نمایش نتایج: از 1 به 17 از 17

موضوع: مادرشوهر

1383
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16937
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    مادرشوهر

    سلام.من دوهفته اس که عقد کردم..اما چه عقدی|sadsmiley||sadsmiley||sadsmiley| زندگیم داره ازهم میپاشه..چندروزقبل از عقدم یه بحثایی بین مادر شوهرم و خانوادم پیش اومد..که متاسفانه این دعواتا روز عقدم وحتی جشن عقدم کشیده شد..خانواده من که حسابی از مادرشوهرم دلخور بودن درمراسم جشن بهش سلام نکردن واین بهانه ای شد برای اون که جلوی همه مهمونا شروع کرد به دادوبیدادکردن و حتی توهین به مهمونامون...خلاصه حتی فامیلامون متوجه شدن که باهم مشکل داریم..نکته مهم اینکه اون هرچی خواست به خانوادم تو جشن گفت اما من و خانوادم و مهمونامون فقط سکوت کردیم..اخر جشن که سوار ماشین شدیم اونم بامنوشوهرم اومد وهرچی دلش خواست بمن گفت.. مثلاگفت براش یه زن دیگه میگیرم،راحتت نمیدارم.. هر جابری دنبالتمو ازاین قبیل حرفا..منم فقط سکوت کردم..حالا بعد اون جریان خانوادم گفتن مادرشوهرت زبون درازه وباید طلاق بگیری منوشوهرمم که هیچ مشکلی باهم نداشتیم رابطمون داره سردتر میشه..مادرش فشارخون داره ومیگه حالش بده ...جدیدامیگه شما مریضش کردین..|sadsmiley| خیلی ازاین بابت ناراحتم نمیدونم چیکار کنم..چندوقته باشوهرم قهرم.میگه باید ازمادرم عذرخواهی کنی درحالیکه من هیچی بهش نگفتم و نمیتونم معذرت بخوام..توروخدا راهنماییم کنین خیلی ناراحتم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : مادرشوهر

    سلام
    نمیدونم چی بگم اما واقعا فک میکنی ک این فرد شوهر و تکیه گاه خوبی برات میشه؟ اگه اینطوره پس سکوت کن و برو عذرخواهی کن اما به نظر من شوهرت مدافع خوبی برات نیست چون هرچقدر هم آدم ناراضی باشع نباید جلوی فامیلتون آبروتون را میبرد بردن آبروی دیگران نشانه بی شخصیتی فرد هست (ببخشید اما واقعیته) وشوهر شما نباید سکوت میکرد

  3. 2 کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16937
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرشوهر

    مرسی از جوابتون.قبلا هم خانوادم اینو بهم گفتن..منم بهش گفتم که احتیاج داشتم اونموقع ازم طرفداری کنی اونم گفت بخدا بعد مراسم که زفتیم خونه کلی باهاش دعوا کردم الانم هروقت بحثی پیش میاد ازت طرفداری میکنم.خانوادم میگن اون مادرشه حق داره ازش طرفداری کنه نمیتونه ازش جداشه تو از اون جداشو..ولی بخدا نمیتونم چون دوسش دارم..اونم میگه طلاقت نمیدم.از یه طرف نمیتونم جداشم ازیه طرفم نمیتونم بامادرش بسازم خیلی زبونش تنده ...شوهرم میگه اگه پدرم زنده بود میرفتم یه شهر دیگه واست خونه میگرفتم ولی الان نمیشه چون پدرشو 12 سال پیش ازدست داده و پسر بزرگ خانوادس نمیتونه خانوادشو ول کنه میگه نمیدونم چیکار کنم میگه مادرم ازحرفاش پشیمونه ولی به روی خودش نمیاره همش میگه عروسمو دوس دارم ..هرچند میدونم این سیاستشه ..وای وقتی یاد اونشب میفتم که مادرش چه رفتارای زشتی کرد داغون میشم..همش پسرم پسرم میکرد یذره هم تحویلم نگرفت.. بهترین شب زندگیمو خراب کرد ومن هیجی بهش نگفتم چون دور از شخصیتم بود..قبلشم روز عقدمو که تو محضر بود و خراب کرد چرا چون شب قبلش من بخاطر دعوا ها سردرد داشتمو رفتم دکتر اونم باهام بود منم جلو دکتر گفتم سابقه میگرن دارم اونم کلی ناراحت شد که چرا مریضی دخترتونو ازما پنهان کردینومن از داروخانه پرسیدم گفت باید تااخر عمرش قرص بخوره...در حالیکه مااصلا قصدپنهان کردن نداشتیمو فراموش کردیم بگیم چون برامون مهم نبود من اصلا قرص مصرف نمیکنم.و اصلا سردردای شدید ندارم فقط وقتی خیلی عصبی میشم و زیاد گریه میکنم ممکنه سردرد شدیدبگیرم. وتومحضر الکی بهانه میوردو گریه میکرد و محلم نمیداد...دیکه مغزم کارنمیکنه چندوقته باشوهرم قهرم دلم براش تنگ شده اما دوس ندارم بهش پیام بدم که فک کنه خق بااون بوده..هم من سکوت کردم هم اون ..از این وضعیت خسته شدم..نمیدونم چجوری این سکوتو بشکنم

