نوشته اصلی توسط
zahra.n
سلام دوستان. خیلی خوشحالم از اینکه یه جایی رو واسه درد و دل و گرفتن راهنمایی بدون هیچ قضاوتی پیدا کردم.
من یه خانم 30ساله هستم. 9 سال پیش با یکی از آشناهامون که رابطه خیلی خیلی کمی هم باهاشون داشتیم و در شهرستان زندگی می کنند ازدواج کردم. همسرم بی نهایت مرد ساده و بی آلایش و خوبیه. ولی خانواده با فرهنگ و خیلی خوبی نداره. توی این سالها از رفتارهای خانواده همسرم بی نهایت آزاد دیدم و هربار هم یا با وساطت خانواده خودم و یا با پادرمیونی همسرم قائله به خیر گذشته ولی با بزرگتر شدن خانواده همسرم و افزایش تعداد عروس ها (من عروس دوم خانواده هستم و بعد از من 2 تا عروس دیگه هم اضافه شدن) مشکلات رفته رفته بیشتر و بیشتر شده.
قضیه دلخوری جدید ما از اونجا شروع شد که حدود 3 هفته پیش روز دوشنبه من سرکار بودم و ساعت 10:30 مادر همسرم تماس گرفت و گفت امشب می خوایم بریم واسه پسر آخری (4 مین پسر خانواده) خواستگاری. من هم گفتم امشب که ما نمی تونیم خودمون رو به اراک برسونیم واسه مراسم. به هر حال با خوشی و خوشحالی تلفن رو قطع کردم. ساعت 12 شب تماس گرفتند و گفتند ما همه مراسم رو انجام دادیم شما فردا تشریف بیارید واسه مراسم عقد (البته ناگفته نماند که برادر همسرم 3 سال با عروس جدید خانواده دوست بودند و تمام این مدت مادر همسرم این موضوع را کتمان می کردند حتی روز مراسم عقد).
روز سه شنبه ساعت 6 ما از تهران به مقصد اراک حرکت کردیم. خلاصه در بدو ورود ما به خانه خانواده همسرم با بی احترامی خواهر همسرم که 9 سال از من کوچکتر است مواجه شدیم. با سکوت من همه چیز فروکش کرد تا برای مراسم عقد به خانه عروس رفتیم در آنجا هم خواهر همسرم بازهم شروع به اذیت کرد. البته نا گفته نماند که من این بار همه چیز را آرام و در حالی که هیچکس متوجه نشد به مادر همسرم گفتم. خلاصه همان شب ما به تهران با دلخوری برگشتیم چون صبح من باید در محل کار خود حاضر می شدم (یعنی ما ساعت 9:15 شب رسیدیم و ساعت 12:30 از اراک حرکت کردیم) یعنی ذره ای حضور یا عدم حضور من و همسرم به عنوان عروس و پسر آن خانواده برایشان مهم نبود.
فردای آن روز همسرم با مادرش تماس گرفت و مراتب دلخوری خود را از نحوه برگزاری مراسم به اطلاعشان رساند. به هرحال قضیه ظاهرا ختم شده بود.
براساس رسمی که اراکیها دارند هر خانواده ای که صاحب عروس جدیدی می شود عروس را به همراه خانواده اش و همه خانواده داماد به خارج از شهر برای پیک نیک دعوت می کنند که جمعه هفته پیش ()3/8 این مراسم را هم انجام داده و حتی در صورتی که مادر همسر من می دونست من امتحان دارم و نمی تونیم بریم اراک ولی مارو دعوت نکرد.
روز دوشنبه 3/11 طی هماهنگی با ما مراسم نامزدی برگزار کردند که به خاطر اینکه باز هم وسط هفته بود ما ساعت 5 از تهران حرکت کریدم و فردا صبح ساعت 8 از اراک راه افتادیم. و بماند که در این چند ساعتی که ما در خانه خانواده همسرم بودیم حتی ذره ای احترام و واکنش از طرف مادر همسرم و خواهر همسرم ندیدیم.
همه این تفاسیر برای این بود که الان طی این 3 هفته هم اونا و هم من کوتاه نیومدیم ولی من دوست ندارم این رفتارها ادامه پیدا کنه. از طرفی هم با سابقه ای که ازشون در مورد رفتارهای جاری بزرگم دارم می دونم می خوان پشت سرم بگن خودش قهر کرد خودشم به غلط کردن افتاد و آشتی کرد، پس نیاز نیست که خیلی بهش احترام بذاریم و توی مراسم بعدیمون واسمون مهم باشن. از طرفی هم مادر همسرم بارها و بارها گفته مگه من از عروسام چی می خوام به جز احترام؟
لطفا منو راهنمایی کنید. خودم از این شرایط خسته شدم و از همه بدتر دلم برای همسر خوبم می سوزه که توی یه نزاع زنانه گیر افتاده