سلام .من تقریبا 10 ساله برام خواستگار میاد ومیره از 13 سالگی ...شهر ما کوچیکه،اینجا خواستگاریا سنتیه..یعنی اصولا به وسیله ی یه واسطه معرفی میشن و بعد مادر و خواهر پسر به دیدن دختر میان و بعد در جلسه ی دوم پسرو با خودشون میارن...منم اولا چون تو یه شهر بزرگ درس خوندم و با فرهنگای مختلف آشنام از این رسم متنفر بودم..و خانوادمم نظرشون با من یکی بود و اونا هم این روشو خیلی خوب نمیدونستن ولی متنفر نبودن و میگفتن به هر حال یه سنته و تو(یعنی من)باید با این قضیه کنار بیای...دیگه با توجه به دیدن دوستام وآشناهام که با همین روش ازدواج کردن و خیلی هم زندگی عاشقانه ای دارن...قانع شدم که روش بدی نیست و باید دید منفیمو از روی این قضیه بردارم و از اون به بعد خاستگارارو(بصورت گزینشی،با توجه به همکفری اولیه و شناختن معرفشون)به صورت جدی تری راه میدادیم حدود چند ساله...تا اینجا همه چی عادی...
مشکلم اینه که خاستگاریای من هیچ وقت به جلسه ی دوم نمیکشه...یعنی رک و راست گویا من مورد پسند هیچ مادری قرار نمیگیرم... اوایل برام مهم نبود چون اعتماد به نفس داشتم(اعتماد به نفس کاذب نداشتم،اتفاقا اعتماد به نفس کمی دارم،ولی در مورد ظاهرم قیافه و هیکل بنا به تعریف دیگران به خودم مطمینم)
خلاصه که همه چیم خوبه خداروشکر اما دیگه کم کم دارم روانی میشم..خب من دخترم از یه جایی به بعد غصم میگیره و دارم اعتماد به نفسمو کلا از دست میدم..نمیدونم چکار کنم...همه ی مسایلیم که به ذهنم میرسه اکیه...خداروشکر خانواده ی خوشنامی هم دارم و وضعیت مالیمونم معمولیه ..نمیدونم مشکل کجاست؟؟شاید این اواخر 6 یا 7 تا خواستگار(همون مادرخواستگار)اومد که هیچکدوم برای بار دوم تماس نگرفتن...آرزو به دل موندم خودم یه بار خود پسرو ببینم...الان به خودم میگم شاید رفتار من روز خواستگاری نا مناسبه...ولی هرچی فکر میکنم میبینم اصلا به اونجا کشیده نمیشه که من رفتاری از خودم نشون بدم....؟منم عین همه با یه تیپ موقر و معمولی سلام و احوالپرسی و یه پذیرایی میکنم و بیشتر اوقات لبخند میزنم و کنار مادرم میشینم بعد همون مادر دوتا سوال معمولی ازم میپرسه منم جواب میدم یکم بعد میره.....!!!!
خیلی حرف دارم ولی خلاصش میکنم...
الان دو روز دیگه قراره یه خانم دیگه بیاد و من دیگه توان طرد شدن ندارم....معرفشم آشنامونه و ادم خوبیه...شرایطشم خوبه ....میخواستم اگه کسی میدونه من باید چجور رفتاری داشته باشم ،بم بگه....راستش مادرمم جوونه و من اولین بچشم و تجربه نداره و درسته که دلسوزانه راهنماییم میکنه ولی احساس میکنم خودشم یه چیزاییو در این زمینه نمیدونه ..آخه خودش خیلی کوچیک بوده که با اولین خواستگارش ازدواج کرده و چون اون موقع ها سطح توقع خانواده ها اینقدر زیاد نبوده ،به قول خودش بدونه اینکه کاری کنه همینکه وارد مجلس شده بابام و خانوادش پسندیدنش و مامانمم سریع بابامو پسندیده و دو روز بعدم عقد کردن....اینارو گفتم که بگم مامانمم بیشتر از این تجربه نداره واسه همین نمیتونه بیشتر از این راهنماییم کنه...
کمکم کنید همه خواهش میکنم ...متاهلایی که ازدواج سنتی داشتن هم به من بگن خودشون چ رفتاری داشتن که پسندیده شدن....