نمایش نتایج: از 1 به 10 از 10

موضوع: گذر زمان و حال بد من

1439
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15639
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    2
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy گذر زمان و حال بد من

    عنوانی براش پیدا نکردم که مناسب باشه
    سلام مدتی است حال بدی دارم بذارید کامل بگم
    لیسانس الکترونیک دارم و الان دو ماه است که خدمت سربازیم تموم شده ولی یه چیزایی منو آزار میده.اول از همه گذشت زمانه. خیلی دلم میگیره وقتی به این فکر میکنم که یک روزی پدر برادر یا خواهرم تو جمعمون نباشن(بمیرن) چون خاطرات منو داغون میکنه این که یه روزی با هم بازی میکردیم و ..... همیشه از خدا میخوام من زودتر بمیرم سر همین قضیه بعضی وقتها فکر خودکشی به سرم میزنه بعضی وقتها خودم رو وسط اتاق حلقه آویز میبینم. از طرفی دیگه دست از کار علمی کشیدم چون میگم من که آخرش میمیرم مثلا فلان دستگاه رو بسازم که چی بشه نمیدونم چیکار کنم البته تمام ماجرا از اون روزی شروع شد که من تو یک غروب جمعه نشستم و فیلمهای دوران دانشجوییم رو نگاه کردم به خودم اومدم دیدم از اون روزها پنج سال گذشته از همون روز دلم گرفت. نمیدونم چیکار کنم.

  2. کاربران زیر از mbs69n بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : گذر زمان و حال بد من

    نقل قول نوشته اصلی توسط mbs69n نمایش پست ها
    عنوانی براش پیدا نکردم که مناسب باشه
    سلام مدتی است حال بدی دارم بذارید کامل بگم
    لیسانس الکترونیک دارم و الان دو ماه است که خدمت سربازیم تموم شده ولی یه چیزایی منو آزار میده.اول از همه گذشت زمانه. خیلی دلم میگیره وقتی به این فکر میکنم که یک روزی پدر برادر یا خواهرم تو جمعمون نباشن(بمیرن) چون خاطرات منو داغون میکنه این که یه روزی با هم بازی میکردیم و ..... همیشه از خدا میخوام من زودتر بمیرم سر همین قضیه بعضی وقتها فکر خودکشی به سرم میزنه بعضی وقتها خودم رو وسط اتاق حلقه آویز میبینم. از طرفی دیگه دست از کار علمی کشیدم چون میگم من که آخرش میمیرم مثلا فلان دستگاه رو بسازم که چی بشه نمیدونم چیکار کنم البته تمام ماجرا از اون روزی شروع شد که من تو یک غروب جمعه نشستم و فیلمهای دوران دانشجوییم رو نگاه کردم به خودم اومدم دیدم از اون روزها پنج سال گذشته از همون روز دلم گرفت. نمیدونم چیکار کنم.

    مرگ يكي از رخدادهاي زندگي و از سنتهاي قطعي نظام افرينش است به رغم عموميت اين پديده، مرگ عزيزان و يا فكر مرگ براي اغلب افراد اضطراب اور است اين اضطراب عوامل متعدد شناختي، عاطفي و رفتاري دارد شايد عمده ترين عامل آن وحشت از نابودي و گرايش به جاودانگي است لذا اگر افراد نگرش خود را نسبت به مرگ اصلاح كنند و اين حقيقت را دريابند كه مرگ فنا و نابودي نيست بلكه انتقال از حالي به حال ديگر است اين نگراني ها و حشت ها برطرف مي شود.

