نوشته اصلی توسط
fatemeh-s
سلام دوستان من از کودکی به افسردگی واضطراب مبتلا بودم وقتی به بلوغ رسیدم افسردگیم بیشتر شد به روانپزشکای زیادی مراجعه کردم وخوب نشدم تا اینکه 10سال پیش از طریق یک پزشک با روانپزشکم اشنا شدم وبه مطبش رفتم الان حالم خیلی خوبشده روانپزشکم تقریبا هم سن پدرم است با بیمارانش بسیار مهربون وارام است صبورانه به حرفشون گوش میده وکمکشون میکنه اوایل به روش درمانی ایشون شک داشتم وفکر میکردم خوب نمیشم حالا خیلی بهشون اعتماد دارم ولی یه مشکلی برام پیش اومده خیلی به ایشون علاقه مند شدم نه اینکه فکر بدی کنید عشق من به ایشون مثل عشق یه دختر به پدرشه یکبار هم بهشون گفتم که شما رو مثل دوست خودم میبینم.وایشون هم چیزی نگفت .هیچ رفتار نادرست یا مشکوکی هم از ایشون تا حالا ندیدم ولی ازاین دوست داشتن ایشون احساس گناه میکنم تا حالا چند بار از مراجعه به ایشون خودداری کردم وبه روانپزشک دیگه ای مراجعه کردم وبه ناچار دوباره به ایشون مراجعه کردم چ.ن حالم خوب نشد.خیلی ایشون رو دوست دارم وقتی که نیست وبه خارج از کشور میرند ومطبشون تعطیله دلم براش تنگ میشه یه بار بهم گفت هر وقت شمارو میبینم یاد دخترم که در امریکاست میوفتم .نمیدونم چی کار کنم به خودم شک دارم واز احساس عشق به ایشون احساس گناه میکنم یه بار براشون گل بردم ویه بار هم یه کادوی کوچیک وایشون تشکر کردند. خیلی مرد باوقار ونجیبی هست ومن مثل یه دوست ویه پدر مهربون دوستش دارم به نظر شما این عشق من به ایشون نادرسته؟