با سلام و احترام
26سالمه و متاهلم، من تو یه خونواده5نفری صمیمی بزرگ شدم ،منو خواهرم به فاصله یک سال ازدواج کردیم و از خونواده جدا شدیم،و الان خواهر کوچیکم که دبیرستانیه با پدر و مادرم تنها موندن.مادر من زندگیشو با پدرم با این ذهنیت شروع کرده که اصلا پدرمو دوس نداره ولی هیچوقت با هم دعوا نداشتن و متاسفانه مادرم هرازچندگاهی با این جمله که"منکه از اول دوستت نداشتم" کام هممونو تلخ میکرد و پدرم با یه خنده تلخ از کنار این حرفش میگذشت. ولی پدرم مادرمو خیلی دوس داره فقط مشکلش اینه که تمام طول روز رو سر کارشه،که به خاطر همین شغلش خیلی هم شکسته شده و آرتروز گردن گرفته و دیسک کمر...البته منکر این نیستم که شایدبه خاطر همین شغلش کمتربه عواطف و خواسته های زناشویی مادرم رسیدگی کرده.پدرم تمام عمرشو کار کرده برای خوشی مادرم و ما، طوری که من الان بهش فکر میکنم بغضم میگیره که چقد مظلومه...اینارو گفتم که یه ذهنیت از زندگیمون داشته باشین و اما مشکلم:4سال قبل فهمیدم مادرم مزاحم تلفنی داره بهش زنگ زدم و اون گفت من اصا اونور خط رو نمیشناسمو اونه که به من زنگ میزنه..از رفتارش با گوشیش حدس میزدم حرف اون یارو درست باشه و مادرم بهش زنگ زده...نتونستم خودمو تحمل کنم و صبحش با مامانم بحثم شد ولی مادرم شروع کرد به گریه و منکر شد.تو این 4سال یه چیزایی از مادرم دیدم مثل قایم کردن گوشیش ولی برای فرار از واقعیت خودمو زدم به خریت.الان خواهر کوچیکم که تو خونس و بیشتر با مامانمه رفته به خواهرم گفته که دیده مامان باگوشیش صحبت میکرده و گریه میکرده و باز چن روز پیش شنیدم که مادرم با خنده به پدرم میگفته بیا منو طلاق بده
باورم نمیشه که این اتفاق تو زندگی ما افتاده
الان دیگه نمیتونم بگذرم از این موضوع باید یه کاری بکنم،ولی نمیدونم چطوری؟اگه مستقیم با مادرم صحبت کنم و اون بزنه به سیم اخرو همه حرمتارو بشکنه و بگه آره من ازین زندگی خسته شدم چیکار کنم؟؟؟اگه با پدرم در میون بذارم حتما این موضوع رو برنمیتابه و خدای نکرده سکته میکنه یا زندگیمون از هم میپاشه؟؟اگه گوشیرو از مادرم بگیرم و همسرم و شوهر خواهرم بو ببرن چیکار کنم؟؟؟
یعنی مادرم میخواد با این کارش اینهمه صمیمیت بینمون رو اونهمه خاطره شیرین رو، نوه ی تو راهشو، زندگی منو خواهرامو خودشو با تمام حرفای فامیل و مردم رو به خاطر خودخواهیه خودش به نیستی بکشونه
تورو خدا کمکم کنید حلش کنممن تنهام