نوشته اصلی توسط
aydaa
ازتون کمک میخوام,طولانیه امیدوارم بخونین و کمکم کنین
من دوساله نامزد کردم.خواهرشوهرم بارفتاراش اذیتم میکنه.خیلی بزرگتر از منه.درس نخونده.فرهنگه خانوادگیشون هم ازما خیلی پایینه.مثلانامزدم جلومهمون بازیرشلواری دراز میکشه که ما پیش بابامون نمیکنیم.۲۴سال دارم.نامزدم هم ۳۳,با بابا ومامانش هیچ مشکلی ندارم سرشون تو کار خودشونه.منم سرم تو کارخودمه امااز همون روز اول خوار بزرگترش دخالت کرده اولا برام مهم نبود.فکر میکردم از محبته اما الان میبینم زندگیم در خطره.دخترکه بوده خواستگارنداشته چون پاش کوتاهی داره.دیر ازدواج کرده.بچه دارهم نشدن.ایراد از شوهرشه.من قبول دارم زندگی براش خوب نبوده اما من چراباید تاوانش رو بدم اخه
زبون شوهرمو پیداکرده ,دخالتهاش کلافه ام کرده.روز اول رفتیم خرید گفت کیفو کفظ ظت برندار.نامزدم گفت بردار گفتم بزرگتره.برنداشتم.رفتیم لباس عروس اجاره کنیم نامزدم نبود.من ساده دوس داشتم یدونه انتخاب کرد گفت بیااینو بپوش بعدش بریم اونیکه دوس داریو بپوش از پرو اومدم بیرون دیدم داره بیانه میده.باز هیچی نگفتم .رفتیم ارایشگاه انتخاب کنیم.بعد یه روز این وراونور انتخاب کردیم بماند که چقدر حرصم داد.فرداش نامزدم ز زده میگه میگن بریم اون آشنامون ارایشت کنه .اونم یه کاراژه.منم قاطی کردم که برو بگو اینم لباس عروس نیستا.جریانو براش تعریف کردم.ارایشگاه موند سرجاش لباسم عوض کردیم.نامزدم اینجارو تنهام نذاشت.الانم بعد کلی حرفو اذیت .تا هفته پیش هیچی بهشون نگفتم به روم نیاوردم.اما دیگه سوار شدن از طرفیم ناکزدم بااینکه میدونه ایرااد از اوناست اونا اذیتم میکنن حقو به اونا میده.نامزدم از ارایش چندشش میشه.وسواسیه.اول هم بهم نگفته بود تااین حده.تحمل میکنم.دمپاییهامو که خونشون بود بی اجازه پوشیدن.جمعه ها ز زدن مارو ببر بیرون انگار نه انگار مادوتاجوونیم میخایم تنها باشیم.رفتیم هیچی نگفتم.رفتیم برا خواهرش مبل ببینیم اشکمو تو کوچه دراوردن اعتراض کردم .پیش نامزدم لبمو میبوسن پوشت سرش تا سایز سینه مامانمم میپرسن.یعنی واقعا خیلی پررو بی حیان.به پدر شوهرم گفتم.گفت حرف میزنم اماباز فایده ای نداره.عکسای عروسیمونو دید گفت ماشا..عروسامون خوشگلن ببین راضیه رو راحله رو ندارو.ماشا..داداشم به ارایش نیاز نداره.در حالیکه من از بقیه عروساهم خوشگلترم هم اونا جای مامانه منن.رفته بودیم عروسی نامزدم گفته بود میبرمت ارایشگاه ساعت دو بعدازظهر ز زدم که بیادنبالم میگه من فکر میکردم پنجونیم میام.کلی نشستم گریه کردم چون لارایش هم دوس نداره هیچی خونه نداشتم گفتم نمیرم ز زده خواهش کرده زشته گفتم باشه باچشای پفی رفتم.از سادگی نشستم میگم اینجوری شده گریه کردم.برگشته میگه.ماشا..به سایه نیازی به ارایش نداره هلوه.من به این ادم چی بگم?باهمچین ادمی چه جوری رفتار کنم.
نامزدم میگه نن صدتاهم خواهر داشته بودم تو نمیساختی.راس میگه?ایراد لزمنه?
