نوشته اصلی توسط
abolfazl.b
سلام
اسمم ابوالفضل پنج ماه هست که با دختر عموی مادرم در ارتباط هستم و باهمیم هم سن هستیم
خیلی باهم خوبیم باهم فرق داریم اما باهم خوب کنار می ایم و همدیگه رو درک میکنیم
کلا وضعیتمون بد نیست رابطمون رو خانواده هامون می دونن و میخوایم زندگیمون رو شروع کنیم
اما ی موضوعی رو برام گفت
سه سال پیش با اصرار دختر عموش با پسری اشنا میشه که این پسر 16 بار زیر تیغ عمل جراحی رفته بدلیل مشکلات ژنتیکی قرار نبوده زیاد زنده بمونه قرار بوده
کخ یمدت باهاش حرف بزنه فقط برای کمک کردن اما این پسر کم کم حالش خوب میشه
دیگه قرص اعصاب نمی خوره دیگه مشروب نمیخوره دیگه کاراری قبلش رو میذاره کنار
اما برادر پسره مشروب خور خلاف کاره اینا ی خواهر دارن که از ترسش شب موقع خواب در اتاقش رو قفل میکنه
قرار نبوده رابطشون بیشتر حرف زدن باشه ولی پسره علاقه مند میشه و هی این بنده خدا اذیت می کنه بهش فوش میده میگه اگه بامن ازدواج نکنی خودمو می کشم
حالا از نفرین این پسر و خانوادش می ترسه می ترسه که بخاطر ترک کردنش پسره خودشو بکشه همش حس عذاب وجدان داره انتخابش رو کرده و منو انتخاب کرده من منطقی
رفتار کردم درکش کردم اما سخته براش نمی تونه ولش کنه همش درگیره این حس عذاب وجدان
لطفا کمکمون کنید نمیخوایم این شکلی بمونه همه چی
هرشب از اشک ریختن داره اب میشه پسره هیچی ازش نداره نه ادرس نه هیچی فقط یبار از نزدیک دیدش اما شهر محل زندگیشون با هم فاصله داره و فقط ی شماره پسره از داره
ازتون کمک میخوایم
ممنون