نمایش نتایج: از 1 به 16 از 16

موضوع: به هم خوردن خواستگاری

4300
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14999
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    20
    تشکر شده 5 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy به هم خوردن خواستگاری

    سلام .من تقریبا 10 ساله برام خواستگار میاد ومیره از 13 سالگی ...شهر ما کوچیکه،اینجا خواستگاریا سنتیه..یعنی اصولا به وسیله ی یه واسطه معرفی میشن و بعد مادر و خواهر پسر به دیدن دختر میان و بعد در جلسه ی دوم پسرو با خودشون میارن...منم اولا چون تو یه شهر بزرگ درس خوندم و با فرهنگای مختلف آشنام از این رسم متنفر بودم..و خانوادمم نظرشون با من یکی بود و اونا هم این روشو خیلی خوب نمیدونستن ولی متنفر نبودن و میگفتن به هر حال یه سنته و تو(یعنی من)باید با این قضیه کنار بیای...دیگه با توجه به دیدن دوستام وآشناهام که با همین روش ازدواج کردن و خیلی هم زندگی عاشقانه ای دارن...قانع شدم که روش بدی نیست و باید دید منفیمو از روی این قضیه بردارم و از اون به بعد خاستگارارو(بصورت گزینشی،با توجه به همکفری اولیه و شناختن معرفشون)به صورت جدی تری راه میدادیم حدود چند ساله...تا اینجا همه چی عادی...
    مشکلم اینه که خاستگاریای من هیچ وقت به جلسه ی دوم نمیکشه...یعنی رک و راست گویا من مورد پسند هیچ مادری قرار نمیگیرم... اوایل برام مهم نبود چون اعتماد به نفس داشتم(اعتماد به نفس کاذب نداشتم،اتفاقا اعتماد به نفس کمی دارم،ولی در مورد ظاهرم قیافه و هیکل بنا به تعریف دیگران به خودم مطمینم)
    خلاصه که همه چیم خوبه خداروشکر اما دیگه کم کم دارم روانی میشم..خب من دخترم از یه جایی به بعد غصم میگیره و دارم اعتماد به نفسمو کلا از دست میدم..نمیدونم چکار کنم...همه ی مسایلیم که به ذهنم میرسه اکیه...خداروشکر خانواده ی خوشنامی هم دارم و وضعیت مالیمونم معمولیه ..نمیدونم مشکل کجاست؟؟شاید این اواخر 6 یا 7 تا خواستگار(همون مادرخواستگار)اومد که هیچکدوم برای بار دوم تماس نگرفتن...آرزو به دل موندم خودم یه بار خود پسرو ببینم...الان به خودم میگم شاید رفتار من روز خواستگاری نا مناسبه...ولی هرچی فکر میکنم میبینم اصلا به اونجا کشیده نمیشه که من رفتاری از خودم نشون بدم....؟منم عین همه با یه تیپ موقر و معمولی سلام و احوالپرسی و یه پذیرایی میکنم و بیشتر اوقات لبخند میزنم و کنار مادرم میشینم بعد همون مادر دوتا سوال معمولی ازم میپرسه منم جواب میدم یکم بعد میره.....!!!!
    خیلی حرف دارم ولی خلاصش میکنم...
    الان دو روز دیگه قراره یه خانم دیگه بیاد و من دیگه توان طرد شدن ندارم....معرفشم آشنامونه و ادم خوبیه...شرایطشم خوبه ....میخواستم اگه کسی میدونه من باید چجور رفتاری داشته باشم ،بم بگه....راستش مادرمم جوونه و من اولین بچشم و تجربه نداره و درسته که دلسوزانه راهنماییم میکنه ولی احساس میکنم خودشم یه چیزاییو در این زمینه نمیدونه ..آخه خودش خیلی کوچیک بوده که با اولین خواستگارش ازدواج کرده و چون اون موقع ها سطح توقع خانواده ها اینقدر زیاد نبوده ،به قول خودش بدونه اینکه کاری کنه همینکه وارد مجلس شده بابام و خانوادش پسندیدنش و مامانمم سریع بابامو پسندیده و دو روز بعدم عقد کردن....اینارو گفتم که بگم مامانمم بیشتر از این تجربه نداره واسه همین نمیتونه بیشتر از این راهنماییم کنه...
    کمکم کنید همه خواهش میکنم ...متاهلایی که ازدواج سنتی داشتن هم به من بگن خودشون چ رفتاری داشتن که پسندیده شدن....

  2. 2 کاربران زیر از atefe.es بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9838
    نوشته ها
    273
    تشکـر
    590
    تشکر شده 390 بار در 180 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رفتن خواستگار

    شما که نمی تونی غیر از چیزی که هستی رفتار کنی، پس نگران نباش. اگر قسمت باشه این اتفاق می افته و اگر نه نمی افته.