هفته پیش از صبح اصرار کرده بیاخونمون.حوصله نداشتم.شب بازم گفت گفتم باشه میام داشتم اماده میشدم مهمون اومد بعد رفتنشون ز زدن دارکم میام کجا برم میداری برگشته میگه بذار برافردا.میگم چرا مگه اصرار نمیکردی میگه خواهر کوچیکه که دوسال ازش کوچیکتره گفت نیاد فردا میخام جارو بکشم بچه ام اذیتش میکنه.گفتم باشه قطع کردم
ز زد که بیام بریم بیرون لج کردم گفتم نمیخوام باهاتون حرفی ندارم .بحث شد که به آقاجون میگم رفتار خواخرتو عصبی شد گوشیو قطع کرد که هرکاری میخوای بکن.منم دیگه تحملم تموم شده بود ز زدم به خواهرش هرچی از دهنم دراومد بهش گفتم.گفتم به خواهرت هم بسپار این بار بزرکی کوچیکی رو میذارم زمین میزنم تو گوشتون بخاین برای زنذگی من تصمیم بگیرین.قطع کردم ز زدم به پدرش.همه چیرو گفتم اونم حرف منو تایید کرد که قلت کرده.کارایه مسخره میکنن.عید خواهر بزرگش پاشد ظرف
پیشدستیه همه رو برداشت جز من.میخوام برم ارایشگاه سشوار بکشم براجایی,گفتم کی میبری منو فردا ,نامزدم برگشته میگه مگه قرار نشد بری ,میگم کی قرارشد,میگه خواهر میگه نره اونا شلخته امده بودن مراسم ما.کلا برامون تصمیم میگیرن من چیکار کنم اخه ۳۳سالشه بچه که نیست.حرفم بزنه میگه حرف هیچکس رو من اثر نمیکنه.کمکم کن.ببخش سرتو درد اوردم.شرمنده
سلام آیداجان، به انجمن خوش اومدین
ببین عزیزم من فکر میکنم شما با کمی سیاست میتونین اوضاع را روبراه کنین،
اولین قدم اینه که سعی کنین در هرحالت آرامش خودتون را حفظ کنین و سعی کنین از بالا به قضایا نگاه کنین تا بتونین روابط را بهتر مدیریت کنین
شما باید با حفظ احترام ،حد و مرز زندگیتون را مشخص کنید و از دخالت دیگران جلوگیری کنید
فقط کافیه بجای اینکه مثل الان در موقعیت تصمیم گیری راحت کوتاه بیاین و بعد پیش شوهرتون غر بزنین که چرا خانواده ت دخالت میکنن....
درموقع لازم اقتدار به خرج بدین و با رعایت احترام، نظر شخصیتون را ابراز کنید
و قدم دوم اینکه حساسیت کمتری رو حرف دیگران داشته باشید، زودرنج نباشین و بعضی از حرفا رو بکل نشنیده بگیرین
چون این حساسیت ها و درنتیجه ابراز ناراحتی ها در طولانی مدت میتونه به روابط بین شما و همسرتون آسیب های جدی وارد کنه
درکل خواسته هاتون را با شوهرتون مطرح کنین
اما ازش انتظار نداشته باشین که بتونه مسئولیت هر رفتاری که از خانواده ش سر میزنه را به عهده داشته باشه و جلوی اونا جبهه گیری کنه
مورد دیگه اینکه اگه میخواین دیگران بجای شما تصمیم نگیرن، سعی کنین اونا رو در موقعیت تصمیم گیری قرار ندین،
مثلا اگه نمیخواین درمورد وسایلی که میخرید نظرشون را تحمیل کنن با اون شخص نرین خرید!
یا اگه هر آرایشگاهی را قبول ندارین به کسی نسپارین ببردتون آرایشگاه، خودتون برین
در آخر اگه جایی دخالت ها خیلی زیاد شد و احساس کردین لازمه شما و همسرتون با خانواده ایشون صراحتا در این مورد صحبتی داشته باشین، لازمه موارد زیر را رعایت کنین:
در زمان صحبت حتماً به ویژگی های مثبت اشاره کنین و نشون بدین قدردان زحماتشون هستین
توضیح بدین برخی برخوردهای آنان به رغم نیت خوبشون موجب سوتفاهم شده این موارد را به صورت مشخص و با تعیین مواردی که به نظر شما دخالت بوده توضیح بدین
در زمان صحبت به هیچ عنوان آنان را تهدید به قطع رابطه یا برخوردهای دیگر نکنین
موضوع را به عنوان مسئله ای مشترک بین شما و همسرتون مطرح و از ضمایر جمع مانند «ما» استفاده کنید