مهریه ی پایین گرفتم که ثابت بکنم مادی نیستم و قانعم،ولی الان چوب مادی بودن اطرافیانمو میخورم.شوهرمم باهام سرد وسردتر شد،تاجایی که هیچ رابطه ای باهم نداشتیم.باهم بیرون قرار میذاشتیم و فقط یه دست ساده میدادیم که اونم به لطف این دعواها الان یک هفته ست که قطع شده.نه خانواده ی همسرم،نه خانواده ی خودم ونه حتی همسرم حاضر نیستن که کوتاه بیان دیگه.همه ام میگن باید جدا بشیم.یعنی هیچ کس به من واحساسمو ضربه ای که دارم متحمل میشم فکر نمیکنه.رابطه ی گرم ما تبدیل شده به گریه،جملات منفی،کینه،سوتفاهم و....هیچ بزرگی هم پادر میونی نکرده.انگار همه خوشحالن بابت این افتضاح.من دارم میشکنم بچه ها.چیکار کنم؟راهنماییم کنید لطفا.