    خیلی ها فکر می کنن برای ازدواج باید کار خاصی انجام بدن، یا ظاهرشون رو عوض کنن، ولی واقعا ازدواج به هیچ کدوم از این ها ربطی نداره.

    خدا رو شکر شما اعتماد به نفس خوبی داری، پس توکل به خدا کن.

    ازدواج مناسب و موفق هم ربطی به سنتی بودن و امروزی بودن نداره، مهم اینه که عقلانی و با توکل به خدا باشه.

  4. 4 کاربران زیر از prv بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : رفتن خواستگار

    سلام عزیزم
    کمی متفاوت رفتار کن
    کمی به خودت برس و موهات را حالت بده و ی لباس ک نازت میکنه بپوش و برو پیش اونها بشین
    همش ساکت نباش و چندتا سوال عاقلانه بپرس ک فهم و شعورت را مت جه بشن مثل تحصیلات و طرز فکرشون و معیارهای کلیشون را بپرس یا معیارهات را سربسته ی چی بگو
    و بهشون بگو ک خانواده پسر خیلی برام مهم هستن چون قراره خانواده خودم بشن
    بعد از کمی نشستن هم ی بااجازه بگو و برو تو اتاقت و وقتی دارن میرن خیلی سنگین برو خداحافظی کن

  6. 3 کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : رفتن خواستگار

    نقل قول نوشته اصلی توسط atefe.es نمایش پست ها
    من تقریبا 10 ساله برام خواستگار میاد ومیره از 13 سالگی ...شهر ما کوچیکه،اینجا خواستگاریا سنتیه..یعنی اصولا به وسیله ی یه واسطه معرفی میشن و بعد مادر و خواهر پسر به دیدن دختر میان و بعد در جلسه ی دوم پسرو با خودشون میارن...منم اولا چون تو یه شهر بزرگ درس خوندم و با فرهنگای مختلف آشنام از این رسم متنفر بودم..و خانوادمم نظرشون با من یکی بود و اونا هم این روشو خیلی خوب نمیدونستن ولی متنفر نبودن و میگفتن به هر حال یه سنته و تو(یعنی من)باید با این قضیه کنار بیای...دیگه با توجه به دیدن دوستام وآشناهام که با همین روش ازدواج کردن و
    الان دو روز دیگه قراره یه خانم دیگه بیاد و من دیگه توان طرد شدن ندارم....معرفشم آشنامونه و ادم خوبیه...شرایطشم خوبه ....میخواستم اگه کسی میدونه من باید چجور رفتاری داشته باشم ،بم بگه....راستش مادرمم جوونه و من اولین بچشم و تجربه نداره و درسته که دلسوزانه راهنماییم میکنه ولی احساس میکنم خودشم یه چیزاییو در این زمینه نمیدونه ..آخه خودش خیلی کوچیک بوده که با اولین خواستگارش ازدواج کرده و چون اون موقع ها سطح توقع خانواده ها اینقدر زیاد نبوده ،به قول خودش بدونه اینکه کاری کنه همینکه وارد مجلس شده بابام و خانوادش پسندیدنش و مامانمم سریع بابامو پسندیده و دو روز بعدم عقد کردن....اینارو گفتم که بگم مامانمم بیشتر از این تجربه نداره واسه همین نمیتونه بیشتر از این راهنماییم کنه...
    کمکم کنید همه خواهش میکنم ...متاهلایی که ازدواج سنتی داشتن هم به من بگن خودشون چ رفتاری داشتن که پسندیده شدن....

    شاید موقعیت و شرایط که دارید ، شما رو برای این خواستگارها غیرقابل دسترس قرار میده

    نوع رفتار و صحبت کردن در یک شهر سنتی شاید عامل این نوع رفتار باشه

    به هر حال شما بقول دوستمون نباید بیشتر از چیزی که هستید و کمتر از اون هم رفتار کنید

    متاسفانه در ایران عقل مردم تو چشماشونه و کسی هم نمیدونه باید چه قاعده ای رو در این برخورد ها رعایت کنه

    همان لباسی را بپوشید که اگر مثلا یکسری مهمان غریبه و نامحرم دیگر داشتید، می پوشیدید.

    اینجوری خانواده داماد می فهمند که شما چه جور آدمی هستید و حجابتان در جمع چطور است.

    فقط حواستان باشد که خیلی جوگیر نشوید که با چادر مشکی توی جمع بیایید. نه شگون دارد نه اینکه اصلا درست است.

    یک چادر با رنگ روشن به شدت توصیه می شود، همچنین کت و دامن با رنگ روشن.

    از قدیم رسم بر این بود که دخترها در جلسه خواستگاری و در حضور باقی افراد چیزی نمی گفته اند، این هم دلیلش همان سنگین بودن است؛

    یعنی شما نباید خودتان را خیلی مشتاق ازدواج نشان بدهید، هر چند که واقعیت چیز دیگری است!