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : مادرشوهر

    برو با مادرش حرف بزن
    بهش بگو حرفاش خیلی ناراحتت کرده
    از حسی و علاقه ای ک به پسرش داری بگو
    بهش بگو آبروی خانواده ام را بردی و همه این دعواها پیش اوند نتیجه اش چی بود
    از محبت و مهریونی باهاش حرف بزن و بگو من الان عروس شمام یعنی مثه دخترت ، تو دوست داری یکی به دخترت این حرفا را بزنه و اینجوری آبروش راببره
    بانرمی و مهربونی و ناراحتی حرفات را بزن و سکوت کن بزار اون توضیح بده
    خدابه آدم زبون داده وعقل و به ما زنها احساس و حیله زنانه
    امتحان کن شاید جواب داد

  6. کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16937
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرشوهر

    هوم....پیشنهاد خوبیه...مرسی..فقط یچیزی من الان باشوهرم قهرم اون عمدا خودشو گرفته که من خسته بشم و کوتاه بیامو بامادرش حرف بزنم...خب الان زنگ بزنم اون به هدفش میرسه ویاد میگیره هروقت بخواد مجبور م کنه کاری رو انجام بدم باهام قهر میکنه...اخرین دعوامون سر همین بود که گفت شما مادرمو مریض کردین خیلی ازاین حرفش دلخورم...تازه من دانشجوی شهردیگه ای هستم ترم اخرم والان خوابگاهم بنظرم اگه هم بخوام با مادر شوهرم حرف بزنم رودر رو باشه بهتره ومتاسفانه الان امکانش نیست که باهم رو ب رو بشیم چون نمیتونم برم خونه و موقع امتحاناتمه..امتحاناتمم 10 رمضان تمام میشه..یعنی تااونموقع باید صبرکنم؟ چون باشوهرم قهرم اصلا تمرکز درس خوندن ندارم..اونم خیلی مغروره میدونم حالاحالاها سراغمو نمیگیره.الان در حال حاضر دنبال راهی میگردم که منوشوهرم اشتی کنیم بعد بامادرش حرف بزنم...چیکارکنم؟

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15277
    نوشته ها
    1,816
    تشکـر
    345
    تشکر شده 2,644 بار در 1,053 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مادرشوهر

    خب پسر وقتی بچه ننه هست کی مجبورش کرده زن بگیره :|ببخشید البته..
    چی میشه گفت به این پیرزن ها...
    امضای ایشان
    خداحافظ
    این ایدی دیگه دست من نیست..خصوصی نفرستید..
    اینم از سعید021 ک ب پایان رسید.....

