نوشته اصلی توسط
khodadad
متأسفانه با فشارهای مادرم به یه ازدواج تحمیلی با کسی که هیچ حسی نسبت بهش نداشتم، مجبور شدم.تو دوران نامزدی و عقدم خیلی دست و پا زدم که همه چی رو بهم بزنم حتی تا شب عروسی ولی با تهدیدهای مادرم و خانواده که آبرومون میره و مردم پی میگن و زیر یه سقف برین خود به خود خیلی از مشکلات حل میشه منو تو باتلاقی انداختن که هر چی دست و پا میزنم پایین تر میریم.
شوهرم کم ترین تفاهم اخلاقی، فرهنگی و شغلی باهام نداره و مدام با رفتارش آزارم میده. خیلی تلاش کردم با محبت و مهربونی و صبر و حوصله مشکلات را از سر راه بردارم ولی نتیجه نداد.قهر و وساطت دیگران و خودکشی و تهدید به طلاق هم همین طور.بدتر از اون ناخواسته باردار و صاحب یه دختر شدم. فشار عصبی زیادی رو دارم تحمل می کنم سر دو راهی موندم. چیکار کنم بخاطر دخترم عمرمو تباه کنم یا اینکه طلاق بگیریم. میدونم بچه رو بهم نمیده دارم دیونه میشم