    چای بیاورید. اصلا هم لوس و سبک نیست. این در واقع یکی از سیاستمدارانه ترین کارهایی است که در خواستگاری انجام می شود؛

    چرا که خانواده داماد هم راه رفتن عروس را می بیند و هم قد و قواره اش را، هم اینکه بالاخره در آن لحظه تعارف چای، می تواند نگاهی به صورت عروس بیندازد.

    نشد که نشد. اصلا خواستگاری به این معناست که دو طرف همدیگر را می بینند، صحبت می کنند و بعدا نظر خودشان را اعلام می کنند

    حالا به هر دلیلی پسر، نظرش موافق نبوده یا خانواده اش قبول نکرده اند، دنیا که به آخر نرسیده است. چیزی که زیاد است، پسر خوب.

    پس زیاد نگران نباشید چون این مشکل روز بیشتر خانواده هاست ... توکل به خدا کنید و صبور باشید
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  8. 6 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14045
    نوشته ها
    717
    تشکـر
    964
    تشکر شده 1,477 بار در 547 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رفتن خواستگار

    سلام.
    از راهنمایی های فاطمه خانوم ممنونم.خوب بود.
    به نظر بنده هم اینگونه رفتار کنید خیلی هم عالی هست.
    من هم به صورت سنتی ازدواج کردم و من از دید خانواده پسر بهتون میگم.
    ببینید خانواده پسر توو این زمانه دنبال دختری میگردن که اهل جوش خوردن با خانواده باشه.یعنی روابط عمومی بالایی داشته باشه.این خیلی مهم هست که نبض جلسه اول خواستگاری رو شما به دست بگیرید.

  10. 5 کاربران زیر از mahdianshakib بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14999
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    20
    تشکر شده 5 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتن خواستگار

    نقل قول نوشته اصلی توسط prv نمایش پست ها
    شما که نمی تونی غیر از چیزی که هستی رفتار کنی، پس نگران نباش. اگر قسمت باشه این اتفاق می افته و اگر نه نمی افته.

    خیلی ها فکر می کنن برای ازدواج باید کار خاصی انجام بدن، یا ظاهرشون رو عوض کنن، ولی واقعا ازدواج به هیچ کدوم از این ها ربطی نداره.

    خدا رو شکر شما اعتماد به نفس خوبی داری، پس توکل به خدا کن.

    ازدواج مناسب و موفق هم ربطی به سنتی بودن و امروزی بودن نداره، مهم اینه که عقلانی و با توکل به خدا باشه.
    ممنون.حرفهای شما درسته و من نمیخوام چیزی غیر از خودمو نشون بدم ...همونطور که گفتم اصلا وقت نمیشه من خودمو نشون بدم...

    شاید سوالمو اینطوری مطرح کنم بهتر باشه :من باید چه مقدار از خودمو روز خواستگاری نشون بدم؟؟

    ببینین من آدم شوخی هستم..همیشه الکی در حال خندیدنم وبا همه گرم میگیرم و میگم میخندم...ولی مسلما طبق حرف خانوادم و مشاورا و روانشناسا و کسانیکه در مورد نوع برخورد تو روز خاستگاری صاحب نظرند...و

    حتی آقای فرخ که واسم نظر نوشتن...میگن دختر باید سنگین باشه و مامانمم اصولا میگه خودت صحبتیو شروع نکنی بهتره و من بین این دوگانگی گیر کردم ...یعنی رفتار شاد و اکتیو خودم با یه دختر سنگین که هیچی نمیگه...و نتیجش این شده که همیشه روزهای خاستگاریم خیلی پر استرسم و در آخرم غیر از یه رفتار آروم و چند تا لبخند تصنعی چیزی تحویل خاستگار نمیدم...

    همین الان تو همین پست..من با دو تا جواب ضد و نقیض روبه رو شدم که نمیدونم کدومو انتخاب کنم و کدوم درست تره!!!

  12. 2 کاربران زیر از atefe.es بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14999
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    20
    تشکر شده 5 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتن خواستگار

    نقل قول نوشته اصلی توسط fateme.68 نمایش پست ها
    سلام عزیزم
    کمی متفاوت رفتار کن
    کمی به خودت برس و موهات را حالت بده و ی لباس ک نازت میکنه بپوش و برو پیش اونها بشین
    ممنون تا اینجا قبول.