    ترس از مرگ يك نوع از انواع ترس است و ترس يكي شاخه هاي اضطراب)دلشوره) بشمار مي‌رود‌ و اضطراب در حد اعتدال به عنوان يكي از نعمتها و عطيه هاي بزرگ خداوند حكيم به انسان به حساب مي آيد به گونه اي كه مي‌توان گفت اگر اضطراب را از وجود انسان حذف كنيم درب بسياري از چيزهاي خوب كه انسان در زندگي نياز مبرم به آنها دارد بسته مي‌شود، و فقدان اضطراب مي تواند ما را با مشكلات و خطرات قابل ملاحظه اي مواجه نمايد، اگر اضطراب نباشد كارمند بر سر كار حاضر نمي شود و يا كارش را درست انجام نمي دهد، دانش آموز درس نمي خواند و مادر به خوبي از فرزندش مراقبت نمي كند راننده لوازم ايمني راه را با خود برنمي داردف مرد خانه براي امرار معاش خانواده تلاش نمي كند و بطور خلاصه بايد گفت كه بسياري از فعاليت ها بشري تعطيل مي‌شود و در نهايت انسان گامي به هلاكت نزديكتر مي شود. بنابراين ترس و اضطراب به منزله بخشي از زندگي هر انسان و يكي از مولفه هاي ساختار يك شخصيت نرمال است.

    و براي همين ترس و اضطراب تا حد نرمال ان بهنجار و مثبت است.چرا كه اين فرصت را براي افراد فراهم مي اورد تا مكانيزمهاي سازشي و پيش بيني هاي لازم خهت موقعيت جديد را انجام دهدو حتي موجب ايجاد سازندگي و خلاقيت در فرد مي شود. اما ما يك نوع ترس مرضي كه شاخه اي از اضطراب مرضي است را نيز داريم همانگونه كه گفته شد همه مردم ترس را تجربه مي كنند اما اگر حالت ترس جنبه مزمن و مداوم پيدا كند در اين صورت مرضي محسوب مي شود و نه تنها نمي توان انرا مثبت و سازنده دانست بلكه موجب استيصال گسترده فرد در امور مختلف فردي وتعاملات اجتماعي او شده و او را از رسيدن به هدفش باز مي دارد.

    اگر ترس و دلشورة شما از مرگ موجب مي گردد كه هميشه بياد آخرت باشيد و سعي نماييد كه كارهاي خود را طوري تنظيم نماييد كه آخرت‌تان آسيب نبيند و متضرر نشويد، پس خوشا بحالتان زيرا كه ويژگي يك مومن را پيدا كرده ايد زيرا طبق فرمودة قرآن و روايات مومن بايد هميشه نگران اين باشد و ترس اين ‌را داشته باشد كه مبادا آخرتش هم آغوش با رنج وعذاب گردد، لذا براي دفع و رفع اين نگراني هميشه سعي مي‌كند رضايت پروردگا را جلب نمايد و از كارهايي كه عاقبت او را قرين عذاب الهي كه بسيار وحشت زا و سخت است دوري نمايد، اينچنين شخصي هرگز نبايد از مرگ بترسد زيرا با مرگ حيات جاويد و جديد وبي دغدغة او شروع مي شود.

    كه شما براي اينكه شناخت تان در اين باره بيشتر شود مي توانيد به كتابهايي كه ويژگي هاي بهشت را برشمرده اند مراجعه نماييد تا از جايگاه و موقعيت مومنان كه انشاء الله خودتان نيز از آنان هستيد واقف شويد تا ببينيد كه مرگ چه چيز گرانبها، مطلوب و لذت بخشي را براي مومن به ارمغان مي آورد.

    و مومن با مرگ به چه زندگي خوش و راحتي مي رسد كه قابل مقايسه با زندگي اين دنيا نيست، حضرت امير در روايتي كه از ايشان نقل شده مي فرمايند كه دنيا بهشت كافر است و زندان مومن زيرا مومن مي داند كه با مرگ خود به چه مرحله اي صعود خواهد كرد و بهشت كافر است چون كافر با مرگ به چنان عذاب دچار خواهد شد كه آرزو كند كه اي كاش هيچ وقت از مادر متولد نمي شد و يا اي كاش مشتي خاك مي بود. پس كسي كه بايد از مرگ بترسد كافر است نه مومنيني امثال شما، من مثالي براي روشن تر شدن موضوع مي آورم تا شناخت شما به اين مساله مرگ اصلاح شده و تقويت يابد تا اميدتان تقويت شده و خوف‌تان تبديل به دلگرمي و اضطراب‌تان تبديل به آرامش گردد.

    انسان همانند كودكي در جنين مادر است و شما وقتي كه از جنين بپرسيد كه آيا مايل است از محيطي كه تغذيه او خون است و اطرافش تنگ و تاريك جدا شود و يا نه؟ او با اطمينان به شما خواهد گفت بهترين مكان همين محيط من است و بهترين غذا نيز همين خوني است كه من مي خورم و هنگام تولد نيز گريه اي از سر اعتراض سر مي‌دهد كه چرا مرا از محيطي كه در آن راحت بودم جدا كرديد و وقتي به اين جهان وارد مي شود كم كم مي بيند كه اين جهان و غذاهاي موجود در آن از جهت كيفيت و كميت اصلا قابل مقايسه با جهاني نيست كه قبلا در آن بسر مي برده است. جناب مولانا در مثنوي معنوي خويش با الهام گرفتن از قرآن و راويات مراحل تحول انسان را از وقتي كه جزو جامدها بوده، تا انسان شدن، بر مي شمرد ومي گويد كه ما اول از جماد بوده ايم به اين معني كه ما اول در خاك كه از جمادات است اسكان داشته ايم و سپس از طريق ريشة گياهان به بدن گياه منتقل شده و از حالت قبلي مرده و به گياه تبديل شده ايم و سپس حيوانات با خوردن ما باعث شده اند كه از حالت قبلي خود كه گياه بوده ايم بميريم و در قالب جديدي كه حيوانيت است و از جهت رتبه بهتر و بالاتر از گياه است ظاهر شويم و سپس پدر و مادر ما گوشت حيوانات را خورده اند و ما از اين طريق وارد صلب پدر و رحم مادر شده ايم و با دميده شدن روح در ما، در قالب انسان در آمده ايم و لذا وقتي پشت سر خود نگاه مي كنيم هيچ گاه مردن باعث نابودي و نقصان ما نشده بلكه به يك مرتبه بالا تر از جايگاه قبلي خود صعود كرده ايم پس نبايد از مردن بترسيم چون با هر بار مردن زندگي ما به نحو برتر و بالاتري ادامه يافته است براي همين، مومن نبايد از مردن بترسد چون با مرگ به چيز بهتر و بالاتري كه اصلا قابل مقايسه با اين جهان از جهت كيفيت و كميت نيست دست مي يابد.

    اما آنچه كه شما در پرسش خود مطرح كرده ايد ترس و اضطرابي بيش از حد مجاز را نشان مي دهد و حكايت از مرضي بودن و منفي بودن مقداري از ترس و اضطراب شما دارد. براي فائق آمدن بر اين جنبة ترس‌تان از مرگ، راهكار هايي پيشنهاد مي شود.

    1. يك راهكار اينست كه برنامه اي بريزيد كه گاهي اوقات سري به قبرستانها بزنيد و در ميان قبرها قدم بزنيد و تفكر كنيد، تا كم‌كم متوجه شويد كه مرگ و به عبارت ديگر سفر كردن از اين جهان به آن جهان سرنوشت محتوم هر انساني است. اين برداشت شما از مرگ باعث مي شود كه به جاي ترس مرضي از مرگ، ترس مثبت و اضطراب سازنده از مرگ داشته باشيد و سعي نماييد كه در زندگي توشه‌اي در خور براي آخرت فراهم كنيد تا همانطور كه در سياحت غرب آمده اعمال نيكتان در آنسوي، به دادتان برسند.

    2. راهكار ديگر اينست كه سعي نماييد در تشييع جنازه ها شركت كنيد زيرا اين نيز باعث مي شود انس و الفت بيشتري با واقعيتي به نام مرگ و يا همان هجرت به سوي ديگر پيدا كنيد. و بعد از مدت مديدي كه با اين واقعيت كنار آمديد سعي نماييد بر سر بالين مرده نيز حاضر شويد تا ببينيد كه مرگ هيچ ترس و واهمه اي در بر ندارد، اين امر باعث مي شود كه مسئله مرگ عادي تر برايتان جلوه كند و هضم آن برايتان راحتر شود.

