نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: ازدواج : عشق دوطرفه

1114
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17168
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    14
    تشکر شده 4 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    ازدواج : عشق دوطرفه

    با سلام
    من ترم آخر کارشناسی ناپیوسته ام،سربازی رو رفتم و 25 سالمه.
    حدود 8 ماه پیش در یک شرکت مشغول به کار شدم.در آمد من از این شرکت مکفیه تو شهر ما(البته یه خورده پایین تر کفایت).چون از لحاظ درآمدی عالی نیست به عنوان یک شغل ثابت بهش فکر نمیکنم.
    تقریبا بعد از یکماه شروع به کار از یکی از همکارام خوشم اومد.البته من عاشق چشم و آبروش نشده بودم(زیباییش معمولی بود).چون همکارا زیاد با هم صحبت میکنند این علاقه بوجود اومد.
    این علاقه به مرور زمان و با شناخت بیشتر، بیشتر شد.اما من 3 ماه بعد از شروع علاقه ام به خانواده ام گفتم.واقعیتش اصلا نمیتونستم مستقیم و یا غیر مستقیم باهاش صحبت کنم.نمیخواستم تو محیط کار ناراحت باشه.
    خانواده ام با فهمیدن نام فامیلی و نام پدرش ، خانوادشون رو تقریبا شناختن.چون یک نسبت فامیلی نسبتا دور داشتیم.
    چون خانواده شلوغی بودن،بیش از 5 برادر و 2 خواهر مادرم مخالفت کرد(نوع تربیت خانواده شلوغ) که غیر منطقی میومد مخالفتش.
    پدرم هم گفت تو برادراش رو نمیشناسی.اگر بشناسی حرفی از ازدواج نمیزنی.
    اما نظر خودم این بود که دارن قضاوت عجولانه میکنند.بعدش من قرار نبود با برادراش ازدواج کنم(البته همه انگشتا مثل هم نیستند).ترجیح دادم اصرار نکنم.به کارم ادامه دادم.اما کار کردن برام سخت بود.چون علاقه بهش داشتم به قول جمله ای معروف: غمگین ترین درد "مرگ" نیست،دلبستگی به کسی است که بدانی هست اما .... نمیتوانی در کنارش باشی
    به هر حال خانوادم به تفکر من احترام نمیذاشتند.البته من هم چون شناخت کاملی ازشون نداشتم نمیتونستم اصرار بیخود میکردم.
    با اینکه با حرکات ریز من سعی میکردم نظر دختر رو جلب کنم اما من حس میکردم متوجه نمیشه.حس میکردم علاقه ای بهم نداره.بقیه همکارها فهمیده بودند.بهش گفتند این آقا بچه خوبیه انگار میخوادت.واسش جلب توجه کن.اما خودش عزت نفسش اجازه نمیداد با اینکه از من خوشش اومد(البته این صحبتا رو بعدا فهمیدم).خودم هم که بعدا فهمیدم بیشتر ازش خوشم اومد.
    تصمیم گرفتم یک ماه برم مرخصی(مرخصی که شاید هم بر نمیگشتم) لحظه ی خداحافظی حس کردم ناراحته.خودم هم خیلی ناراحت بودم.چون تو شرکت به راهنمایی های من نیاز بود هر دفعه یکی از شرکت زنگ میزد.این دختر هم برداشته بود شماره ی من رو ذخیره کرد تو گوشیش چون از منشی شرکت گرفته بود.بنده خدا تو واتساپ بود که اشتباهی من رو میگیره.
    من هم چون بی خبر شمارشو داشتم دیدم تک زده.شک کردم نکنه خبرهاییه.به صورتیکه نشناسمش گفتم بهش شما و ...؟ از این حرفا.توضیح داد که اشتباهی بوده.خودش رو هم معرفی نکرده بود من هم مطمئن بودم راست میگه.چون هم تو شرکت صداقت داشت و از هم از نوع حرفاش.تا اینکه اصرار کردم خودش رو معرفی کنه.عذرخواهی کرد و معرفی کرد فامیلش رو.
    مطمئن بودم اصلا منظور نداشته.8 ماه باهاش همکار بودم.تا اینکه در مورد حالش و ... پرسیدم.اون هم دلیل رفتن من رو....
    توضیحات زیادی نمیدم:نمیدونم چیشد داستان یک نفر که عاشق یکی از اعضای شرکت شده رو براش گفتم.اول فکر میکرد همکار دیگری مدنظرم بود.من هم که مستقیم بهش نگفتم خودت هستی.
    ادامه داد تا اینکه میخواست مطمئن بشه من چقدر دوستش دارم.توضیح دادم براش.تا اینکه اون لب گشود و گفت: چرا هم منو و هم خودتو عذاب دادی
    فهمیدم اون هم خیلی دوستم داره.این واسم خیلی با ارزش بود.من آدم پولداری نبودم،خونوادم هم معمولیند و ... که بگم داره واسه مادیات ازدواج میکنه.سن ازدواجش هم بالا رفته بود اما دلیل تاخیر ازدواجش فقط تاخیر ازدواج خواهر بزرگترش بود.

    در مورد دست دست کردن هم که همانا خانواده بود هم توضیح دادم براش.گفت:" من خیلی خونواده ام واسم مهمند.چون برادرامو میشناسم،روی سفره پدر و مادرم بزرگ شدند.هر کدومشون واسه خودشون خوشبختند و واسه زندگیش داره زحمت میکشه.مطمئنم خوانوادت اشتباه میکنند.این رو میتونید تو تحقیقات بررسی کنید.تازه ما خونوادمون طوریند که دختر رو به راحتی به کسی نمیدیم.به هر حال با اینکه دوستت دارم ولی نظر نهائی در مورد من رو برادر بزرگم میده" (پدرشون فوت کرده)
    این حرفاش که منطقی بودند دلیل دیگری بود که بیشتر بهش علاقه مند بشم.و تا حد زیادی احتمال دادم خونواده خودم اشتباه برداشت کرده اند.

    به هر حال حرفایی که بعد آشناییمون بینمون رد و بدل شد، قوت قلبی بود برام حسش بهم.اینجوری بگم که مسئولیتم رو واسه خوشبختیش سنگین تر کرد.دوست دارم تو این مدت آشنایی دلش رو کامل تر بدست بیارم،بدونه تا آخر عمر پشت و پناهشم.
    اگر راهنمایی کنید که چگونه ممنون میشوم.برداشتتون رو هم داستان بالا بگید ممنون میشم؟
    چه سوالاتی بیشتر بپرسیم که شناختمون نسب همدیگر بیشتر بشه؟چیزهای کلی رو نمیشه در موردش نظر داد چون جواب کلی دارند.سوالات ریز هم که شاید انقدر مهم نباشند بخواهیم به خاطرشون به تفاهم نرسیم.
    چه کنم که ببینم بیشتر بدردم میخوره یا نه؟

    (عذرخواهی ویژه بابت طولانی بودنش)
    ویرایش توسط 369369 : 06-05-2015 در ساعت 12:29 PM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5400
    نوشته ها
    698
    تشکـر
    99
    تشکر شده 657 بار در 378 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ازدواج : عشق دوطرفه

    دوست عزیز به هر حال رابطه بین شما شکل گرفته و بهتره تا وارد مراحل جدی و وابستگی نشده

    نظر خانواده رو برای همراه شدن با شما جلب کنید

    ازدواج در ایران علاوه بر پیوند بین دختر و پسره ، پیوند بین دو خانواده هم به حساب میاد

    پس همونطور که برای شما این ازدواج مهمه ؛ برای خانواده شما هم بسیار مهمه

    اگر فکر میکنید برداشت خانواده شما اشتباه بوده بهتره در این مورد تلاش کنید

    ولی بهتره در این مورد با پدرتون در زمانی مناسب صحبت کنید چون ممکنه تجربه و اطلاعاتی داشته باشه که در انتخابتون موثر باشه

    چیزی که بسیار مهمه اینه که در انتخابتون عجله نکنید و احساسات رو بر عقل و منطق حاکم نکنید

    در ضمن مشاوره ای حضوری و دو نفره رو مراجعه کنید تا بهتر بدونید از نظر شخصیتی مناسب هم هستید یا خیر؟

    در این مورد میتونید با این شماره مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354282
    021-88422495
    021-88472864

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد