سلام دوستان ...7 ماهه که عقد کردم......6 سال با شوهرم دوست بودم زمان دوستی به خاطر اینکه دوست داشت من برم خونشون باهاش مشکل داشتم و چند باری باهاش قهر کردم تا اینکه تو قهر آخر گفتم دیگه نمیخوام باهات دوست باشم و میخوام تکلیف زندگیمو روشن کنم با اینکه عاشقش بودم ازش جدا شدم به یک ماه نکشیده بود که اومد خواستگاری....
حالا مشکلات من بیشتر شد که کمتر نشد
روز بعله برون خواهراش بخاطر شیربها کم مونده بود دعوا راه بندازنو بعد از اون
به خاطر خرید نامزدی و اینکه چرا من خودم آرایشگاه انتخاب کردم خواهراش پرش کردن و عقد نکردیم درست همون روزی که عقدمون بهم خورد پدر و مادرش اومدن معذرت خواهی ... شبشم خودش و برادر بزرگترش اومدن معذرت خواهی و برادرش بهم قول داد که نذاره خواهراش دخالت کنن و دو روز بعد عقد کردیم
اما دخالتشون بازم تموم نشد
روز جشن سر فیلم گرفتن خواهرم خواهرشوهرم وسط مجلس بدوبیراه گفت و به چند تا از فامیلامون گفت که عقد بهم خورده بوده واسه کادوهای عقد نظر میدادن و اینکه من باید تو خونه چجوری لباس بپوشم( خودم محرم نا محرم رو رعایت میکنم) اما باز دخالت ...
من آدمی نیستم که بدون دعوت جایی برم اما اونا میگن که من وظیفمه خونه همشون برم در صورتی که مارو پاگشا هم نکردن
خلاصه یه بار باهم قهر کردیم و با باباش اومدن وقتی باباش دید دوباره حق با منه مارو آشتی دادن
تا اینکه یه روز مونده به عید من از شوهرم عیدی خواستم البته طبق رسم و رسومی که داریم.... شوهرم با اینکه لباسارو خودش برام خریده بود گفت به من گفتن همینایی هم که خریدی زیاده دیگه عیدی واسه چی؟؟؟ خلاصه اون شب قهر کرد و رفت منم چند بار منتشو کشیدم بخاطر عید اما قبول نکرد چون مادر ندارم با خواهرم 6 فروردین رفتم خونشون اما مامان و خواهرش هرچی دلشون میخاست به من گفتن .... همون روز نامزدم اومد خونه ما و به بابام گفت که ما تفاهم نداریم
منم چون به بابام گفته بودم به خاطر خرید عید با من قهر کرده بهش گفت تفاهم رو بهونه نکن اگه میخوای جدا بشی برو دادخواست بده
باز با اون شرایط من منت کشی کردم که به خاطر لباس مضحکه مردم نشیم و زندگیمون خراب نشه روز سیزده بدر من در حد بیهوشی به خاطر این وضعیت گریه کردم که بابا و داداشم رفتن دم خونشون و گفت باید تکلیف روشن بشه وقتی اونا اومدن بابا و داداشم بهشون گفتن که دخالت دیگرون نمیذاره اینا زندگی کنن واسه خرید و لباس دعوا نکنید و دیگه احتیاجی نیست که تو نامزدی برای من خرید کنن یهو نامزدم عصبانی شد و گفت چرا داداشت داره دخالت میکنه اون که تو هیچکدوم از مراسمای ما نبوده (داداشم مخالف ازدواجمون بود)
بعد از اون شب یه کم اخلاقش نرم تر شده بود اما میگه تا داداشتو نچزونم کوتاه نمیام تنها راهشم طلاقه از روز زن دیگه با هم حرف نزدیم یه بار که باباشو دیدم گفت نگران نباش همه چی درست میشه اما واقعا نمیدونم باید چیکار کنم