نوشته اصلی توسط
ati.n
من دختری 25 ساله هستم که فوق لیسانس دارم الآن 7 سالی هست که با پسری دوس هستم که 1 سال از خودم بزرگتره لیسانس شو گرفته خدمتم رفته مغازه عکاسی هم داره از دو سال پیش می خواست بیاد خواستگاری که من با خانوادم مطرح کردم اما اصلا با رفتار خوبی مواجه نشدیم یعنی خانوادم از بازاری بودنش و یکم مسائل مالی ایراد گرفتن و بهانه الکی آوردن و خواستن صبر کنیم تا شرایط بهتر شه و خوارم که بزرگتر از من هست ازدواج کنه الان خواهرم ازدواج کرده تو این مدت باز یک سال بعد از مطرح کردن اولیه موضوع با مادر و خواهرش آمدن خانه ما اما مادرم بها گفتن اینکه ما درگیر مراسم خواهرش هستیم و سرمون شلوغه باعث شد که مادرش اصلا صحبتی از خواستگاری و پسرش نزنه یک جورایی فقط دیدن بود البته بعذ زنگ زدن که قرار خواستگاری بذارن که پدرم خواست باهاش اول صحبت مردونه داشته باشه ناگفته نباشه که نزدیک به 8 ماه با بابام در یک محل هم کار می کرد پدرم باهاش صحبت کرد و اکی داد اما بخاطر مراسم خواهرم ما صبر کردیم که به حانوادم فشار نیاد چون 1 ماه قبل عروسی خواهرم بود الان 2 ماهی گذشته از عروسی خواهرم و میخوان بیان جلو اما حس میکنم خواندم از رو اجبار اینکه چون ما دوستیم طولانی مدت قبول کردن هیچ اشتیاقی ندارن حتی اصلا دربارش سوال نمیپرسن که چرا دیگه نیومدن مادرم فقط وقتی صحبتشو بکنم میگه نمیخوای صبر کنی یکی بهتر بیاد؟ مطمئنی؟ تو زندگی آیندت با این وضع مالی چطور میخوای زندگی کنی پشیمون میشی
همشش ته دلمو خالی میکنن می ترسونن در صورتیکه ما به شناخت کافی ار هم رسیدیم کاری می کنن که از انتخاب نامطمئن میشم باعث میشه که مدام بهش فشار بیارم ایراد بگیرم ازش
نمیدونم چی کار کنم همش میترسم از اینکه فامیلا پی بگن اینکه خانوادم دوس ندارن نگاهاشون آدم دلسرد میکنه نمیدونم بازم صبر کنیم یا نه