نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: سرد شدن رابطه

1207
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14813
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    سرد شدن رابطه

    سلام، من 18 سالمه
    4 سال پیش با یه پسری آشنا شدم، اون رابطه کاملا جنبه ی سرگرمی داشت و از روی کنجکاوی دوست شدیم، ولی بعد از یه سال عاشق هم شدیم و میخوایم ازدواج کنیم
    اون پسر خیلی خوبیه، تو این 4 سال هیچی ازش ندیدم، ولی یه ماهه تو خودشه، بهم قول داده بود تا تولدم هیکلش اونجوری که دوست دارم بشه، ولی به خاطر کارش نتونست!و احساس میکنم به خاطر این موضوع احساس شکست کرد! ولی من اصلا به روش نیاوردم که هیکلش اونجوری نشد! وقتی دیدم تو خودشه سعی کردم پیشش باشم و بهش ابراز محبت کنم ولی بدتر شد! انگار باید تنهاش میذاشتم!ولی نداشتم!برعکس! بیشتر باهاش حرف میزدم!و هی به روش میاوردم که ناراحته و تو خودشه و...
    آخر یه روز دیوونه شد! گفت دیگه حسی بهت ندارم!دس از سرم بردار!!
    در حالی که شب قبلش میگفت دوست دارم و...
    منم گفتم باشه،من گدای محبتت نیستم،برو...
    ولی تا اینا رو گفتم ازین رو به اون رو شد!گفت بهم یه قولی میدی؟گفتم چی؟گفت بیا یه مدت از هم دور باشیم،بهم فرصت بده،بذار یکم دوریتو احساس کنم شاید دوباره همون آدم شدم..مدتش هم خودت بگو،یه روز،یه هفته،یه ماه...منم گفتم یه ماه!
    بعد ازم خواهش کرد تو این یه ماه به هیچی فک نکنم،درسم رو بخونم ونگران نباشم،گفت دوسم داره،برام دعا میکنه،و ازم خواست براش دعا کنم.ولی من خیلی آشفتم،دو ماه دیگه کنکور دارم، خیلی بهش احتیاج دارم
    استدلال من از همه ی این اتفاقا اینه:
    دوست پسرم به خاطر شرایط کاری سختش و دوتا قول که بهم داده بود و نتونست عملیشون کنه خیلی ناراحت بود و رفت تو غار خودش!
    چون نیاز به تنهایی داشت، ولی من متوجه این نیازش نشدم وهی تحت فشار گذاشتمش باهام صحبت کنه و بگه چی شده
    چند بار بهم گفت که نگران نباشم و به حال خودش بذارمش، گفت خیلی عادی و مثل همیشه باشم، ولی نتونستم!و اون برای این که منو از خودش دور کنه و بتونه تنها باشه گفت حسی بهم نداره،و با این دور بودنه یه ماهه همه چی درست میشه
    لطفا کمکم کنید،استدلالم درسته؟ اگه نیست کجاش اشتباست و من باید چکار کنم؟
    ممنون.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : خستست

    چه قول های بچه گانه ای


    اون وقت دوست پسرت چند سالشه؟
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : خستست

    از این لوس بازی ها منم تجربش کردم آخرشم سر یه موضوع میزنید به تیپ و تار هم و خداحافظی بلند

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خستست

    نقل قول نوشته اصلی توسط رها10 نمایش پست ها
    سلام، من 18 سالمه
    4 سال پیش با یه پسری آشنا شدم، اون رابطه کاملا جنبه ی سرگرمی داشت و از روی کنجکاوی دوست شدیم، ولی بعد از یه سال عاشق هم شدیم و میخوایم ازدواج کنیم
    اون پسر خیلی خوبیه، تو این 4 سال هیچی ازش ندیدم، ولی یه ماهه تو خودشه، بهم قول داده بود تا تولدم هیکلش اونجوری که دوست دارم بشه، ولی به خاطر کارش نتونست!و احساس میکنم به خاطر این موضوع احساس شکست کرد! ولی من اصلا به روش نیاوردم که هیکلش اونجوری نشد! وقتی دیدم تو خودشه سعی کردم پیشش باشم و بهش ابراز محبت کنم ولی بدتر شد! انگار باید تنهاش میذاشتم!ولی نداشتم!برعکس! بیشتر باهاش حرف میزدم!و هی به روش میاوردم که ناراحته و تو خودشه و...
    آخر یه روز دیوونه شد! گفت دیگه حسی بهت ندارم!دس از سرم بردار!!
    در حالی که شب قبلش میگفت دوست دارم و...
    منم گفتم باشه،من گدای محبتت نیستم،برو...
    ولی تا اینا رو گفتم ازین رو به اون رو شد!گفت بهم یه قولی میدی؟گفتم چی؟گفت بیا یه مدت از هم دور باشیم،بهم فرصت بده،بذار یکم دوریتو احساس کنم شاید دوباره همون آدم شدم..مدتش هم خودت بگو،یه روز،یه هفته،یه ماه...منم گفتم یه ماه!
    بعد ازم خواهش کرد تو این یه ماه به هیچی فک نکنم،درسم رو بخونم ونگران نباشم،گفت دوسم داره،برام دعا میکنه،و ازم خواست براش دعا کنم.ولی من خیلی آشفتم،دو ماه دیگه کنکور دارم، خیلی بهش احتیاج دارم
    استدلال من از همه ی این اتفاقا اینه:
    دوست پسرم به خاطر شرایط کاری سختش و دوتا قول که بهم داده بود و نتونست عملیشون کنه خیلی ناراحت بود و رفت تو غار خودش!
    چون نیاز به تنهایی داشت، ولی من متوجه این نیازش نشدم وهی تحت فشار گذاشتمش باهام صحبت کنه و بگه چی شده
    چند بار بهم گفت که نگران نباشم و به حال خودش بذارمش، گفت خیلی عادی و مثل همیشه باشم، ولی نتونستم!و اون برای این که منو از خودش دور کنه و بتونه تنها باشه گفت حسی بهم نداره،و با این دور بودنه یه ماهه همه چی درست میشه
    لطفا کمکم کنید،استدلالم درسته؟ اگه نیست کجاش اشتباست و من باید چکار کنم؟
    ممنون.
    اره عزیزم استدلالت درسته
    پسرا خیلی اخلاقاشون بامادخترا فرق داره یکیشم همین نیازشون به تنهاییه که واسه دخترا کمتر پیش میاد
    دخترا بیشتر کنار کسایی که دوسشون دارن مشکلاشونو حل میکنن اما مردا گاهی احتیاج دارن خلوت کنن تا مشکلشونو توی ذهن خودشون حل کنن و دوباره انرزیشونو به دست بیارن.......


  5. کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد