نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: فکرم داغونه..

2272
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    444
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    3
    تشکر شده 17 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    Unhappy فکرم داغونه..

    سلام.24 سال دارم.چند وقتی ست ذهنم خیلی آشفته ست و نمی تونم خوب متمرکز شم.فقط زمانی که می نویسم فکرم آروم تر می شه باز هم نه مثل قبل.به دلیله کار بیرون و فوت پدرم درسم از مدت معمولی گرفتن لیسانس بیشتر شده و این یکی از مسائلیه که اذیتم می کنه مخصوصا وقتی می بینم درس هم سن هایم تموم شده. 3 ساله با آدمی دوست هستم که نمی دونم برای چی باهاش هستم.دوسش دارم اما گاهی می خوام نباشه.چند بار اوایل دوستی فهمیدم با کسِ دیگست به واسطه ی تلفنش اما حالا نمی دونم باز هم کسی هست یا نه. بیرون رفتنمون در حده دو هفته یک بار یه ساعته که اونم به دور زدن در خیابان های اطراف خانه ست.من زنگ می زنم و تو این سه سال شاید سر جمع بیشتر از پانزده بار زنگ نزده و اس ام اس بازیمون هم محدود می شه به 20 تا 30 اس ام اسی که می دیم.تو این یک سال و نیمی که سرکار رفته اس ام اس هامون هم کم سده وو رسیده به اس های موقع خواب. اما گاهی که بیرونیم اگر من ناراحت باشم یا غصه بخورم آرومم می کنه و گاهی اگر به چیزی نیاز داشتم برایم تهیه کرده به همین خاطر نمیتونم دربارش تصمیم بگیرم. گاهی که نه هر روز حس تنهایی می کنم و احساسِ نیاز به همدم...
    گاهی مدام از خودم ایراد می گیرم و از خودم بابتِ کارهام ناراضیم.از این که هنوز آدم ها من رو یک دختره 18 ساله می بینن ناراضیم.از این که نمی تونم کار مفیدی انجام بدم...
    گاهی به شدت از خودم بدم میاد و حس پوچی و به درد نخوردن می کنم و گاهی هم ترجیح می دم مدام بنویسم و غرق تو شخصیت رمان هایی که می نویسم باشم تا آروم تر بشم و یادم بره این زندگی گاهی آدم رو چقدر اذیت می کنه و یادم بره دروغ هاشو...
    رسما دارم دیوونه می شم...

  2. 2 کاربران زیر از aida89 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    شماره عضویت
    11
    نوشته ها
    322
    تشکـر
    635
    تشکر شده 212 بار در 142 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : فکرم داغونه..