    نقل قول نوشته اصلی توسط fateme.68 نمایش پست ها
    همش ساکت نباش و چندتا سوال عاقلانه بپرس ک فهم و شعورت را مت جه بشن مثل تحصیلات و طرز فکرشون و معیارهای کلیشون را بپرس یا معیارهات را سربسته ی چی بگو
    این حرفت خیلی خوبه ولی به به نظرت با سنگین بودن یه دختر تو محیط خاستگاری تناقض نداره ...؟اشتباه نیست که یه دختر شروع به پرسیدن سوال از مادر پسر کنه...؟مامانم با اینکه من زیاد حرف بزنم ،مخالفه...واسه همین میخام اگه این حرفرو جلوش زدم...خودم از زدن این حرفا راضی باشم تا اونم راضی نگه دارم و قانعش کنم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط fateme.68 نمایش پست ها
    و بهشون بگو ک خانواده پسر خیلی برام مهم هستن چون قراره خانواده خودم بشن
    اتفاقا من قلبا این قضیه رو قبول دارم و اصلا یکی از معیارهای اصلیمه ولی به نظرت همونطور که گفتم صحبت در مورد این چیزها اونم تو جلسه ی اول،از طرف دختر و در یه شهر کوچیک وسنتی زشت نیست و نتیجه ی عکس نمیده؟واقعا گیجم....

  14. کاربران زیر از atefe.es بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    9006
    نوشته ها
    24
    تشکـر
    20
    تشکر شده 27 بار در 11 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتن خواستگار

    به نام خدا..
    عزیزم بنظرم باید خودت باشی..خود خودت!
    همونطوری که همیشه رفتار میکنی ولی مودبانه تر وبذار همه خود واقعیتو بپسندن..تو نقش خودتو بهتر وتاثیر گذار تر میتونی ایفا کنی تا نقش یه انسان دیگه!
    خودت باش ..قطعا کسی که دوست داره برای با تو موندن تلاش میکنه..
    چیزی که زیاده خواستگار
    ازدواج روزی هر انسانه وخدا روزی همه رو بی کم و کاست میده..خوندن قرآن وکمک خواستن از خدا میتونه امر ازدواجت رو آسون تر کنه..
    فعلا از دوران مجردیت لذت ببر..آفرین
    امضای ایشان
    یکی باش!فقط برای یه نفر..نه تصویری مبهم در خاطرات صد نفر..

  16. 2 کاربران زیر از mahdiyeh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : رفتن خواستگار

    نقل قول نوشته اصلی توسط atefe.es نمایش پست ها
    ممنون تا اینجا قبول.



    این حرفت خیلی خوبه ولی به به نظرت با سنگین بودن یه دختر تو محیط خاستگاری تناقض نداره ...؟اشتباه نیست که یه دختر شروع به پرسیدن سوال از مادر پسر کنه...؟مامانم با اینکه من زیاد حرف بزنم ،مخالفه...واسه همین میخام اگه این حرفرو جلوش زدم...خودم از زدن این حرفا راضی باشم تا اونم راضی نگه دارم و قانعش کنم...



    اتفاقا من قلبا این قضیه رو قبول دارم و اصلا یکی از معیارهای اصلیمه ولی به نظرت همونطور که گفتم صحبت در مورد این چیزها اونم تو جلسه ی اول،از طرف دختر و در یه شهر کوچیک وسنتی زشت نیست و نتیجه ی عکس نمیده؟واقعا گیجم....
    اگع سوالات کلی باشه و بافهم کامل اصلا با سنگین بودن شما تناقض نداره بلکه برعکس سنگینی و متانت شما را بیشتر نشون میده چون طرف میفهمه ک شما تصمیم عاقلانه ای میخواهین بگیرین نه اینکه فقط مورد پسند واقع بشین بلکه خودتون هم معیارهایی دارین و هرکسی لایقتون نیست
    الان همه به عقل و شعور طرف کار دارن
    سنگین و جدی سوالاتون را بپرسین اما به صورت کلی بپرسین

  18. کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14999
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    20
    تشکر شده 5 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتن خواستگار

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    شاید موقعیت و شرایط که دارید ، شما رو برای این خواستگارها غیرقابل دسترس قرار میده
    دقیقا چ نوع رفتاری مد نظرتونه؟اگه ممکنه بگین چون من واقعا هرچی فکر میکنم ،هیچی به ذهنم نمیاد....آخه چه موقعیتی؟در مورد شرایط اجتماعی اقتصادی خودم و خانوادم که تا به حال همه ی خاستگارها قبل از ورود به خانه یمان کامل در جریانند...پس چی میتونه باشه؟....

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    نوع رفتار و صحبت کردن در یک شهر سنتی شاید عامل این نوع رفتار باشه
    میشه دقیق تر راهنمایی کنید ..منظورتون چه نوع رفتاریه؟! آخه همونطور که گفتم من اصلا کار خاصی نمیکنم...مگه تو بیست دقیقه ای که با مادر خواستگار روبه رو میشم،چ نوع رفتاری میشه انجام داد یا نداد؟

    از طرفی من خیلی به سنتها احترام میزارم..مثلا تو یه شهر سنتی مثل شهر ما ،اصولا همه ی خانواده ها(متدین و غیر متدین یا با هر ویژگی دیگه ای)متاسفانه یا خوشبختانه دوست ندارن عروسشون قبل از ازدواج دست به صورتش زده باشه(ابرو برداشتن و رنگ مو و از این حرفا..)و من حتی این قاعده رو هم رعایت کردم و چیزای دیگه....

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    به هر حال شما بقول دوستمون نباید بیشتر از چیزی که هستید و کمتر از اون هم رفتار کنید
    همونطور که گفتم من نمیخام بیشتر یا کمتر از چیزی که هستم نشون داده بشم و فقط بین دوگانگی سنگین بودن و اجتماعی بودن گیر کردم....که البته من خودم هر دو ویژگیو دارم ولی جمع کردن این دو، تو بیست دقیقه سخته واقعا.....آخه این چه رسم ناجوانمردانه ایه که آدم باید خودشو تو بیست دقیقه نشون بده؟؟؟


    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    متاسفانه در ایران عقل مردم تو چشماشونه و کسی هم نمیدونه باید چه قاعده ای رو در این برخورد ها رعایت کنه
    متاسفانه... و متوجه نیستن چه لطمه ای دارن به زندگی آدما وارد شه...


    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    همان لباسی را بپوشید که اگر مثلا یکسری مهمان غریبه و نامحرم دیگر داشتید، می پوشیدید.

    اینجوری خانواده داماد می فهمند که شما چه جور آدمی هستید و حجابتان در جمع چطور است.

    فقط حواستان باشد که خیلی جوگیر نشوید که با چادر مشکی توی جمع بیایید. نه شگون دارد نه اینکه اصلا درست است.

    یک چادر با رنگ روشن به شدت توصیه می شود، همچنین کت و دامن با رنگ روشن.
    گفتم که...اصلا به اونجا کشیده نمیشه که من چادر سر کنم... هیچ وقت خاستگاریهام به جلسه ی دوم کشیده نمیشه ومن هیچ وقت خود پسرو نمیبینم....اصلا گاهی با خودم میگم نکنه اینا واسه تفریح میان و اصلن پسر ندارن....ولی چشم اگه به اونجاها کشیده شد...چادر رنگی سر میکنم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    از قدیم رسم بر این بود که دخترها در جلسه خواستگاری و در حضور باقی افراد چیزی نمی گفته اند، این هم دلیلش همان سنگین بودن است؛

    یعنی شما نباید خودتان را خیلی مشتاق ازدواج نشان بدهید، هر چند که واقعیت چیز دیگری است!
    من که آخر نفهمیدم چجوری هم سنگین باشم هم خودمو نشون بدم هم اجتماعی باشم...

    راستش من ازدواجو دوست دارم ولی اینکه اومدم اینجا چنین پستی گذاشتم،به خاطر این نیست که اشتیاق خیلی بیش از حدی دارم...به خاط اینه که نمیدونم چه رفتاری تو اون بیست ذقیقه ی اول خواستگاری جلسه ی اول داشته باشم تا حداقل به جلسه ی دوم کشیده شه....آخه ازدواج ده تا پله داره و من ده ساله تو پله ی اولم....خسته شدم....یه تنوعی هم نمیشه از خستگی درآم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    چای بیاورید. اصلا هم لوس و سبک نیست. این در واقع یکی از سیاستمدارانه ترین کارهایی است که در خواستگاری انجام می شود؛

    چرا که خانواده داماد هم راه رفتن عروس را می بیند و هم قد و قواره اش را، هم اینکه بالاخره در آن لحظه تعارف چای، می تواند نگاهی به صورت عروس بیندازد.
    بله درسته...من همیشه اینکار را میکنم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها

    نشد که نشد. اصلا خواستگاری به این معناست که دو طرف همدیگر را می بینند، صحبت می کنند و بعدا نظر خودشان را اعلام می کنند

    حالا به هر دلیلی پسر، نظرش موافق نبوده یا خانواده اش قبول نکرده اند، دنیا که به آخر نرسیده است. چیزی که زیاد است، پسر خوب.

    پس زیاد نگران نباشید چون این مشکل روز بیشتر خانواده هاست ... توکل به خدا کنید و صبور باشید
    بله قبول دارم ولی درصورتیکه من از پله ی اول بتونم بالاخره با موفقیت بالا بیام

    ببخشید اگه خیلی حرفارو چند بار تکرار کردم...

  20. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9838
    نوشته ها
    273
    تشکـر
    590
    تشکر شده 390 بار در 180 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رفتن خواستگار

    نقل قول نوشته اصلی توسط atefe.es نمایش پست ها
    ممنون.حرفهای شما درسته و من نمیخوام چیزی غیر از خودمو نشون بدم ...همونطور که گفتم اصلا وقت نمیشه من خودمو نشون بدم...

