نوشته اصلی توسط
sadaf7
سلام .
من یه دختر 21 ساله از یه خانواده تقریبا سنتی هستم، سنتی که میگم منظورم خانواده ایه که حرف مردا توش اولویت داره و خانوما تحت هر شرایطی صبر پیشه میکنن. پدر من هم یکی ازون مرد هاست.از روزی که چشم باز کردم با دعوا و درگیری پدر و مادرم روبرو شدم. هیچ خاطره خوبی از بچگیم با پدرم نداره، همیشه تو خونه ما یه بت بود که جرات نداشتیم جوابشو بدیم و فکر میکرد که همیشه باید هرچی که اون میگه اجرا بشه.خلاصه سرتونو درد نیارم، تصویر دعواها و کتک کاری های بابام هنوز هر روز جلوی چشمم رژه میره ، من که دقیق یادم نیست ولی مامانم میگه هر ماه حداقل یه هفته دعوا داشتیم بعدشم باید التماسش میکردیم که تموم کنه، اونم اگه کوتاه میومد.
حالا ما بزرگ شدیم ، پدرم پیر شده و الان که دیگه توانایی نداره از ترس تنها موندن شروع کرده به محبت کردن و من اصلا نمیتونم گذشته رو فراموش کنم.هر وقت مامانم میگه چرا اینجور برخورد میکنی، ناخوداگاه یاد گذشته تلخم میفتم.از کودکی تا الان که دیگه تقریبا تموم شده دعواها، هنوزم وقتی صدای دعوا میشنوم یا حتی حس میکنم بابام صداشو بلند کرده، سریع تپش قلب میگیرم و فشارم میفته و.... . تازه بابام خیلی جالبه که میگه چرا اینجوری میشی؟! انگار یادش نیست من تو چه جهنمی بودم.خلاصه همه زندگی ن یا به دعوا گذشه یا استرس اینکه نکنه دعوا بشه.
چکارکنم که بتونم اروم بشم؟ بخدا دوست ندارم بابام از دستم ناراحت بشه، ولی انگار یک بهم میگه مگه اون مراعات شما رو میکنه؟چکار کنم؟ کمکم کنیید