سلام به همه دوستان و تبریک سال نو
مدتی خیلی خودخوری میکنم تا جایی که پدرم به مادرم گفته من چرا لاغر شدم؟ راستش خانواده همسرم اصلا کوچکترین محلی به من نمیزارن .انگار اصلا برادرشون زن نداره . وقتی میخوان دعوتمون کنن به همسرم زنگ میزنن که بیاین . وقتی هم که میخوان بیان خونه ما بازم به همسرم وقتی سرکاره زنگ میزنن که ما میخوایم بیایم اونجا . خوب من خیلی بهم برمیخوره . مگه من ادم نیستم؟ مثلا جمعه مادرشوهرم زنگ زده که خواهرشوهرم میخواد 5 شنبه این هفته بیان خونمون. حالا چرا خودش زنگ نمیزنه نمیدونم .
منم گفتم بیان خوشحال میشیم.بعد امروز خواهرش ز رده به همسرم که ما 5 شنبه میایم اونجا . حتی واسه تولدها عروسیا و کلا همه مهمونیها این شوهرمه که دعوت میشه . درحالیکه برادر من که تو یه اپارتمان هستیم وقتی قرار باشه شام خونشون باشیم جدا ز میزنه همسرمو دعوت میکنه . برادرم تازه ازدواج کرده .مادر همسرم هفته پیش بهم میگه بهشون بگو هر وقت خواستن بیان خونه ما پاگشاشون کنیم .یعنی چی الان؟ یعنی من داداشمو دعوت کنم بره اونجا؟ یعنی داداشم ز بزنه خونشون بگه ما داریم میایم؟ کلا احترام نمیزارن مودبانه دعوت کنن. منم خیلی ناراحتی میکنم که چرا اینجورین .کل روز فکرم مشغولشونهگفتنش طولانیه ولی خوب بخاطر یسری مشکلات سعی کردم رابطمو باهاشون کم کنم که اعصابم راحت باشه بعد اینقدر خودخوری میکنم و همش فکرشونم که انگار هرروز میبینمشونچکار کنم برام بی اهمیت شن؟