نمایش نتایج: از 1 به 12 از 12

موضوع: تردید در مورد ازدواجم

1314
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15822
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    تردید در مورد ازدواجم

    24سالمه و6ماه عقد کردم(نامزدیم)حدود 2ماه میشه بین خانواده هامون مشکل بیش اومده...چون اختلاف فرهنگی زیادی بینمونه...متاسفانه بدرشوهرم خیلی سنتی و تفکر قدیمی دارن....مشکل اصلی مون اینه من دلم میخواد مستقل باشیم اما نامزدم میگه نمیشه بدرم اجازه نمیده....اگه خونه مستقل بگیرین دیگه نه من نه تو!!!کلا تو این چند ماه احساس کردم بیشتر به خونواده ش اهمیت میده ...این یکی از مشکلاتمونه....به خاطر اختلاف سطح خونواده هامون من از نامزدم خواستم که با خونواده های بدریش کمتر رفت و امد کنیم چون واقعا اذیت میشم بینشون...اما قبول نمیکنه میگه خونوده واسم مهمه!ما قبلا تقریبا 2سال با هم دوست بودیم...خانواده اونا میدونن ولی من به بابام چیزی نگفته ام چون میترسیدم بابام عصبانی بشه و....الان احساس میکنم اگه با نامزدم ازدواج کنم خوشبخت نمیشم....حتی تصمیم گرفتم همه واقعیت و به بابام بگم....فکر طلاق به ذهنم اومده...نمیدنم درسته یا نه...خیلی گیج شدم بخدا..واقعا سرد شدم از ازدواج باهاش...

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9782
    نوشته ها
    1,515
    تشکـر
    1,321
    تشکر شده 940 بار در 563 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : تردید در مورد ازدواجم

    سلام.توی دوران دوستیتون این اقا به شما نگفتن که نظرشون راجب استقال بعد ازدواجتون و تصمیم ایشون در این رابطه چیه؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12210
    نوشته ها
    508
    تشکـر
    112
    تشکر شده 329 بار در 212 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تردید در مورد ازدواجم

    نقل قول نوشته اصلی توسط sima69 نمایش پست ها
    24سالمه و6ماه عقد کردم(نامزدیم)حدود 2ماه میشه بین خانواده هامون مشکل بیش اومده...چون اختلاف فرهنگی زیادی بینمونه...متاسفانه بدرشوهرم خیلی سنتی و تفکر قدیمی دارن....مشکل اصلی مون اینه من دلم میخواد مستقل باشیم اما نامزدم میگه نمیشه بدرم اجازه نمیده....اگه خونه مستقل بگیرین دیگه نه من نه تو!!!کلا تو این چند ماه احساس کردم بیشتر به خونواده ش اهمیت میده ...این یکی از مشکلاتمونه....به خاطر اختلاف سطح خونواده هامون من از نامزدم خواستم که با خونواده های بدریش کمتر رفت و امد کنیم چون واقعا اذیت میشم بینشون...اما قبول نمیکنه میگه خونوده واسم مهمه!ما قبلا تقریبا 2سال با هم دوست بودیم...خانواده اونا میدونن ولی من به بابام چیزی نگفته ام چون میترسیدم بابام عصبانی بشه و....الان احساس میکنم اگه با نامزدم ازدواج کنم خوشبخت نمیشم....حتی تصمیم گرفتم همه واقعیت و به بابام بگم....فکر طلاق به ذهنم اومده...نمیدنم درسته یا نه...خیلی گیج شدم بخدا..واقعا سرد شدم از ازدواج باهاش...
    با سلام وادب

    خواهرم زندگی و دوست داشتن یه جاده دوطرفس و به تجربه ثابت شده عشقهای شرطی کمترین ارزش دلبستگی نداره و غرور هریک از طرفین ؛ خبراز آرامش قبل از طوفان داره و هردو مورد در وجود شما هست .

    با افکار فعلی شما به اون پسر ظلم خواهد شد و شما زندگی رو براش تباه خواهید کرد و بهتره در مورد ازدواج و پیدا کردن فردی مناسب با افکارتون ؛ و تصمیم به ازدواج با این آقا تجدید نظر کنید .

    اگر روابط عاطفی و عشقی شما واقعی هست و قبلا " شیشه عشق واقعیتونو برای فرد دیگه ای نش************دین ؛ زندگی کردن با پدر مادر همسر و بصورت مستقل ؛ از گناهان کبیره به حساب نیومدن که شما این همه به هم ریختین ؛ ضمن اینکه با توجه به انواع و اقسام خیانتها و زیر آب رفتنهای بعضی خانمها و آقایون که کم نیستند ؛ این پسر و خانوادش میخوان عروسشون زیر چشم خودشون باشه تا از زندگی فرزندشون از دست گرگها محافظت کنند و چرا شمااینقدر به هم ریختین جای خیلی تعجب هست .و اگر ناراحت نمی شین این تصور القاء میشه که ریگی به کفشتون هست و یا خیلی لوس بار اومدین ؟؟؟؟!!!