    3. راهكار ديگر خواندن كتابهايي در مورد كساني است كه به نحوي چشمشان به عالم ديگر باز شده و يا مكاشفاتي در باره آن داشته‌اند. ترس از رانندگي تا زماني دوام دارد كه شخص اقدام به رانندگي نكرده است و بمجرد درگيرشدن شخص با رانندگي و نشستن او پشت فرمان، كم كم ترس او نيز مي ريزد.

    4. راهكار ديگر كه روانشناسان از آن به دي‌بريفينگ ياد مي كنند اينست كه بعد از خواندن اينگونه كتابها و تسلط نسبي به حالات مرگ و حين مرگ و بعد از مرگ، سعي نماييد گاهي از اوقات اين مراحل را براي خود تصور كنيد يعني با تمام جزيات تصوركنيد كه مثلا ابتدا حال تان متغير شده و سپس شما را بعنوان كسي كه در حال مرگ است، رو به قبله خوابانيده اند ناگهان حضرت عزرائيل بر بالين‌تان حاضرمي شود تا روحتان را از بدنتان جدا كند در اين حين علي عليه السلام وارد مي شوند و تبسمي به شما مي كنند كه ارامش عجيبي در بر شما حكمفرما مي شود وسپس رو به حضرت عزرائيل مي فرمايند كه اين شخص از محبين ماست پس جان او را به راحتي بگيريد و بعد از آن دو ملك وارد مي شوند و بدستور حضرت اميرعلي عليه السلام شما را به باغي بسيار زيبا و با طراوت منتقل مي كنند كه تا برپايي قيامت در آن جا باشيد آن دو ملك به شما مي گويند كه چون در دنيا به نيكي زيسته ايد و هميشه دست نيازمندان را گرفته و به خاطر خدا جهاد كرده و سخت كوشيده ايد تا اسلام و مسلمانان در جهان سر افراز شوند اين باغ بهشت گونه گوارايتان باد و.......،.

    5. ديدن ويا گوش كردن و يا خواندن كتاب سياحت غرب تاليف آيت الله ميزا نجقي قوچاني كه بنا به فرموده شهيد مطهري ايشان اين مطالب را در عالم مكاشفه ديده اند، )عالم مكاشفه عالمي است كه خداوند در آن به عرفاء برخي از حقايق غيبي را نمايان مي كند) مي تواند شما را در مواجهه ي با اين حقيقت ياري نمايد زيرا يكي از تكنيكهاي روانشناسان براي درمان ترس مواجهه است، همانطور كه عرض كردم هرگز اصل تدريجي بودن در مواجهه با مرگ را نبايد از ياد ببريد پس اول بايد مدتي به قبرستان برويد و سپس در تشييع جنازه ها حاضر شويد و بعد از مدتي كه احساس كرديد مسئله مرگ برايتان عادي تر شده مراحل بعد را پي گيري نماييد.
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. 5 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    7052
    نوشته ها
    1,135
    تشکـر
    6,692
    تشکر شده 1,280 بار در 640 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : گذر زمان و حال بد من

    سلام. مرگ یک چیز طبیعی خودش میاد پس نیاز نیست ما بهش فکر کنیم پس زندگی کن افکارتو عوض کن یه نفس عمیق بکش و اصلا هم بش فکر نکن درست یک روز قرار بری ولی از اینکه از وقتت استفاده درست نکرده باشی اصلا قشنگ نیست اینجوری بیشتر ملامت نمیکنی خودتو سعی کن در لحظه زندگی کنی نه در اینده دور چون ما ادما برای اینکه خیلی چیز هارو نداریم یا داریم یا از دست میدیم میشینیم ساعت ها فکر میکنیم خب اوکی ولی باید زندگی کرد فکر کردن از دست دادن چیزی اصلا قشنگ نیست بالاخره یک روز اتفاق میوفته پس تا داریم قدرشو بدون بشین سریع یک اثر خلق کن و ب خودت افرین بگو چون تونستی یک کار با ارزش انجام بدی از زندگی لذت ببر این روزها درپس هم میایند و میروند تو هستی که باید یک روز بری نه روزها پس زندگی کن

  6. 2 کاربران زیر از satare بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13907
    نوشته ها
    73
    تشکـر
    149
    تشکر شده 49 بار در 29 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : گذر زمان و حال بد من