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16937
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرشوهر

    شوهر من بچه ننه نیست اما نمیتونه خانوادشو ول کنه چون سرپرستشونه ...اینوقبلا هم گفتم...اونم بهم گفته که اگه پدرش زنده بود میتونستیم کلابریم یه شهر دیگه...حالااگه شرایط جور بشه با مادرش حرف میزنم ولی مطمئنم تاثیر چندانی توی رفتارش نداره...بعضی وقتا که به کاراش فک میکنم احساس میکنم ثبات اخلاقی نداره..حرفی رو میزنه و به راحتی انکار میکنه و بعد میگه مگه من چی گفتم.. یا حرف دلشو از طرف یکی دیگه میزنه میگه فلانی اینو گفت ولی من چون اخلاقشومیدونم میفهمم حرف خودشه..خداییش شوهرم مرد خوبیه من ازش هیچ بدی ندیدم خیلی بهم احترام میذاره اما الان متاسفانه درگیر مسائلی شدیم که داره زندگیمونونابود میکنه...ومقصر اصلی این دعوا ها کسی نیست جز مادر خوش زبونش...

  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : مادرشوهر

    صبرکن خود شوهرت زنگ بزنه
    برای صحبت کردن هم همون رودر رو بهتره چون چشم و قیافه آدم خیلی تاثیر داره تو بدست آوردن قلبش و نرم شدنش

  11. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16937
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرشوهر

    باشه ...فقط میدونم حالاحالاها زنگ نمیزنه...گفتم که خیلی مغروره منتظره من برم سراغش

  12. کاربران زیر از ف.م بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مادرشوهر

    دوست خوبم تصمیم نهایی رو خودت باید بگیری. من فقط بعنوان یه راهنمایی دوستانه میخوام اینو بهت بگم.
    من و مادرشوهرم دقیقا مشابه مشکل شمارو داشتیم. ایشون جلوی بقیه ظاهر دیندار و مذهبی داره ولی وقتی با من تنها میشد اونقدر منو تحقیر میکرد و به خونواده م توهین میکرد که واقعا ازش متنفر میشدم. منم خیلی مظلوم واقع شدم. چون نه حاضر جواب بودم و نه حتی میتونستم از خودم دفاع کنم.
    اوایل هرچقدر گریه میکردم و به همسرم میگفتم باور نمیکرد حرفهایی که میگم رو مادرش بهم زده باشه. واسه دل خوشی منم که بود میگفت بهش تذکر میده. من از خونواده م پنهون میکردم، چون واقعا همسرمو دوست داشتم و دلم نمیخواست به خاطر رفتارهای زننده مادرشوهرم زندگیم از هم بپاشه. اما من یه اشتباه بزرگی کردم، و نمیخوام شمام این اشتباه رو مرتکب بشی. من واسه حفظ زندگیم اونقدر خودمو کوچیک نشون دادم، اونقدر تحقیر شدم و دم نزدم، که مادرشوهرم مطمئن شد من بی شخصیت ترین آدمی هستم که وجود داره، تا جایی که علنا منو "خر" خطاب کرد! در نظر اون من اونقدر حقیر بودم که اصلا محبتهایی که بهشون میکردم نمیدید، هرکسی ازم تعریف میکرد متعجب میشد، مدام ایراد میگرفت و سرکوفت میزد و...
    برای همین بهت میگم خودتو پایین نیار، بعدا صدمه بدی میخوری. فقط فکر کن ببین همسرت تکیه گاه خوبی هست یا نه؟ یه فرصت برای جبران بهش بده. در آینده فقط اونه که میتونه حمایتت کنه. فکر نکن این مساله رو ماست مالی میکنیم و راحت از کنارش میگذریم و ...
    بعد از ازدواج اوضاع بدترم میشه. مطمئن باش مادرشوهرت نمیذاره آب خوش از گلوت پایین بره. اونوقت باید مطمئن باشی همسرت کنارت میمونه، چون در غیر اینصورت شرایط وحشتناکی رو تجربه میکنی که عاقبت خوشی هم نداره. اگه همسرت حاضره به خاطر شما جلوی رفتارهای زشت مادرش بایسته، باهاش ازدواج کن (هرچند امیدی به بهبود رفتارهای مادرشوهرت نداشته باش). اما اگه همسرت ممکنه تو دوراهی انتخاب، مادرشو به شما ترجیح بده، ریسک نکن.
    خداروشکر همسر من پشتیبان خیلی خوبیه و بالاخره بعد از 5 سال کشمکش، حدو حدود مادرش رو بهش فهموند. برای همین تاکید میکنم، نذار کسی به خودت و خونواده ت کوچکترین توهینی بکنه چون این میشه عادتشون و بعدا دیگه نمیتونی درستش کنی.

  14. 2 کاربران زیر از talieh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : مادرشوهر

    ی اس ام اس غمگین بفرس
    مثلا
    کاش سرنوشت جز این می نوشت
    بعد خودش زنگ میزنه

  16. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : مادرشوهر

    نمیشه
    چون عذرخواهی نکرده ک
    تو زندگی گاهی باید گذشت کرد
    عوضش شوهرش زنگ میزنه نه اینکه خودش زنگ بزنه

  17. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16937
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرشوهر

    مرسی ازاینکه تجربیاتتونو در اختیارم گذاشتین..دقیقا الان واسه همین سردرگمم که ایا شوهرمن دراینده پشتیبان خوبی برام هست یا نه؟هرچند مادرش اینقدر سیاسه که بلده چطور توجه همه رو بخودش جلب کنه..مثل الان که اون بود داداوبیداد کرد جشنو خراب کرد ولی الان خودشو زده به مریضی وشوهرم همش میگه مامانم حالش خیلی بده میترسم بمیره...دقیا فردا هم که برم سر خونه زندگیم وضعیت اینطوره هرکاری دوس داره میکنه و بعد تامیایم چیزی بگیم خودشو به مریضی میزنه..بهر حال اونم پسرشه زود دلش به رحم میاد حتی اکه حق بامن باشه بخواد ازم دفاع کنه مجبوره بخاطر حال مامانش کوتاه بیاد...حالا مریضیش چیه فشارش 17-نهایتا 18 میشه که باقرص و سرم میاد پایین ولی اون میگه نه فشارم نمیاد پایین کنترل نمیشه..در حالیکه فشار مادر من تا 24 هم رسیده ولی خداروشکر رفت بیمارستان وکنترلش کردن..نمیدونم از دستش چیکار کنم...کجا فرار کنم..اخه به کی بگم من نمیتونم از شوهرم جداشم....

  18. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : مادرشوهر

    خواهش میکنم عزیزم
    خوب تجربیات زیاد دارم واسه همین روزا دیگه خخخخ
    گلم اون از ذات زنانه اش استفاده کرده خوب تو هم بکن
    به امید خبرهای خوش عروس خانوم

  19. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16937
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرشوهر

    مرسی ازاینکه تجربیاتتونودراختیارم گذاشتین..دقیقاسردرگمی من درحال حاضر اینه که ایاشوهرمن دراینده پشتیبان خوبی برای من هست یانه؟هرچند مادرشوهرمن اینقد سیاسه که خوب بلده چطورتوجه همه رو جلب کنه ..مثل الان...اون بود که دادوبیدادکرد همه چیزوخراب کرد بعد الان خودشو زده به مریضی میگه حالم خوب نیست..شایدم واقعا حالش خوب نباشه..شوهرم همش ناراحت بودمیگفت مادرم حاش بده میترسم بمیره...فرداکه برم سرخونه زندگیم وضعیت همینطوره هرکاری دوست داره میکنه بعد خودشو میزنه به مریضی ..شوهرمم ارترس اینکه حال مادرش بد نشه مجبوره سکوت کنه ونمیتونه ازم حمایت کنه..

  20. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16937
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرشوهر

    ممنون عزیزم...امیدوارم...

  21. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17456
    نوشته ها
    7
    تشکـر
    1
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مادرشوهر

    جانا سخن از زبان ما می گویی. اصل مطلبو ایشون گفتن ولی از تجربه منم بشنو که این ها همه بهانس چون اولین قدم برای پذیرش ظلم مادرش راه رو براش هموار میکنه که برای راضی نگه داشتنش همیشه پا رو دلت بزاره و به خودش حق بده که بخاطر شرایطم مجبورم. شما که نمی خوای به بردگی بری. بخدا من با همین خوش بینی ها و علاقه اول ازدواج خودمو بدبخت کردم ولی نزاز تو سری خور بشی

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد