نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: سرد شدن رابطه پدر و مادر

1496
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15891
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    Post سرد شدن رابطه پدر و مادر

    با سلام و احترام
    26سالمه و متاهلم، من تو یه خونواده5نفری صمیمی بزرگ شدم ،منو خواهرم به فاصله یک سال ازدواج کردیم و از خونواده جدا شدیم،و الان خواهر کوچیکم که دبیرستانیه با پدر و مادرم تنها موندن.مادر من زندگیشو با پدرم با این ذهنیت شروع کرده که اصلا پدرمو دوس نداره ولی هیچوقت با هم دعوا نداشتن و متاسفانه مادرم هرازچندگاهی با این جمله که"منکه از اول دوستت نداشتم" کام هممونو تلخ میکرد و پدرم با یه خنده تلخ از کنار این حرفش میگذشت. ولی پدرم مادرمو خیلی دوس داره فقط مشکلش اینه که تمام طول روز رو سر کارشه،که به خاطر همین شغلش خیلی هم شکسته شده و آرتروز گردن گرفته و دیسک کمر...البته منکر این نیستم که شایدبه خاطر همین شغلش کمتربه عواطف و خواسته های زناشویی مادرم رسیدگی کرده.
    پدرم تمام عمرشو کار کرده برای خوشی مادرم و ما، طوری که من الان بهش فکر میکنم بغضم میگیره که چقد مظلومه...اینارو گفتم که یه ذهنیت از زندگیمون داشته باشین و اما مشکلم:
    4سال قبل فهمیدم مادرم مزاحم تلفنی داره بهش زنگ زدم و اون گفت من اصا اونور خط رو نمیشناسمو اونه که به من زنگ میزنه..از رفتارش با گوشیش حدس میزدم حرف اون یارو درست باشه و مادرم بهش زنگ زده...نتونستم خودمو تحمل کنم و صبحش با مامانم بحثم شد ولی مادرم شروع کرد به گریه و منکر شد.
    تو این 4سال یه چیزایی از مادرم دیدم مثل قایم کردن گوشیش ولی برای فرار از واقعیت خودمو زدم به خریت.الان خواهر کوچیکم که تو خونس و بیشتر با مامانمه رفته به خواهرم گفته که دیده مامان باگوشیش صحبت میکرده و گریه میکرده و باز چن روز پیش شنیدم که مادرم با خنده به پدرم میگفته بیا منو طلاق بدهباورم نمیشه که این اتفاق تو زندگی ما افتاده
    الان دیگه نمیتونم بگذرم از این موضوع باید یه کاری بکنم،ولی نمیدونم چطوری؟
    اگه مستقیم با مادرم صحبت کنم و اون بزنه به سیم اخرو همه حرمتارو بشکنه و بگه آره من ازین زندگی خسته شدم چیکار کنم؟؟؟
    اگه با پدرم در میون بذارم حتما این موضوع رو برنمیتابه و خدای نکرده سکته میکنه یا زندگیمون از هم میپاشه؟؟
    اگه گوشیرو از مادرم بگیرم و همسرم و شوهر خواهرم بو ببرن چیکار کنم؟؟؟
    یعنی مادرم میخواد با این کارش اینهمه صمیمیت بینمون رو اونهمه خاطره شیرین رو، نوه ی تو راهشو، زندگی منو خواهرامو خودشو با تمام حرفای فامیل و مردم رو به خاطر خودخواهیه خودش به نیستی بکشونه
    تورو خدا کمکم کنید حلش کنم
    من تنهام

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5400
    نوشته ها
    698
    تشکـر
    99
    تشکر شده 657 بار در 378 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سرد شدن رابطه پدر و مادر