    نقل قول نوشته اصلی توسط aida89 نمایش پست ها
    سلام.24 سال دارم.چند وقتی ست ذهنم خیلی آشفته ست و نمی تونم خوب متمرکز شم.فقط زمانی که می نویسم فکرم آروم تر می شه باز هم نه مثل قبل.به دلیله کار بیرون و فوت پدرم درسم از مدت معمولی گرفتن لیسانس بیشتر شده و این یکی از مسائلیه که اذیتم می کنه مخصوصا وقتی می بینم درس هم سن هایم تموم شده. 3 ساله با آدمی دوست هستم که نمی دونم برای چی باهاش هستم.دوسش دارم اما گاهی می خوام نباشه.چند بار اوایل دوستی فهمیدم با کسِ دیگست به واسطه ی تلفنش اما حالا نمی دونم باز هم کسی هست یا نه. بیرون رفتنمون در حده دو هفته یک بار یه ساعته که اونم به دور زدن در خیابان های اطراف خانه ست.من زنگ می زنم و تو این سه سال شاید سر جمع بیشتر از پانزده بار زنگ نزده و اس ام اس بازیمون هم محدود می شه به 20 تا 30 اس ام اسی که می دیم.تو این یک سال و نیمی که سرکار رفته اس ام اس هامون هم کم سده وو رسیده به اس های موقع خواب. اما گاهی که بیرونیم اگر من ناراحت باشم یا غصه بخورم آرومم می کنه و گاهی اگر به چیزی نیاز داشتم برایم تهیه کرده به همین خاطر نمیتونم دربارش تصمیم بگیرم. گاهی که نه هر روز حس تنهایی می کنم و احساسِ نیاز به همدم...
    گاهی مدام از خودم ایراد می گیرم و از خودم بابتِ کارهام ناراضیم.از این که هنوز آدم ها من رو یک دختره 18 ساله می بینن ناراضیم.از این که نمی تونم کار مفیدی انجام بدم...
    گاهی به شدت از خودم بدم میاد و حس پوچی و به درد نخوردن می کنم و گاهی هم ترجیح می دم مدام بنویسم و غرق تو شخصیت رمان هایی که می نویسم باشم تا آروم تر بشم و یادم بره این زندگی گاهی آدم رو چقدر اذیت می کنه و یادم بره دروغ هاشو...
    رسما دارم دیوونه می شم...
    باسلام
    به مشاور خوش آمدید
    چند وقته که پدرتون رو از دست دادین؟
    خواهر و برادر دارید؟ مجرد یا متأهل؟
    در حال حاضر با مادرتون زندگی میکنید؟
    رابطه تون با اون آقا بعد از فوت پدرتون شروع شده؟
    توی خانواده یا فامیل کسی سابقه ی بیماریهای اعصاب و روان نداره؟
    داروی خاصی مصرف میکنید؟
    تا به حال به روانشناس یا روانپزشک مراجعه ای نداشتید؟

  4. 2 کاربران زیر از Ravanshenas بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    444
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    3
    تشکر شده 17 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : فکرم داغونه..

    سلام.مجردم و یک خواهر کوچک تر از خودم دارم. پدرم 5 ساله فوت کرده و من با این آقا سه سال و نیمه دوست هستم.بله با مادرم و خواهرم زندگی می کنم.نه کسی سابقه ی بیماریه خاصی نداشته به جز این که مادرم 19 سال پیش یک مدت افسردگی بعد زایمان گرفته بود.داروی خاصی رو هم مصرف نمی کنم.تا حالا مراجعی به روانشناس یا مشاور نداشتم و فقط با دوست هایم صحبت کردم.

  6. 2 کاربران زیر از aida89 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    شماره عضویت
    11
    نوشته ها
    322
    تشکـر
    635
    تشکر شده 212 بار در 142 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : فکرم داغونه..

    نقل قول نوشته اصلی توسط aida89 نمایش پست ها
    سلام.مجردم و یک خواهر کوچک تر از خودم دارم. پدرم 5 ساله فوت کرده و من با این آقا سه سال و نیمه دوست هستم.بله با مادرم و خواهرم زندگی می کنم.نه کسی سابقه ی بیماریه خاصی نداشته به جز این که مادرم 19 سال پیش یک مدت افسردگی بعد زایمان گرفته بود.داروی خاصی رو هم مصرف نمی کنم.تا حالا مراجعی به روانشناس یا مشاور نداشتم و فقط با دوست هایم صحبت کردم.
    اینطور که از صحبتهای شما برمیاد، شما پس از فوت پدر دچار مشکلاتی نظیر بی حوصلگی، احساس پوچی، عدم تمرکز، درخودفرورفتگی و ... شدین و همین ها باعث عقب افتادن از تحصیل شد
    درضمن برداشتم از رابطه ی شما با اون آقا اینه که شما بصورت ناخودآگاه و صرفا برای پر کردن خلأ پیش آمده با این فرد رابطه ای میانتان بوجود آمده ، چرا که با وجود اطلاع از ارتباط ایشون با فرد دیگه ای عکس العملی نشان نداده و براتون اهمیتی نداره

