نوشته اصلی توسط
hana...
من همه جا دنبال راه حلی برا این مشکلم گشتم اما بی نتیجه بوده.پس لطفا تا اونجایی که میتونید منو راهنمایی کنید.با شوهری که پسر کوچکتر خانوادشه و خودشو مسئول همه کارو احساس خانوادش میدونه بطوریکه لحظه ای حاضر به دیدن زحمت یکی از اعضای خانوادش نیست و بسیار مقید به دین و حرف خداست و تا میتونه در بدست آوردن دل پدر و مادرشه چطور باید رفتار کرد؟منظورم این نیست که رابطشو قطع کنه یا بدجنس و...بشه.اون چشم بگوی خانوادشه و نمیخواد دل کسی رو بشکنه حتی مادرش اوایل ازدواج بارها در مواقعی که اون نبود به خونه من اومد(در یک ساختمان ساکنیم)و بسیار حرفهای زشتی به من زد(بی حیا،بی صفت،سرت تو کیسه خودته،خانوادت همشون بی شعورن،دروغگو،بهترین شوهر گیرت اومده...) و اینو بگم که ما با هم فامیلیم.اما بارها پدرشوهرو شوهرم رفتارشو توجیه کردن.در حالیکه با جاری من به هیچ عنوان کانتکت نداشتن.یعنی جراتشو نداشتن.اینو هم بگم که برادر شوهرم زندگیشو محکم حفظ کرده.مشاور هم به شوهرم گفت که انتظار صمیمیت از زنت نداشته باش و حتی مسافرت هم جدا برید.اما بعد از گذشت مدت ها شوهرم باز شروع کرده به اینکه گذشته ها گذشته تو باید دوباره خودت بری بیای و غذا ببری توجه کنی و....(این تقاضا رو هر چند ماهی بعد از یه ناسزا شنیدن از من داشته و ما همیشه خودمون شروع کننده رابطه بودیم)اینم بگم که اعضای خانوادش از لحاظ ظاهری با هم خوبن و بسار محافظه کارند و سیاست مدار اما شوهر من مدام میخواد جای خالی کارهای خانوادشو ما پر کنیم.من این وسط خیلی روح و روانم آسیب دیده اما اون نمیخواد بپذیره که من باید رابطمو کنترل شده با خانوادش حفظ کنم.لطفا بگید چطور باید باهاش رفتار کنم تا حق و حقوق روحی و شخصیتیمونو درک کنه.تا حریم زندگیمونو حفظ کنه.حتی زمانیکه من با مادرشوهرمبگو بخند میکردم به چشم زبون باز نگام میکردن.این وسط نمیدونم چطور باید شوهرمو با خودم همرا کنم.