    نقل قول نوشته اصلی توسط omid68 نمایش پست ها
    با سلام و احترام
    26سالمه و متاهلم، من تو یه خونواده5نفری صمیمی بزرگ شدم ،منو خواهرم به فاصله یک سال ازدواج کردیم و از خونواده جدا شدیم،و الان خواهر کوچیکم که دبیرستانیه با پدر و مادرم تنها موندن.مادر من زندگیشو با پدرم با این ذهنیت شروع کرده که اصلا پدرمو دوس نداره ولی هیچوقت با هم دعوا نداشتن و متاسفانه مادرم هرازچندگاهی با این جمله که"منکه از اول دوستت نداشتم" کام هممونو تلخ میکرد و پدرم با یه خنده تلخ از کنار این حرفش میگذشت. ولی پدرم مادرمو خیلی دوس داره فقط مشکلش اینه که تمام طول روز رو سر کارشه،که به خاطر همین شغلش خیلی هم شکسته شده و آرتروز گردن گرفته و دیسک کمر...البته منکر این نیستم که شایدبه خاطر همین شغلش کمتربه عواطف و خواسته های زناشویی مادرم رسیدگی کرده.پدرم تمام عمرشو کار کرده برای خوشی مادرم و ما، طوری که من الان بهش فکر میکنم بغضم میگیره که چقد مظلومه...اینارو گفتم که یه ذهنیت از زندگیمون داشته باشین و اما مشکلم:4سال قبل فهمیدم مادرم مزاحم تلفنی داره بهش زنگ زدم و اون گفت من اصا اونور خط رو نمیشناسمو اونه که به من زنگ میزنه..از رفتارش با گوشیش حدس میزدم حرف اون یارو درست باشه و مادرم بهش زنگ زده...نتونستم خودمو تحمل کنم و صبحش با مامانم بحثم شد ولی مادرم شروع کرد به گریه و منکر شد.تو این 4سال یه چیزایی از مادرم دیدم مثل قایم کردن گوشیش ولی برای فرار از واقعیت خودمو زدم به خریت.الان خواهر کوچیکم که تو خونس و بیشتر با مامانمه رفته به خواهرم گفته که دیده مامان باگوشیش صحبت میکرده و گریه میکرده و باز چن روز پیش شنیدم که مادرم با خنده به پدرم میگفته بیا منو طلاق بدهباورم نمیشه که این اتفاق تو زندگی ما افتاده
    الان دیگه نمیتونم بگذرم از این موضوع باید یه کاری بکنم،ولی نمیدونم چطوری؟اگه مستقیم با مادرم صحبت کنم و اون بزنه به سیم اخرو همه حرمتارو بشکنه و بگه آره من ازین زندگی خسته شدم چیکار کنم؟؟؟اگه با پدرم در میون بذارم حتما این موضوع رو برنمیتابه و خدای نکرده سکته میکنه یا زندگیمون از هم میپاشه؟؟اگه گوشیرو از مادرم بگیرم و همسرم و شوهر خواهرم بو ببرن چیکار کنم؟؟؟
    یعنی مادرم میخواد با این کارش اینهمه صمیمیت بینمون رو اونهمه خاطره شیرین رو، نوه ی تو راهشو، زندگی منو خواهرامو خودشو با تمام حرفای فامیل و مردم رو به خاطر خودخواهیه خودش به نیستی بکشونهتورو خدا کمکم کنید حلش کنممن تنهام
    دوست عزیز نمونه های زیادی هستند که زن یا مرد با وجود بالا بودن سن بخاطر تصورات و خستگی های زندگی از رابطه مشترک جدا شدن

    و جالب اینجاست که بیشتر اونا از کاری که کردن پشیمان هم شدن که در اغلب موارد دیگه سودی براشون نداشته و تنهایی رو شریک زندگیشون کردن

    بهتره خواهرتون با ایشون در وقتی مناسب صحبت کنه و مجابش کنید تا به مشاوری مجرب مراجعه کنید

    ریشه عقده هایی در قدیم باید شناسایی و درک درست بشه تا بتونید درمان و راهکاری مناسب براشون پیدا کنید

    در این مورد میتونید با این شماره مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354282
    021-88422495
    021-88472864

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    15891
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سرد شدن رابطه پدر و مادر

    ممنون از مشاورتون
    ولی مشکل اینجاس که خواهرم خیلی احساساتیه،همون موقع که این موضوع رو فهمید تا2روز گریه میکرد و از من میخواد به عنوان بزرگشون یه کاری بکنم ،و این بخاطر این هستش که باور عواقب این مشکل برای ماکه تو اون خونه بزرگ شدیم مثل یه شوکه و اصا تو تصورمون نمیگنجه
    من باید خودم با مادرم روبرو بشم چون از من خجالت بکشه و اینکه یه جوری موبایلش رو ازش بگیرم چون زندگیمون رو همین موبایل خراب کرد که کادو تولدش بود که پدرم بهش داد به اضافه اینکه میترسم خواهرم با حرفای از سر احساس باعث دعوا بین خودش و مادرم بشه...
    کاش میشد دو تا تصویر رو بهش نشون میدادم:
    یه تصویر از بودنش در کنار ما و نوه هاشو زندگی شاد بعدش
    یه تصویر از سیاهیه انتهای این ماجرا که تنهایی و سرزنش و سرکوفت و ترد بودن از فامیل و بچه هاشه
    با اینهمه دغدغه شروع زندگی مشترک خودم این مشکل خیلی برام سنگینه
    تنهایی از پسش برنمیام
    کمکم کنید

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد