نوشته اصلی توسط
SHILA
سلام یه دختر22 ساله ام 17 سالگیم از طریق چت با یه پسر دوس شدم منتبریز اون شیراز زدو عاشق شدیم به قول خودمون....به خاطر من تصمیم گرفت زندگیشو بسازه اون رفت سربازی من دانشگاه این شدو فهمیدم من عاشق نبودم فقط عادت بود...چندسال که گذشت من شدم الف دانشگاه دیدم به زندگی کلا عوض شد انتظاراتم از همسر ایندم این که دوس دارم با چه طور ادمی ازدواج کنم اون حتی 5 درصدشم نداره نمیخوامش اما اون دست از سرم برنمیداره میگه یکی دیگرو میخوای برا همین میخوای بری تهدیدم میکنه ازم عکس داره صدامو ضبط کرده من از بابام خیلی حساب میبرم اونم میدونه اگه بابام بفهمه منو دارمیزنه همش تهدیدم میکنه پریه میکنه برگردم عذاب وجدان دارم خسته شدم زندگیمو داره نابود میکنه یکی به دادم برسه تو رو خدا.