سلام من نمیدونم این تایپک رو تو بخش درست زدم یا نه ولی احساس کردم به این بخش بیشتر می خوره
مشکلی که می خوام بازگو کنم مشکل خودم نیست و مشکل یکی از بهترین دوستامه که چند سالی از من بزرگتره
من نوشته رو از زبون خودش که برام ایمیل کرده می نویسم بنا به دلایلی نخواسته خودش اینجا عضو بشه .
پس اگه میشه مثل همیشه با مشاوره های مفیدتون کمک حال دوست منم باشید ممنون .
« سلام اسم من صدفه و 22 سال دارم و دانشجوی رشته ی پرستاری هستم . من به مدت چند ماهه که ازدواج کردم و قبل از اون به مدت 6 ماه نامزد بودم . شوهرم رو واقعا دوست دارم ولی مشکلی که الان برام پیش اومده باعث شده که دیگه نتونم تو روش نگاه کنم . به خواست و علاقه ی خودم ازدواج کردم و قبل از ازدواج با شوهرم دوست بودم . توی دورانی که دوست بودیم هیچ خطایی ازش ندیدم نهایتش این بود که دیگه دستمو بگیره ولی چیزی دیگه ای ازش ندیدم که بخوام برداشتی ازش بکنم چون دوستش داشتم و واقعا بهش علاقه داشتم به خواستگاریش جواب مثبت دادم و تقریبا 6 ماه نامزد بودیم . توی این مدت خیلی بهم نزدیک تر شدیم ولی خب بازم حد و حدودی که باید رعایت می کردیم شکسته نشد . تمام این مدت خوش و خرم بودیم با هم . الان به یک سال هم نکشیده که سر خونه و زندگی خودمونیم و دو ماه پیش که از دانشگاه اومدم دیدم یه دختر جوان جلوی خونمونه . وقتی جلو رفتم و ازش پرسیدم که با کسی کار داره و این حرفا به من گفت که دوست دختر قبلی شوهرم بوده . خب زیاد جا نخوردم چون میدونستم شوهرم قبل از من با دخترای دیگه هم دوست بوده ولی وقتی برگشت گفت که تا کجا ها با شوهرم پیش رفته هم جا خوردم و هم نتونستم باور کنم چون ادعا داشت که از شوهر من حامله شده و بنا به دلایلی بچه سقط شده . اولش باورم نشد چون فکر می کردم می خواد زندگیم رو بهم بزنه و از این حرفا ولی وقتی از شوهرم پرسیدم با سکوتش مهر تایید زد به حرفای اون دختر . گفت که می خواسته بهم بگه ولی ترسیده از دستم بده و از این جور حرفا. اولش کلی گریه کردم و خواستم برم خونه پدرم چون واقعا باورم نمیشد شوهرم همچین کاری کرده باشه ولی واقعا روم نمیشد برم خونه پدرم چون نمیدونستم چی باید بگم . خونه پدرم نرفتم ولی توی این دوماه شاید بیشتر از 10 کلمه بیشتر با شوهرم حرف نزدم . چند بار ازش خواستم که توافقی جدا بشیم ولی قبول نکرد و رفتار تندی از خودش نشون داد با اینکه هنوزم همون حس قبل رو بهش دارم و واقعا دوستش دارم ولی نمی تونم این چیزی که الان فهمیدم رو هم نادیده بگیرم . چون من خودم به این جور اصول خیلی پایبند بودم و فکر می کردم این مسائل فقط واسه فیلماست . خواهش می کنم یکی به من بگه چیکار کنم ؟ من نمی تونم به دوری از شوهرم فکر کنم ولی از طرفی هم اعتمادم بهش کلا از بین رفته من تو دورانی که می شناختمش ازش خطایی ندیدم و طبق گفته ی خودش فقط با همون دختر خانومی که نمیدونم چرا یدفعه اومد زندگی منو خراب کرد و رفت بوده و تا این حد پیش رفته . ببخشید که طولانی شد و امیدوارم که بخوندیش . خانوما خواهش بگن اگه جای من بودن چه واکنشی نشون میدادن ؟