    مرگ اشتکیه که سر در هر خونه ای خرابکاری میکنه بلاخره

  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12210
    نوشته ها
    508
    تشکـر
    112
    تشکر شده 329 بار در 212 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : گذر زمان و حال بد من

    نقل قول نوشته اصلی توسط mbs69n نمایش پست ها
    عنوانی براش پیدا نکردم که مناسب باشه
    سلام مدتی است حال بدی دارم بذارید کامل بگم
    لیسانس الکترونیک دارم و الان دو ماه است که خدمت سربازیم تموم شده ولی یه چیزایی منو آزار میده.اول از همه گذشت زمانه. خیلی دلم میگیره وقتی به این فکر میکنم که یک روزی پدر برادر یا خواهرم تو جمعمون نباشن(بمیرن) چون خاطرات منو داغون میکنه این که یه روزی با هم بازی میکردیم و ..... همیشه از خدا میخوام من زودتر بمیرم سر همین قضیه بعضی وقتها فکر خودکشی به سرم میزنه بعضی وقتها خودم رو وسط اتاق حلقه آویز میبینم. از طرفی دیگه دست از کار علمی کشیدم چون میگم من که آخرش میمیرم مثلا فلان دستگاه رو بسازم که چی بشه نمیدونم چیکار کنم البته تمام ماجرا از اون روزی شروع شد که من تو یک غروب جمعه نشستم و فیلمهای دوران دانشجوییم رو نگاه کردم به خودم اومدم دیدم از اون روزها پنج سال گذشته از همون روز دلم گرفت. نمیدونم چیکار کنم.

    با سلام و ادب

    به نظر این حقیر جابعالی بعداز اتمام سربازی دچار استرس و اضطراب برای پیدا کردن یه شغل خوب رو دارین و احتمال میدم چون از نظر مالی ؛ پشتیبان و حامی مناسبی رو هم ندارید و تقریبا" از صفر باید شروع کنید ؛ لذا خودتونو با یک مرده انگاره میکنید و موضوع تا مقدار زیادی طبیعیه و کمی دلگرمی و امید و توکل لارم دارین با این حال ؛؛؛
    اگر درست فهمیده باشم مطلب رو تائید بفرمائید تا بقیه مشاوره بصورت پیام خصوصی به خدمت شما عرض بشه
    ویرایش توسط ali502902700 : 05-02-2015 در ساعت 08:41 PM

  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15627
    نوشته ها
    149
    تشکـر
    64
    تشکر شده 158 بار در 79 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : گذر زمان و حال بد من

    ناامیدی ازطرف شیطانه همه افکاری که شما دارید نشان ازاینه که شیطان به افکارت نفوذکرده...بنظرم معنویاتت رو قوی کن با یه کارشناس مذهبی درمیون بذار
    امضای ایشان
    دل میبندیم به یک حباب بعد دل دل میکنیم که نترکد

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9838
    نوشته ها
    273
    تشکـر
    590
    تشکر شده 390 بار در 180 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : گذر زمان و حال بد من

    نقل قول نوشته اصلی توسط mbs69n نمایش پست ها
    عنوانی براش پیدا نکردم که مناسب باشه
    سلام مدتی است حال بدی دارم بذارید کامل بگم
    لیسانس الکترونیک دارم و الان دو ماه است که خدمت سربازیم تموم شده ولی یه چیزایی منو آزار میده.اول از همه گذشت زمانه. خیلی دلم میگیره وقتی به این فکر میکنم که یک روزی پدر برادر یا خواهرم تو جمعمون نباشن(بمیرن) چون خاطرات منو داغون میکنه این که یه روزی با هم بازی میکردیم و ..... همیشه از خدا میخوام من زودتر بمیرم سر همین قضیه بعضی وقتها فکر خودکشی به سرم میزنه بعضی وقتها خودم رو وسط اتاق حلقه آویز میبینم. از طرفی دیگه دست از کار علمی کشیدم چون میگم من که آخرش میمیرم مثلا فلان دستگاه رو بسازم که چی بشه نمیدونم چیکار کنم البته تمام ماجرا از اون روزی شروع شد که من تو یک غروب جمعه نشستم و فیلمهای دوران دانشجوییم رو نگاه کردم به خودم اومدم دیدم از اون روزها پنج سال گذشته از همون روز دلم گرفت. نمیدونم چیکار کنم.
    این نشون میده که شما یه مدتی از مرگ غافل بودی،اگر ما همیشه به مرگ فکر کنیم نه تنها افسردده و نا امید نمیشیم بلکه همیشه عجله برای انجام کار ها و وظایفمون رو خواهیم داشت چرا که فرصت زندگی ما محدوده.

