واقعا و از صمیم قلبم براتون خوشحال شدم و اشک تو چشمام جمع شد از شوق
اون شب که اون تاپیک رو گذاشتید که ازتون جدا شد من نتونستم خیلی باشم و مجبور شدم برم
اما همش ذهنم درگیر بود که کاش بچها باشن و باهاتون حرف بزنن تا آروم بشید
و خیلی دوست داشتم کمکتون کنم
بهتون که گفتم ایشون بهونه گیر شده و شما باید بهش زمان بدید
در ضمن یکی از دوستانمون حرف خیلی خوبی زدن و گفتن عاقلانه کنید رابطتون رو
درسته که خیلی دوسش دارید و این خیلی خوبه اما باید بتونید رابطتون رو کنترل کنید
و اینکه چقد خوب شد خانوادتون رو درجریان گذاشتین و پدرتون تماس گرفتن
همیشه اعتماد به خانواده نتیجش خوب میشه
براتون خیلی خوشحالم و از صمیم قلب آرزوی خوشبختی میکنم واستون