    اگر مسلمون باشید سله رحم از واجباته و شما برعکس ناراحتین که چرا به خانوادش اهمیت میده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خوب شاید شما بعضی عواطف رو تجربه نکردین ؟؟؟؟و حس و حال خانواده پسر رو درک نمی کنید ؟؟؟؟؟

    از صریح گوئی عذر میخوام ولی با هندوانه زیر بغل گذاشتن هم شما راهتونو پیدا نمی کنید و کسی هم شما رو نمیشناسه تا خجالت بکشید .

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15822
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تردید در مورد ازدواجم

    من اینجا مشکلم رو گفتم تا کمکم کنید اصلا هم ناراحت نمیشم.....مشکل من با قضیه زندگی با خانواده شوهرم بخاطر اختلاف فرهنگی خانواده هاست.....من دوس دارم زندگیم رو خودم برنامه ریزی کنم.....با اونا باشم از مسافرت خبری نیس (اینو یه مذت بیش بهم گفتن)خانواده خودم مرتب بهم میگن اگه بری تو اون خونه فامیل و اشنا بیان ببینن تشر و حرف و.....زیاد میشه....اون خونه در شان تو نیست....من از راهنمایی هاتون اصلا ناراحت نمیشم

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15822
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تردید در مورد ازدواجم

    نه متاسفانه.....هیچ حرفی نزده بودیم....تصورم این بود که به خاطر من هر کاری میکنه اما اصلا اینجورد نبود

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15822
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تردید در مورد ازدواجم

    در ضمن همه میگن پسری که تا این حد گوش به حرف خانوادش باشه به درد زندگی نمیخوره.... مثلا هفته ای 1بار میاد خونه مون....میگه بابام راضی نیست زیاد بیام....نظرش اینجوریه باید قبول کنیم....هیچ جا باهم نمیاد آخر هفته ها مثلا....بعضی مهمونیا....میگه دوس ندارم بابا مامانم تنها باشن....البته هم برادر مجرد داره هم پدر و مادرش پیر نیستن حدود 50 ساله ن....من دوس دارم حداقل تو دوران نامزدی با من باشه ولی ......

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12210
    نوشته ها
    508
    تشکـر
    112
    تشکر شده 329 بار در 212 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تردید در مورد ازدواجم

    [QUOTE=sima69;83467]من اینجا مشکلم رو گفتم تا کمکم کنید اصلا هم ناراحت نمیشم.....مشکل من با قضیه زندگی با خانواده شوهرم بخاطر اختلاف فرهنگی خانواده هاست.....من دوس دارم زندگیم رو خودم برنامه ریزی کنم.....با اونا باشم از مسافرت خبری نیس (اینو یه مذت بیش بهم گفتن)خانواده خودم مرتب بهم میگن اگه بری تو اون خونه فامیل و اشنا بیان ببینن تشر و حرف و.....زیاد میشه....اون خونه در شان تو نیست....من از راهنمایی هاتون اصلا ناراحت نمیشم[/QUO


    خوب خدارو شکر که ناراحت نمی شین
    و اما در مورد زندگی ؛ و شرایطی که میگین مجددا" فکر کنید ؛ چیزی که به نظر من هنوز کمه عشق به مقدار لازمه از طرف شما (( فعلا ))

    اما به شهادت تمام خانواده های ایرانی که مردها تمام امور رو به دست زنهاشون سپردن اگه شماهم عجله نکنید شوهر شما هم بخاطر نجابت و پاکرامنی و جان فشانی که در امور زندگی خواهید کرد ؛ به زودی ایشون هم مثل بقیه مردها عنان زندگیشونو به دست شما خواهند سپرد و از روز اول هیچکس اهل مسافرت و گردش و تفریح به دنیا نیومده و این خانواده گیرم هم اون طور باشن که شما میگین باز هم گناه کبیره نمی کنند و و معیارهای خوشبختی هم تعدد گرش و تفریح نیست .

    ضمنا شما به ظرافت تمام خانواده پسر رو متهم به تحت نفوذ بودن خانوادشون میکنید و بعد اعتراف میکنید که ((خانوادم مرتب بهم میگن اگه بری تو اون خونه.....)) پس شما اون رو فرض میکنید ولی خودتون فعل رو صرف کردین ؟؟؟ و کاملا" تحت نفوذ خانوادتون هستید .

    با آقاپسر بشینید با عزت و احترام در لفافه صحبت کنید و حد ومرزهای قابل اجرا برای هردوتون تعریف کنید (( اگر میتونید به غرور کاذبتون غلبه کنید )) ولی محل زندگی برای چند سال پیش خانواده پسر باشه آسمون به زمین نخواهد اومد .
    وسلام

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15627
    نوشته ها
    149
    تشکـر
    64
    تشکر شده 158 بار در 79 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : تردید در مورد ازدواجم

    نقل قول نوشته اصلی توسط sima69 نمایش پست ها
    24سالمه و6ماه عقد کردم(نامزدیم)حدود 2ماه میشه بین خانواده هامون مشکل بیش اومده...چون اختلاف فرهنگی زیادی بینمونه...متاسفانه بدرشوهرم خیلی سنتی و تفکر قدیمی دارن....مشکل اصلی مون اینه من دلم میخواد مستقل باشیم اما نامزدم میگه نمیشه بدرم اجازه نمیده....اگه خونه مستقل بگیرین دیگه نه من نه تو!!!کلا تو این چند ماه احساس کردم بیشتر به خونواده ش اهمیت میده ...این یکی از مشکلاتمونه....به خاطر اختلاف سطح خونواده هامون من از نامزدم خواستم که با خونواده های بدریش کمتر رفت و امد کنیم چون واقعا اذیت میشم بینشون...اما قبول نمیکنه میگه خونوده واسم مهمه!ما قبلا تقریبا 2سال با هم دوست بودیم...خانواده اونا میدونن ولی من به بابام چیزی نگفته ام چون میترسیدم بابام عصبانی بشه و....الان احساس میکنم اگه با نامزدم ازدواج کنم خوشبخت نمیشم....حتی تصمیم گرفتم همه واقعیت و به بابام بگم....فکر طلاق به ذهنم اومده...نمیدنم درسته یا نه...خیلی گیج شدم بخدا..واقعا سرد شدم از ازدواج باهاش...
    خودت میگی باهم اختلاف سطح خانواده داریم پس اولین مشکلتون همین جاست حتی توی قران هم اومده که با هم کف خودتون ازدواج کنید دوم اینکه میگی نسبت به ازدواج با ایشون سرد شدی قطعا دلایلی داشته که سرد شدی ومطمئن باش با این اوضاع پیش بری کلا پشیمون میشی ....با خودش صحبت کن واگه نتیجه نداد حتما با خانوادتون درمیون بذارید و اینو بدون تنها حامی تو خانوادت هستن
    امضای ایشان
    دل میبندیم به یک حباب بعد دل دل میکنیم که نترکد

  9. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15822
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تردید در مورد ازدواجم

    درست میگین....منم خیلی خیلی خیلی به خونوادم وابسته م و نمیتونم اون چیزی که ازم میخوان رو گوش نکنم.....متاسفانه هر کدوم از خونواده ها یه راه جدا رو پیشنهاد میکنن...نه من میتونم به خونوادم بگم نه و نه ایشون!باهم حرف زدیم ....میگه من دیگه نمیتونم چیزی بگم....ببینیم خونواده هامون چه تصمیمی برامون میگیرن

  10. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12210
    نوشته ها
    508
    تشکـر
    112
    تشکر شده 329 بار در 212 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تردید در مورد ازدواجم

    نقل قول نوشته اصلی توسط sima69 نمایش پست ها
    درست میگین....منم خیلی خیلی خیلی به خونوادم وابسته م و نمیتونم اون چیزی که ازم میخوان رو گوش نکنم.....متاسفانه هر کدوم از خونواده ها یه راه جدا رو پیشنهاد میکنن...نه من میتونم به خونوادم بگم نه و نه ایشون!باهم حرف زدیم ....میگه من دیگه نمیتونم چیزی بگم....ببینیم خونواده هامون چه تصمیمی برامون میگیرن
    پس باتائیدی که کردین از این به بعد مشکل شما با مشاوره حل نمیشه ؛ بلکه با درایت و زکاوت باید شرایط رو سنجید و تصمیم گرفت .

  11. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15822
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تردید در مورد ازدواجم

    خیلی ممنونم از راهنمایی هاتون....یه درسی که من از زندگی گرفتم اینه که اگه 2نفر همدیگرو میخوان ولی خانواده هاشون باهم تفاوت زیادی داشتن نباید خونواده رو نادیده بگیرن و بگن مهم نیس ما با هم زندگی میکنیم خودمون مهمیم......بخدا خواه و ناخواه تاثیر داره تو زندگی...اولین شرط هر ازدواجی هم سطح بودن خانواده هاست
    بازم از کمکاتون ممنونم

  12. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12210
    نوشته ها
    508
    تشکـر
    112
    تشکر شده 329 بار در 212 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تردید در مورد ازدواجم

    نقل قول نوشته اصلی توسط sima69 نمایش پست ها
    خیلی ممنونم از راهنمایی هاتون....یه درسی که من از زندگی گرفتم اینه که اگه 2نفر همدیگرو میخوان ولی خانواده هاشون باهم تفاوت زیادی داشتن نباید خونواده رو نادیده بگیرن و بگن مهم نیس ما با هم زندگی میکنیم خودمون مهمیم......بخدا خواه و ناخواه تاثیر داره تو زندگی...اولین شرط هر ازدواجی هم سطح بودن خانواده هاست
    بازم از کمکاتون ممنونم
    با سلام
    خدارو شکر که مهمترین درس برای شروع زندگی رو گرفتی و فهمیدن مشکل همیشه 90 درصد از درمان محسوب میشه

    شاد و پیروز باشی

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد