عنوانی براش پیدا نکردم که مناسب باشه
سلام مدتی است حال بدی دارم بذارید کامل بگم
لیسانس الکترونیک دارم و الان دو ماه است که خدمت سربازیم تموم شده ولی یه چیزایی منو آزار میده.اول از همه گذشت زمانه. خیلی دلم میگیره وقتی به این فکر میکنم که یک روزی پدر برادر یا خواهرم تو جمعمون نباشن(بمیرن) چون خاطرات منو داغون میکنه این که یه روزی با هم بازی میکردیم و ..... همیشه از خدا میخوام من زودتر بمیرم سر همین قضیه بعضی وقتها فکر خودکشی به سرم میزنه بعضی وقتها خودم رو وسط اتاق حلقه آویز میبینم. از طرفی دیگه دست از کار علمی کشیدم چون میگم من که آخرش میمیرم مثلا فلان دستگاه رو بسازم که چی بشه نمیدونم چیکار کنم البته تمام ماجرا از اون روزی شروع شد که من تو یک غروب جمعه نشستم و فیلمهای دوران دانشجوییم رو نگاه کردم به خودم اومدم دیدم از اون روزها پنج سال گذشته از همون روز دلم گرفت. نمیدونم چیکار کنم.