نوشته اصلی توسط
simamina
سلام.من خانمی 26ساله هستم.1سال و هفت ماهه که عقد کردم. من و همسرم خارج از کشور تحصیل میکردیم. تقریبا هیچ مشکلی نداشتیم و همه چیز خیلی خوب بود. تا اینکه 7 ماه پیش پسر خاله همسرم برای تفریح اومد پیش ما. من به دلیل مشغله درسی نتونستم برای گشت و گذار با اونا همراه شم. بنا باراین همسرم و پسر خالش حدود 7 روز رفتن مسافرت. چند روز بعد از اون پسرخاله شوهرم رو بردیم فرودگاه که برگرده ایران. تو فرودگاه کلی منتظر شدیم که دوست آقای پسر خاله که ظاهرا خانم بود بیاد و با هم برگردن. پسرخاله شوهرم مرتب اصرار میکرد که شما برید دیگه. اما شوهرم راضی نمیشد. تا اینکه دختره اومد هم من هم شوهرم باهاش حال و احوال کردیم و خلاصه اینا برگشتن تهران. وقتی ما رسیدیم خونه شوهرم به من گفت من یه کار خیلی بد کردمو نمیتونم حتی به زبون بیارم و 1نامه داد دستم. خودشم رفت تو اتاق. تو نامه نوشته بود که با همون دختری که تو فرودگاه دیدیم به من خیانت کرده. دنیا رو سرم خراب شد. شوهر من آدمی بود که اخلاقیات بیش از هر چیز دیگه در دنیا براش اهمیت داشت، اما در امتحانش لغزیده بود. من خیلی داغون شدم و همون لحظه تصمیم گرفتم ترکش کنم. اما به دست و پام افتاد التماس کرد...این کشمکشا چند روز طول کشید و نهایتا من موندم. الان بعد 7-8 ماه که از اون قضیه میگذره، هنوز آزارم میده. همه چیزایی که برام تعریف کرده عین فیلم میاد جلو چشم و روحمو آزار میده. الان فکر میکنم که اون موقع احساساتی عمل کردم و باید ترکش میکردم. هر بار هم که راجع به این موضوع باهاش حرف میزنم میگه حق داری هر چی بگی حق داری هر تصمیمی بگیری من اطاعت میکنم. واقعا گیر کردم. زندگیمون از همه نظر بی عیب ئ نقصه. اما این قضیه داره منو دیوونه ویکنه. فکرش آزارم میده. راهنماییم کنید.