    در ضمن از چیزی که تا حالا تجربه نکردید برای خودتون هیولا نسازید، چرا که شاید شیرین باشه، شاید رهایی باشه، رهایی از دلتنگی. رهایی از بیماری و مرگ اما اگر مسلمان هستید می

    دونید که این رهایی فقط با شرط و شروطی برای مومن اتفاق می افته . با سختی کشیدن، به طور مثال با تحمل کردن مرگ عزیزی، با تحمل بیماری، با سختی کشیدن و کمک کردن به دیگران.

    آیا شما برای مردن وارد دنیا شدی که میخوای به همین راحتی خودت رو بکشی، ما برای به دست آوردن، برای رسیدن به دنیا آمده ایم .

    ببینید چه چیزی را دوست دارید، هدف شما چیست؟ دوست دارید وقتی که از این دنیا می روید در چه حالی باشید و چه کار های را انجام داده باشید.

    شما باید به دنبال هدف در زندگی باشید.

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15639
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    2
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : گذر زمان و حال بد من

    ویرایش توسط mbs69n : 05-03-2015 در ساعت 07:49 AM

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15639
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    2
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : گذر زمان و حال بد من

    نقل قول نوشته اصلی توسط ali502902700 نمایش پست ها
    با سلام و ادب

    به نظر این حقیر جابعالی بعداز اتمام سربازی دچار استرس و اضطراب برای پیدا کردن یه شغل خوب رو دارین و احتمال میدم چون از نظر مالی ؛ پشتیبان و حامی مناسبی رو هم ندارید و تقریبا" از صفر باید شروع کنید ؛ لذا خودتونو با یک مرده انگاره میکنید و موضوع تا مقدار زیادی طبیعیه و کمی دلگرمی و امید و توکل لارم دارین با این حال ؛؛؛
    اگر درست فهمیده باشم مطلب رو تائید بفرمائید تا بقیه مشاوره بصورت پیام خصوصی به خدمت شما عرض بشه
    شاید همین باشه نمیدونم. خیلی ذهنم شلوغه به کار که فکر میکنم انگار یکی تو ذهنم میگه نه فلان مورد هم هست. در حالی که هیچ ربطی به هم ندارن. مثلا تو ذهنم یهو میاد که خانوادت بهت دروغ گفتن. یا پدر و مادرم برادرام رو بهتر از من دوست دارن و یا..... نمیدونم
    اصلا همه چی بهم ریخته است. نمیتونم بگم مشکل از کجاست

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12210
    نوشته ها
    508
    تشکـر
    112
    تشکر شده 329 بار در 212 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : گذر زمان و حال بد من

    نقل قول نوشته اصلی توسط mbs69n نمایش پست ها
    شاید همین باشه نمیدونم. خیلی ذهنم شلوغه به کار که فکر میکنم انگار یکی تو ذهنم میگه نه فلان مورد هم هست. در حالی که هیچ ربطی به هم ندارن. مثلا تو ذهنم یهو میاد که خانوادت بهت دروغ گفتن. یا پدر و مادرم برادرام رو بهتر از من دوست دارن و یا..... نمیدونم
    اصلا همه چی بهم ریخته است. نمیتونم بگم مشکل از کجاست
    اجازه نده شیطون رفتارتو کنترل کنه و با توکل به خداوند اول صبور باش دوم تو خونه نمون سوم در کنار تلاش برای پیدا کردن شغل ؛ در یک جائی ثبت نام کن و خودتو مشغول کن

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد