این مشکلی که مطرح میکنم ، مشکل یکی از دوستان نزدیک منه که حدود 12 سال با هم دوست هستیم.این دوستمیه خونواده داره که حدود 7 تا بچه هستن(3تا پسر، 4 تا دختر) که ایشون دختر کوچیکه هست(2 تا خواهرشون ازدواج کردن، 2 تا داداششونم زن گرفتن در حال حاضر). این قضیه بر میگرده به 10 سال پیش، وضعیت زندگیشون از لحاط مادی خیلی بد میشه بنابراین پدرمادرشون تصمیم میگیرن که برن روستاشون که یه باغ ارثیه ی پدری داشتن رو مکانیزهکنن. این دوستم با خواهرش و دو تا داداشش تنها میمونن توو شهر و زندگی میکن( خونهی پدریشون توو شهر بود)داداش وسطیشون تازه درسشو تموم کرده بود و وارد بازار کارشده بودن و درآمد چندانی نداشتن، ازونورم داداش بزرگشون موقعیت اجتماعی خوبی داشتنو زندگی فوق العاده مرفه و خوبی رو داشتن ولی اصلا به خونواده ی پدرش حتی یه دهشاهی هم کمک نمیکردن و زنشونم ازون اولناسازگار بود و قطع رابطه بودن باهم.داداش وسط که بعد چند سال زن میگیرن، با زنشون تصمیم میگیرن خونواده ی پدری باشن( چون زنشون میگفتن ایراد نداره من همه کاریمیکنم واسه خونوادت)که هم پیش خواهر و داداش کوچیکش باشن هم خودشون جایی رو اجاره نکنن.اما دست بر قضا خانومشون که قول داده بود با اون شرایط زندگی کنه همینکه روز اول پاشواون خونه گذاشت زندگیشون رو متلاشی کرد، (جریانش مفصله)کاری میکنه نه پدرشوهر و ن مادرشوهرشون حتی پاشونو توو خونه ی خودشون بذارن و ازینورم با این بنده خدا ها ارتباطش فوق العاده بد بود( جریانش مفصله)خواهر وسطیه از همون روز اول میفرستن کلفتی واسه خونه ی داداش بزرگه که در مقابلش ماهی 100 تومن بهشون بدن که هم خرج خودشونو در بیارن هم خرج پدر مادرشونو بدن با اون 100 تومن.حدود 6 ماه این دو تادختر کلفت زن داداش بزرگشون بودن، و چقدر اذیتشون میکردن خدا میدونه، تا اینکه بعد6 ماه کلا از خونوادشون جدا شدن پسراشون (البته وسطیه فقط 3 ماه اونجا موند)حالاحدود 5 یا 6 ساله که با خونواده پدرشون ارتباط ندارن.این دو تا دختر حالا دانشجوهستن و خرج خودشونو میدن( فوق العاده زرنگن فوق العاده)پدرشونم 70 سالشونه ،بنده خدا 3تا 4 سالم این اواخر کار میکردن اما حالا توان کار کردن نداره. حالا قضیه ییک هست اینه داداششون و زن داداشاشون دست از سرشون بر نمیدارن و همه جا حرفشونومیزنن و بهشون تهمت میزنن، کار به جایی رسید ک خودکشی کنن اما من نذاشتم