سلام دوستای خوبم.میدونم که مشکل منو هیچ کس جز خدا نمیتونه حل کنه ولی میخواستم درد دل کنم.گفته بودم که34 سالمه واینکه قبلا که خواستگارای تلفنی برام میومد همشون برای ما شرط وشروط میذاشتند وندیده منورد میکردند وباکمال بی ادبی خواستگاری میکردند انگار که میخواستند کالایی بخرند گفته بودم که حالا دیگه از همه چیز ناامید شدم نه اینکه فکر کنید زشتم برعکس خیلی هم زیبا وقد بلند هستم.وبه خاطر مشکلاتم وغصه زیاد هم افسردگی گرفتم وهم ام اس دارم اون زمانی که سالم بودم وجوان نتونستم ازدواج کنم چه برسه حالا که بیمار هم هستم.ولی با این همه ازخدا به خاطر نعمتهایش ممنونم.از طرفی دیگر مادری دارم که اون هم افسرده وبسیار عصبی است درست مثل من با این تفاوت که من به روانپزشک مراجعه میکنم ولی اون نمیخواد بپذیره که مشکل داره همش سر موضوعات کوچیک با منوخواهرام دعوا میکنه از مادرم هم ناامیدم.پدرم هم فرد بی مسئولیت است وهیچ احساسی روی ما نداره وبه فکر خودشه هر وقت ازش پولی میخوام میگه مگه پدر مادر من خرج من کرده اند که من بخوام خرج شما کنم . بیشتر خرج مارو مادرم میده ومسئولیت زندگی روز به روز روی دوش مادرم سنگینی میکنه .خواهرام همه تحصیل کرده اند ولی من به خاطر بیماریم نتونستم ادامه تحصیل بدم بعضی وقتها برای دوستم درد دل میکنم ولی بعدا احساس میکنم که ابرویم رفته پیش روانپزشکم هم درد دل وگریه میکنم ولی اون هم به جز تجویز دارو نمیتونه برام کاری کنه.حالا مشکلاتم را در نامه هایم به امام رضا میگم.ونامه هایم را در ضریح امام رضا میندازم .بعضی وقتها هم برای امام زمان نامه مینویسم وتوی ضریح امام رضا میندازم یکبار از امام رضا چیزی را خواستم که غیر ممکن بود ولی روز بعد از نوشتن نامه ام حاجتمو داد نه اینکه فکر کنید خیلی خوبم منم مثل خیلی ها گناهکارم.حالا امام رضا سنگ صبورمه .وجز اون دیگه تکیه گاهی ندارم من کشورم رو دوست دارم ولی از اکثرمردم کشورم زده شدم .حالا تنها دل خوشیم اینه که درس بخونم وبورس بگیرم وبرم خارج.واگه نتونستم حداقل خودم مستقل باشم وروی پای خودم باشم بتونم یه کار خوبی داشته باشم ویه خونه کوچیک و ساده.اینو برای سنگ صبورم یعنی امام رضا گفته ام وهرگز از نامه نوشتن برایش خسته نمیشم حتی اگه حاجتمو نده چون اون تکیه گاه ومحرمه منه .سنگ صبورمه.