پدر شوهرم چندساله که فوت کرده و مادرشوهرم تنهاست،یک خانواده پر جمعیت هم هستن . شوهر من بچه آخرشونه و 7 تا آبجی داره . این آیجی هاش هم خیلی هوای مادرشون رو دارن و اگه شوهرم چیزی خلاف میل مادرش بگه خواهراش باهاش برخورد میکنن. حتی بارها شده که مادرشوهرم با پسرش که شوهر من باشه بحث میکنن و شوهرمو ناراحت میکنه و آبجی هاش از مادرشون دفاع میکنن نه شوهر من ،حتی اگه حق با مادرشون نباشه . مادر شوهرم روی رفت و آمدهای ما خیلی حساسه ،جرات نداریم جایی بریم ،حتی باید خانم رو با خودمون ببریم ،اونم حتما صندلی جلوی ماشین بشینن. وای از روزی که بفهمه ما رفتیم بیرون واسه تفریح و بخواییم شام یا نهاری بیرون بخوریم و اونو نبرده باشیم .تا حرفی بشه میگه رفتین دورتون رو زدید حالا برگشتین . خیلی من باهاش مشکل دارم . واسه خوابیدن و بیدار شدن ،واسه آهنگ گوش کردن ..واسه بیرون رفتن یک روز جمعه که تعطیلیم و میخوایم بخوابیم اون نمیذاره ،میگه صبح زود بیدار بشین،مگه چقدر میخواین بخوابین .باز اگه شوهرم بخواد جایی بره که مادرشوهرم میخواد خونه باشه ،منم نمیذاره برم ،میگه شما باشید که من تنهام . منم یک اخلاقی دارم که زود ناراحت میشم . و زمان میبره که بخوام ناراحتی ها و این موضوعات رو فراموش کنم . شاید بارها بخاطر رفتار مادرشوهرم نشستم گریه کردم . ولی به مادرشوهرم چیزی نگفتم .... اگه همش پیش مادرشوهرم باشیم هیچ حرفی نیست ،وای به ساعتی که بریم خونه مامان خودم ،صدبار زنگ میزنه به شوهرم که کی میاین خونه . باز وقتی هم بریم خونه دیگه غر زدنای مادر شوهر و خواهرشوهر اگه اونجا باشن هست که چرا دیر اومدین مادر تنهاس. والا دیوانه شدم . کمکم کنید