نوشته اصلی توسط
student
سلام. ممنون که پیغام رو خوندید و جواب دادید
پدرم همیشه از کودکیش میگه که همیشه پدرو مادرش با هم دعوا داشتند و پدرش زود فوت کرده و خواهراش حقش رو خوردن و همیشه آرزوی خیلی چیزها به دلش مونده. پدرم خیلی سختی کشیده ولی فکر می کنه همیشه دیگران باید براش کاری انجام بدن تا اون خوشبخت بشه که شامل حال من و برادرم و مادرم هم می شه.کارای مثبت یعنی اینکه من و برادرم هر وقت کمبودی بود ما خیلی محکم بودیم و پدرمون خیلی زود جا میزد و ناتوانی خودش رو اعلام می کرد. مشکل خونه خریدن-مریض شدن مادرمون (جسمی نه روحی)- ازدواج برادرم که هنوز انجام نشده -تحصیلات ما و کلا همه مسائل زندگی روزمره. هیچ اتفاقی تو زندگی ما نمی افته چون بابامون از مخارج زندگی می ترسه و هیچ کاری نمی خواد انجام بده. اگر هم خودمون بخواهیم انجم بدیم باید کلی غر بشنویم که کلا از انجامش منصرف می شیم
پدرم 59 ساله و راننده هستند (نزدیک 15 سال پدرم عکاس بودند که باز هم بخاطر همین مشکلاتشون یه شغل کم دردسرتر انتخاب کردند)
هیچ سابقه بیماری روانی ندارن, مادرم هم همینطور.(مامان بیماری عروقی دارن)
بیمار روانی تو فامیل نداشتیم - نداریم
پدر هم هیچ دارویی مصرف نمی کنن و سالم هستند
مادرم تو این زندگی خیلی آسیب دید چون خیلی سختی رو تحمل کرد (هم تحمل زبان بد همسر و هم سختی زندگی)
بابای من زبون بدی دارن بد اخلاقند حرمت نگه نمی داره همش فکر می کنه مادرم در حقش خیانت میکنه
پدرم خیلی دروغ میگه. حتی در موارد جزیی.
مادرم هم زن سنتی و مومنی هست که تحمل این حرف ها براش خیلی گرون تموم می شه. ولی سعی می کنه آبروداری کنه.
پدر ما در کل آدمیه که یه "نه" اول همه ی کاراش می ذاره و خودش رو راحت می کنه و فکری به حال اطرافیانش نمی کنه .
و فقط ما مدارا می کنیم, ولی من از روزی می ترسم که صبر همه ما تموم بشه.
ممنون که پیگیری می کنید.