    بنابراین باید بگم که باتوجه به شواهد موجود شما احتمالا از افسردگی رنج میبرید و پیشنهادم در این رابطه مراجعه به روانشناس مجربی است تا بتونه با درمانهای رفتاری شناختی موجود شما رو از اعماق افکار آزاردهنده و ناامید کننده تون بیرون بیاره و همزمان نیز به روانپزشک مراجعه کنید تا داروهای لازم رو براتون تجویز کنه تا روند درمانتون هرچه سریعتر و موفقیت آمیزتر طی بشه

  8. کاربران زیر از Ravanshenas بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    444
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    3
    تشکر شده 17 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : فکرم داغونه..

    سلام
    مرسی از راهنماییتون و درباره ی آن آقا،زمانی که فهمیدم با کس دیگه ای هستند خواستم ارتباط رو پایان بدم اما ترسیدم.الان هم می ترسم ارتباطم رو با ایشون تموم کنم.نمی دونم ترس از تنهاییه یا چیز دیگه ای اما نمی تونم درست تصمیم بگیرم.رابطه ی ما به هرچیزی شبیه جز دوستی.گاهی فکر می کنم حس ترحم داره یا شاید هم برایش واقعا مثل خواهرش هستم.نمی دونم...

  10. کاربران زیر از aida89 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2013
    شماره عضویت
    11
    نوشته ها
    322
    تشکـر
    635
    تشکر شده 212 بار در 142 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : فکرم داغونه..

    نقل قول نوشته اصلی توسط aida89 نمایش پست ها
    سلام
    مرسی از راهنماییتون و درباره ی آن آقا،زمانی که فهمیدم با کس دیگه ای هستند خواستم ارتباط رو پایان بدم اما ترسیدم.الان هم می ترسم ارتباطم رو با ایشون تموم کنم.نمی دونم ترس از تنهاییه یا چیز دیگه ای اما نمی تونم درست تصمیم بگیرم.رابطه ی ما به هرچیزی شبیه جز دوستی.گاهی فکر می کنم حس ترحم داره یا شاید هم برایش واقعا مثل خواهرش هستم.نمی دونم...

    برداشت من اينه که شما فقط و فقط به ايشون وابسته هستيد و گويا بايد حتما يه نفر فقط به صرف بودنش باشه تا شما بدونيد که تنها نيستيد و از ترک شدن و يا جدايى هم هراس داريد

  12. کاربران زیر از Ravanshenas بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2013
    شماره عضویت
    444
    نوشته ها
    5
    تشکـر
    3
    تشکر شده 17 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : فکرم داغونه..

    سلام.
    نمی دونم شاید حق با شما باشه.این چند وقته خیلی در این باره فکر کردم اما نتونستم راه حلی در این باره پیدا کنم و حتی نمی تونم درست با این آقا درباره ی مشکلات دوستیمون حرف بزنم چون می ترسم. می دونم این دوستی انتها نداره و دیر یا زود این آقا باید از زندگی من بره اما نمی تونم خودم قدمی بردارم برای بیرون کردن ایشون از زندگیم. در ضمن تو این مدت که فکر جدایی از این آقا و بیهوده بودن رابطمون تو ذهنم بیشتر شده حس کم بودن و خوب نبودن و ارزش نداشتن به سراغم اومده.

  14. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    22815
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : فکرم داغونه..

    سلام من یه 18 سالمه .مشکلی توی خانواده ندارم ولی چند مدته از زندگی متنفرم .از همچی همه کس.حس میکنم تو کل عمرم یه دلخوشی ندارم.الانم مهمینم چیزی نیس ک بهش دلم خوش کنم.همه روز تکراری و همچ خسته کننده .دارم دیوونه میشم .از درس بدم میاد زیاده و خسته کننده .کمکم کنید .چند بار میخواستم خود کشی کنم چون از همچی بد میاد .

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد