من 5 سال پیش با یک جمعی بودم که اتفاقاتی افتاد و یکی از اون افراد من رو به خونه برد و بدلیل این کار رابطه ام رو باهاش قطع کردم اتفاقاتی که افتاد هیچ کدوم به میل خودم نبود و 5 ساله پشیمونم. یک سال بعدش با فردی دوست شدم به قصد ازدواج که از اون جمع بود و از تمام گذشته ام خبر داشت الان 4 ساله با هم هستیم و 2 روز مانده به اومدن خواستگاری تمام اون جریان رو در آورد تا قبلش فکر میکرد اتفاقی نیفتاده اما الان که فهمیده تمام این جریان رو میگه عاشقمه پیشمه اما دیگه نمیتونه به عنوان زنش قبولم کنه و ببینم و داره به خودش آسیب میزنه چون از زندگی خسته شده روزای سختی رو داریم افسرده ام و حال هر دوی ما بده و بدون هم نمیتونیم زندگی کنیم حالا راهنمایی میخوام چیکار کنم تا همه چی درست بشه