سلام
من پسر مذهی هستم
منطقی هستم 26 سالم هست
تا حالا 5 جا هم رفتم خواستگاری
خواستگاری کسانی رفتم که باهاشون سنخیت داشتم و اونها هم به مبانی خودم و خونوادم پایبند بودم....به هر حال قسمت نبود
سوال:
اینکه من اساسی ترین هذف زندگیم پس از اتمام درسم و کار.....(البته بدون در نظر گرفتن حداقل سرمایه واسه شروع زندگی .....که خدا رو شکر با گذر زمان تا الان جور شده و حل شد)
ازدواج کردنم بوده و واسش از تمام وجود تلاش کردم
و هدفم رو قبوال دارم......منتها چیزی که آزارم میده این هست که عمرم داره روز به روز میگذره....شاهد هستم همه دوستان و اقوام ادواج میکنن تو سن های پایین.....یعنی همونی که بدون سرمایه انتظار داشتم ولی من هنوز با گذشت زمان و رسیدن به این سن.....افسرده شدم و مجرد موندم
خونواده هم گفتن خودت هر گلی میخوای دیگه به سر خودت بزن و خودشون رو کنار کشیدن
بشدت مشگل کمبود محبت...همزبون و....در کل وجود همسر مهربون و با درک بالا رو برای خودم حس میکنم
دارم فکر میکنم چرا همه چیم رو فدای رسیدن به این هذف کردم که حالا اقوام میگن.....پسر تو جوونی هم نکردی
یک کلام
تنها و افسرده میدونم خودم رو
چه کنم
؟