سلام - حدود سه سال پیش من در دانشگاه از خانمی جزوه گرفتم و برای پس دادن جزوه خانم ازمن شماره خواست بعد از این ماجرا گه گاه از من سوالات درسی میپرسید وخانواده من وخانواده او از این ماجرا مطلع بودند.پس از این موارد یکبار از من خواست برای دریافت پروژه با من به شهر برویم چون ساکن شهر ما نبود از من خواست که با او بروم گویا مادرش هم مطلع بود . پس از مدتی من از او خوششم امد . ولی یکبار که به او تلفن کردم راجب مطلب درسی صحبت کنم ارتباط گرمی با من نداشت . که من با پیامک این موضوع را به او گفتم واز او در همان پیامک خواستگاری کردم که بعد او با لحن بسیار شدید مرا مورد توهین قرار داده وگفتن پدرم میگه برو درستو بخون و اینکه من با کدوم پسر بخوبی صحبت کردم که بخوام با شما صحبت کنم . بعد سه ماه از این ماجرا گذشت یک روز صبح بشدت حالم بد بود به خاطر همین ماجرا واز امام حسین خواستم کمکم کنه- که یک ساعت بعد همین خانم بهم تلفن کرد بازم سوال درسی پرسید که جوابش را دادم و دوباره بامن مهربان شد .(دختر نجیب و خانواده داری بود)- مدتها پیش یک اشتباه بدی کردم واینکه نامه ای بصورت ایمیل نوشتم وبرایش ارسال کردم
که عنوان کرده بودم ما دوتا به درد هم نمی خوریم و به نوعی از او خداحافظی کردم .وبهش گفتم نامه را بخونه پیامک زدم- 5روز بعد این ماجرا از این کارم پشیمون شدم و پیامک های عذر خواهی برایش فرستادم ولی جوابم را دیگه ندادوحتی تماس هم که گرفتم پدرش گوشی رو برداشت و من مجبور شدم بگم جزوه لازم دارم . بعد از شش ماه دلتنگی دوباره پیام دادم و از او مجددا عذرخواهی کردم وگفتم من از بقیه پسرا چی کم دارم واینکه هرجا بخوای من باهات زندگی میکنم . ولی باز هم جوابمو نداد.اسفندماه پارسال یکسال از اخرین پیام که به اودادم دوباره به او پیام دادم که شماره پدرتون را میخام تا راجب بازار کار با ایشون صحبت کنم که باز دوباره جوابمو نداد . اردیبهشت امسال خیلی دلم براش تنگ شده بود این دفعه به او تلفن کردم و خودش گوشی رو برداشت و وانمود کرد منو نمیشناسه که خودم رو معرفی کردم و ازش خواستم اگه پدرش در جایی کار پیدا کرد بمن اطلاع بده که گفت باشه . چند روز بعدش دوباره بهش تلفن زدم که بگم پروژه کارشناسی ام را اماده دارم هر گاه نیاز داشت بهش بدم که مادرش گوشی رو برداشت وبه او این حرفا روگفتم . حالا سوالم از شما اینه که بنظرتون اون منو دوست داره ؟ من احساس می کنم که انگار با احساسات او بازی کردم وبه نوعی پیش خدا مسئولم ومن بدون اون شاید نتونم با شخص دیگری ازدواج کنم و احساس عذاب وجدان دارم و فکر میکنم چون( از امام حسین خواستم که کمکم کنه ویک ساعت بعد بهم تلفن کرد دوسال پیش ) - امام حسین اورا به من داده و من حتما باید با او ازدواج کنمو هرگاه به دختر دیگه ای نگاه میکنم یاد اون خانم برام زنده میشه چون گفته بودم باهم زندگی می کنیم.