    شاید سوالمو اینطوری مطرح کنم بهتر باشه :من باید چه مقدار از خودمو روز خواستگاری نشون بدم؟؟

    ببینین من آدم شوخی هستم..همیشه الکی در حال خندیدنم وبا همه گرم میگیرم و میگم میخندم...ولی مسلما طبق حرف خانوادم و مشاورا و روانشناسا و کسانیکه در مورد نوع برخورد تو روز خاستگاری صاحب نظرند...و

    حتی آقای فرخ که واسم نظر نوشتن...میگن دختر باید سنگین باشه و مامانمم اصولا میگه خودت صحبتیو شروع نکنی بهتره و من بین این دوگانگی گیر کردم ...یعنی رفتار شاد و اکتیو خودم با یه دختر سنگین که هیچی نمیگه...و نتیجش این شده که همیشه روزهای خاستگاریم خیلی پر استرسم و در آخرم غیر از یه رفتار آروم و چند تا لبخند تصنعی چیزی تحویل خاستگار نمیدم...

    همین الان تو همین پست..من با دو تا جواب ضد و نقیض روبه رو شدم که نمیدونم کدومو انتخاب کنم و کدوم درست تره!!!
    شما نمی دونی که مادری که می آید شما رو ببینه چه ملاکهایی برای انتخاب عروس داره، از یه دختر اجتماعی خوشش می آید یا سنگین و کم حرف. پس برای چیزی که نمی دونی تلاش بیهوده نکن. چون شما هر طوری رفتار کنی احتمال شکست وجود داره.

    به قول شما مشکل اینجاست که شما اصلا هیچ وقت نشده که خودتو نشون بدی، پس رفتار شما مشکل نداره، دیگران رو هم که نمیشه تغییر داد پس مجبور هستیم با شرایطی که داریم کنار بیایم.

    من هم برای شما آرزوی موفقیت می کنم.

    آنطور که هستي‌ باش ،....
    صداقت مؤثرترين تيري است که به قلب هدف مي‌‌نشيند ،....
    هدفت را با نقشه‌هاي جوراجور آلوده مکن‌ ،...
    خودت باش ،....
    افتاده باش ،... نه‌ ذليل ،...
    شوخ باش ،... نه‌ مسخره ،....
    آزاده باش ،،... نه‌ ياغي ،...
    مطمئن باش ،... نه‌ ساده ،....
    از خود ،... راضي باش ،.... نه‌ از خود راضي ،...
    صبور باش ،... نه‌ در کمين ،....
    آنوقت خواهي ديد که کليد موفقییت در دستت است !!
    ویرایش توسط prv : 04-18-2015 در ساعت 11:08 PM

  21. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16010
    نوشته ها
    48
    تشکـر
    4
    تشکر شده 29 بار در 19 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتن خواستگار

    دوست خوبم خواهر من خارج از کشور درس میخونه من هم همین مشکل توروداشتم ولی خواهرم بهم گفت متاسفانه توایران هر دختری که میخواد با یک اقا ازدواج کنه در واقع باید با فامیل اون اقا هم ازدواج کنه بالخصوص با مادر شوهر وخواهر شوهر اینده اش واونا تصمیم میگیرند زندگی مشترک اون دختر خانم ادامه داشته باشه یا به طلاق منجر بشه. کشور ما مثلا اسلامیه ولی به یک دختر به دیده یک کالا نگاه میکنند وظاهر یه دختر مهمترین عامل ازدواجه خدارو شکر کن با اینجور افرادی که ظاهرتو مدنظرشونه بالخصوص برای مادر شوهر.تا حالا ازدواج نکردی وبد بخت نشدی من 35 سالمه وبه خاطر همین مشکل تو نتونستم ازدواج کنم اصلا هم ناراحت نیستم ولی قبلا مثل تو غصه میخوردم حالا تصمیم گرفتم مستقل باشم وروی پای خودم باشم میخوام درسمو بخونم وبرای خودم کسی بشم توهم برای خودت هدفی داشته باش بی خیاله ازدواج باش اگه ادم با فرهنگی پیدا شد باهاش ازدواج کن .

  22. کاربران زیر از fatemeh-s بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14999
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    20
    تشکر شده 5 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتن خواستگار

    سلام دوباره ...ببخشید پستمو دوباره بالا آووردم....ولی واقعا دارم اذیت میشم توروخدا کمکم کنید...من حدوده یک ماه پیش این موضوعو گذاشته بودم و اگه پستمو خونده باشین ...مشکلم این بود که بعد از ده سال رفت و آمد خواستگارام ،هنوز هیچکدوم به جلسه ی دوم کشیده نشدن،و قرار بود یک ماه پیش یه خاستگار دیگه برام بیاد و من از شما خواسته بودم راهنماییم کنید روز خاستگاری چجوری رفتار کنم.....که حداقل این یکی بره با پسرش بیاد!

    اول باید بگم ،نه تنها اون خواستگارم اومد ورفت...بلکه دو تا دیگه هم اومدن و رفتند و...بی خیال ...دیگه برام مهم نیست...احساس میکنم مثله یه فنره کاملا کش آمده شدم که دیگه کش نمیادیعنی دیگه اینقدر هر دفعه خاستگارام رفتن و ناراحت شدم که دیگه از این بیشتر ناراحتی نداریم....این دفعه اخری که خواستگاره اومدو رفت اصلا واسه خودم شاد بودم و دیگه ضد ضربه شدم و هیچی تو این قضیه ناراحتم نمیکنه...

    اما دارم از یه موضوعه دیگه زجر میکشم......ناراحتی مامانم...به تازگی متوجه غصه ی مامانم شدم....ناراحتیش در مورد عدم اعتماد به نفسی که براش تو جریان خاستگاریای من پیش اومده.

    هیچ وقت فکر نمیکردم،این قضیه ی رفتن خاستگارام ،همونقدر که منو آزار میده،مامانمم آزار میده....یعنی به روی خودش نمیاوورد ...همیشه بعد از اینکه ناراحتیه منو میدید...بهم دلداری میداد و میگفت بهتر که نیومدند..و کلی از این حرفای خوب...
    اما به تازگی متوجه شدم...یواشکی داشت پیش بابام ناراحتی میکرد و اشک میریخت و میگفت تقصیر منه که خاستگارای دخترمون همه میرن و دیگه نمیان...میگفت من نمیدونم چجوری رفتار کنم.....

    خیلی غصم گرفت...باورم نمیشد...که مامانم خودشو مقصر بدونه،آخه مامانم خیلی مهربوونه و خیلی خوب روز خواستگاری رفتار میکنه....اما تنها مشکلی که داره ...احساس میکنم به قوله خودش تو باغ نیست...یعنی کاره خاصی نمیکنه ها...با مهربونی خاستگارارو راهنمایی میکنه داخل...پذیزایی میکنه و منتظر میمونه اگه سوالی داشتن بپرسن ولی خودم احساس میکنم سوالارو یه جوری جواب میده،یا دیر متوجه یه سوال میشه...مثلا خواستگارا چند بار باید یه سوالو بپرسن تا مامانم متوجه سوالشون بشه....طور بدی راجع به مامانم فکر نکنیدا...میدونین چیه

    مامانم 19 سال با من تفاوت سنی داره و بسیار آدم پویا و پرتلاشیه....خیلی مشغلش زیاده...نه این که منصب خیلی مهمی داشته باشه ها...ولی به خاطر کاری که داره بارها مورد تقدیر توی همایشهای مختلفه استانیو کشوری داشته و برتر شده و سخنرانی توی دانشگاهها و اینور اونور....اینه که مشغله ی ذهنیش خییییییییییییلیه و حتی سر این موضوع چند وقت پیش دچار گرفتگی سردردهای شدید میشد که مارو نگران کرده بود و دکتر از بابام خواسته بودفقط چند روز نزاره به هیچ مسیله ی کاری فکر کنه....

    حالا شما تصور کنید تو چنین شرایط فکری ،خواستگارایی. که اکثرا خانه دارن و هیچ دغدغه ای ندارن میشینن کنار مامانم و یه سوالایی میپرسن و یه حرفایی میزنن که مامانم خیلی سخت و دیر میگیره چی میگن...با این که خیلی تلاش میکنه.....

    همه ی اینارو گفتم که بگم حالا دیگه واقعا خودم مهم نیستم...دلم نمیخاد مامانمو اینطوری ببینم که اینقدر داره عذاب میکشه و اشک میریزه....شاید خنده دار باشه ولی یه موقع یه جوکی بود که میگفت دختره دعا میکرد خدایا من واسه خودم هیچی نمیخام فقط واسه مامانم یه داماد خوب بفرست اون موقع به این جوک میخندیدم ولی واقعا الان خودم واسه مامانم همچین دعایی میکنم

    در کل مشاورای محترم تروخدا کمکم کنید من چجوری میتونم مامانمو از این ناراحتی در بیارم که اینجوری احساس گناه نکنه؟

    به تازگی همش جلووش رژه میرم و همش به نحوهای مختلف بهش میفهمونم که فعلا قصد ازدواج ندارم تا شاید اینطوری به خاستگارو خواستگاری فکر نکنه تا کمتر اذیت نشه ....ولی خب فایده نداره...مادره ....عین همه ی مادرای دنیا تو چشام نگاه کنه میفهمه چمه....ای خداااااااااااااااااااااچی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟البته بگما من واقعا اینطوری نیستم که خیلی دوست داشته باشم ازدواج کنم و اگه ازدواج نکنم میمیرم....دوست دارم ولی اصلا هیچ عجله ای ندارم....ولی اون چیزی که ناراحتم میکرد و هنوز م ناخواسته مثله یه درده کهنه شده واسم.،اینه که چرا خاستگارام همشون میرن!محض رضای خدا یکیشون برای بار دوم با پسرش نیومده...البته دروغ نگم یکیشون برگشتهکه مربوط به 20 سالگیم میشد که اون موقع اصلا نمیخاستم ازدواج کنم...اصلا و ابدا و فقط به خاطر اینکه یه عزیز واسطه ی اون خاستگاری بود تو رو دربایستی گیر کردیم....

  24. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16354
    نوشته ها
    76
    تشکـر
    19
    تشکر شده 76 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : رفتن خواستگار

    خودت یه کم فکر کن ببین تو مراسم اشنایی که مادر پسر میاد چی میگید یا چه رفتاری میکنید؟!!! شاید اتفاقی میفته که از نظر شما عدیه و به چشم نمیاد اما دیگران اون اتفاق را غیر عادی میبینند... شهرتون چقد کوچکه مثلا چند هزار نفر جمعیت داره؟؟ شاید انقد شهرتون کوچکه که خواستگارانت هم دیگر رو میشناسن و با هم مشورت میکنن و منصرف میشن؟!!! ولی خواهر گلم درخواستتو از خدا بکن و زندگی عادی را ادامه بده اگه صلاح باشه اجابت میشه ...
    امضای ایشان
    "... نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد!
    نمی خواهم بدانم کوزه‌گر از خاک اندام‌ام،
    چه خواهد ساخت!
    ولی بسیار مشتاقم،
    که از خاک گلویم سوتکی سازد!
    گلویم سوتکی باشد،
    به دست کودکی گستاخ و بازیگوش،
    و او یک‌ریز و پی در پی،
    دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد،
    و خواب خفتگان خفته را آشفته‌تر سازد!
    بدین‌سان بشکند در من،
    سکوت مرگ‌وارم را..."

  25. کاربران زیر از یا زهرا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  26. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14999
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    20
    تشکر شده 5 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتن خواستگار

    نقل قول نوشته اصلی توسط یا زهرا نمایش پست ها
    خودت یه کم فکر کن ببین تو مراسم اشنایی که مادر پسر میاد چی میگید یا چه رفتاری میکنید؟!!! شاید اتفاقی میفته که از نظر شما عدیه و به چشم نمیاد اما دیگران اون اتفاق را غیر عادی میبینند... شهرتون چقد کوچکه مثلا چند هزار نفر جمعیت داره؟؟ شاید انقد شهرتون کوچکه که خواستگارانت هم دیگر رو میشناسن و با هم مشورت میکنن و منصرف میشن؟!!! ولی خواهر گلم درخواستتو از خدا بکن و زندگی عادی را ادامه بده اگه صلاح باشه اجابت میشه ...
    چند بار گفتم که ما اصلا کار خاصی نمیکنیم...یعنی مگه تو یک ربع معمولی چه کار بدی یا خوبی میشه انجام داد....یه سلام احوالپرسی معمولی و دو تا سوال رد و بدل میشه....راستی شما پست آخرمو تو همین تایپک خوندین؟اونجا بیشتر توضیح دادم....بعدم گفتم شهرمون کوچیکه، منظورم این بود که تو شهرهای کلانی مثل تهران و تبریز و اصف و.. نیستیم والا ما تو یه مرکز استان زندگی میکنیم،جمعیتم یک ملیون اینا هست شایدم بیشتر

  27. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16354
    نوشته ها
    76
    تشکـر
    19
    تشکر شده 76 بار در 41 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : رفتن خواستگار

    هر روز مقداری هرچند کم صدقه بده و اسفند دود کن من اعتقاد دارم اینها و نماز اول وقت و .... باعث رفع مشکلات میشه یعنی اقای مکارم شیرازی گفتن
    امضای ایشان
    "... نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد!
    نمی خواهم بدانم کوزه‌گر از خاک اندام‌ام،
    چه خواهد ساخت!
    ولی بسیار مشتاقم،
    که از خاک گلویم سوتکی سازد!
    گلویم سوتکی باشد،
    به دست کودکی گستاخ و بازیگوش،
    و او یک‌ریز و پی در پی،
    دم گرم خودش را بر گلویم سخت بفشارد،
    و خواب خفتگان خفته را آشفته‌تر سازد!
    بدین‌سان بشکند در من،
    سکوت مرگ‌وارم را..."

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آیا خواستن توانستن است ؟؟
    توسط ali502902700 در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 16
    آخرين نوشته: 10-03-2022, 03:02 AM
  2. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 09-04-2019, 05:20 PM
  3. خواستگار سوءاستفاده‌گر و خسيس!
    توسط ninamoon در انجمن خواستگاری
    پاسخ: 11
    آخرين نوشته: 05-14-2017, 11:40 AM
  4. عشق شما از چه نوعي است؟ دلبستگی یا وابستگی؟
    توسط pari123 در انجمن روانشناسی فردی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-30-2015, 01:12 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد