سلام وقتتون بخیر
عرفان .م هستم 26 ساله ، به دختر داییم علاقه دارم ، همدیگه رو میخوایم ، این موضوع رو فقط پدر مرحومم میدونست و باهاش درددل میکردم.
خونواده داییم بسیار بسیار روابط سردی دارن با همه ، کلا جوشی نیستن ، روابط اجتماعیشون بسیار سرد هستش ، کم رفت و آمد ، کم حرف ، اینقدر که روی مادر و برادر و خواهرم خیلی تاثیر منفی گذاشته ، بشدت از رفتار سردشون ناراحتن ، رفتار اونا از عمد نیست ، کلا خصلت سردمزاجی دارن، بلعکس خونواده ما گرم و جنب و جوشی هستیم. خونوادم از موضوع خبر ندارن و مطمئن هستم اگه بگم ب دختر داییم علاقه دارم پرتم میکنن تو کوچه و ازم نمیپذیرن این مسئله رو. فقط پدر مرحومم موافق بود. الان نمیدونم چیکار کنم، بطور غیر مستقیم هم ب دختردایی گفتم که همچین مشکلی سد راهمون هست . اما قبول نمیکنه . هر بار هم که این مشکل رو بهش میگم از من دلخور میشه . و در جوابم میگه "مگه من چمه که عمه منو نمیخواد؟" نمی خوام نارحتیش رو ببینم. اونم تو خونشون کسی رو نداره که محرم راز و درددلش باشه ، از اول من بودم.... هر وقت میگم بین این همه رویا پردازیمون یه ذره به فکر لحظات تلخ احتمالی آینده باشیم ، میگه تو نا امیدی ، برو خودتو به روانشناس نشون بده. ولی خب واقعیت اینه که خونواده من ، خونواده داییم رو نمیپذیرن . خدایی حق رو به خونواده خودم میدم. دختر داییم هم همینطور ، میدونه که سردی بیش از حد دارن...مادرم همیشه میگه خونواده همسرت برام مهمه ....
لطفا کمکمون کنین...
کمکم کنین چجور این مشکل رو حل کنم.. چجور به دختر داییم بگم که درک کنه و بجای غصه خوردن همراهیم کنه؟؟؟