نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: ازدواج و دوری از خانواده

1221
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17482
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    ازدواج و دوری از خانواده

    سلام دوستان.من 26 سالمه (دختر) .وقتی 16 سالم بود با یه نفر آشنا شدم که هزار کیلومتر از شهر ما فاصله داشت ولی ما همدیگرو ملاقات کردیم و انقدر رابطمون گرم و صمیمی شد که جدا شدن برام مشکل شد.خیلی به هم نزدیک شدیم هرچند زیاد از هم دور بودیم.به هر حال خام و بچه بودم.خیی پسر خوب و امن و وفاداری بود و هست.من همه ی خواستگارامو به خاطرش رد کردم. تا اینکه برای مدتی به یه کشور نزدیک رفت و من تو این مدت خیلی احساس تنهایی میکردم تا اینکه وقتی 23 سالم بود تو فیس بوک با پسری از شهر خودمون حرف زدم البته با اصرار چندین ماهه ی ایشون و اولین بار بود که اینکارو میکردم چون قبلا به همه نه میگفتمتا اینکه کم کم بهش عادت کردم و یه قرار ساده بیرون تبدیل شد به یه رابطه ی پر حرارت و تو این مدت هم عشق بچگیم برگشت ایران ولی سرگرم کار بود و من فرصت کافی واسه رابطه ی جدید پیدا کرده بودم.این آقا پسر همشهری که هم تحصیلات عالی داشت و هم قیافه ی عالی و هم خانواده ی خوب، انقدر منو دوست داشت و به من محبت میکرد ک منم عاشقش شده بودم. هر روووووز همدیگرو میدیدم و حسابی با هم خوش بودیم به حدی ک دیگه حتی تحمل شنیدن صدای عشق بچگیمو نداشتم.تقریبا 2 سال به همین منوال گذشت تا اینکه دیدم ایشون آدم مطمینی برای ازدواج نیستن و بسیار تنوع طلب هستن.به محض فهمیدن این ماجرا با وجود سختی بسیار و شرایط بد روحی ک قرار بود واسم پیش بیاد رابطرو تموم کردم.عشق بچگی هم منتظر بود من اوکی بدم تا بعد 10 سال بیاد خاستگاری.اولین ماه های جدایی خیلی واسم سخت بود و واسه فراموش کردن سمت عشق بچگیم نمیرفتمو باهاش زیاد حرف نمیزدم.ولی کم کم احساس کردم دارم بهش برمیگردم.ولی دیگه مثل قبل دوسش نداشتم و عاقل شده بودمو وارد دنیای جدیدی شده بودمگفتم بیا خواستگاری الان وقت خوبیه.در حالی ک هنوز کمی تو فکر اون رابطه بودم. از راه دوری واسه خواستگاری اومدن و با مخالفت شدید خانوادم روبرو شدیم.ولی کم کم خانوادم با ناراحتی به خاطر من راضی شدن.فعلا نامزدیم بدون عقد.پسر خیلی خوبیه خیلی امن و خوش اخلاقه میدونم ک بهم خیانت نمیکنهولی از وقتی ک همه چیز جدی شده مشکلات زیادی رو میبینم. تا چند سال پیش حاضر بودم همه جا باهاش زندگی کنم ولی الان واقعا دوری از خانواده واسم سخته. از طرفی تحصیلات من بیشتره و من دکترم (عمومی)و ایشون لیسانس. میدونم زندگی آرومی با ایشون خواهم داشت ولی قبلا فقط همین برام مهم بود.الان با خودم میگم چاقه سنش بیشتر از من میخوره و حتی قیافش بیشتر از سنش.لباس پوشیدنش خوب نیست.نمیدونم چرا میرم بیرون میخوام کسی باهام نبینتش.اونطور ک میخوام تمیز نیست.حتی واسه خواستگاری کت شلوار هم نپوشیده بود!!! نکته ی مثبتی به جز اخلاق خوبش نمیبینم.اخلاقش خیلی خوبه و صبوره و میدونم خیانت نمیکنه.ولی چیزای دیگه هم مهمن.موندم چیکار کنم با این رابطه ی 10 ساله و این ازدواج.از طرفی با تموم کردنش عذاب وجدان منو میکشه.از طرفی میترسم دیگه بعدش ازدواج نکنم آخه خواستگارام کم شدن.از طرفی میترسم یکی بیاد تو زندگیم که پشیمون بشم.از طرفی دوری از خانواده و زندگی تو شهری ک نه خانواده اون هستن نه خانواده من! اون هم نمیتونه بیاد شهر ما چون کارش اونجاست.خیلی شرایطم پیچیده و سخته.شما نظر بدید

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6252
    نوشته ها
    287
    تشکـر
    216
    تشکر شده 191 بار در 126 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ازدواج و دوری از خانواده

    شما اول باید الویت بندی کنی. ببینی چه چیزایی برات تو الویت هستن که ایشون داره. اینجوری راحت میتونی انتخاب کنی

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : ازدواج و دوری از خانواده

    نقل قول نوشته اصلی توسط یاس1368 نمایش پست ها
    سلام دوستان.من 26 سالمه (دختر) .وقتی 16 سالم بود با یه نفر آشنا شدم که هزار کیلومتر از شهر ما فاصله داشت ولی ما همدیگرو ملاقات کردیم و انقدر رابطمون گرم و صمیمی شد که جدا شدن برام مشکل شد.خیلی به هم نزدیک شدیم هرچند زیاد از هم دور بودیم.به هر حال خام و بچه بودم.خیی پسر خوب و امن و وفاداری بود و هست.من همه ی خواستگارامو به خاطرش رد کردم. تا اینکه برای مدتی به یه کشور نزدیک رفت و من تو این مدت خیلی احساس تنهایی میکردم تا اینکه وقتی 23 سالم بود تو فیس بوک با پسری از شهر خودمون حرف زدم البته با اصرار چندین ماهه ی ایشون و اولین بار بود که اینکارو میکردم چون قبلا به همه نه میگفتمتا اینکه کم کم بهش عادت کردم و یه قرار ساده بیرون تبدیل شد به یه رابطه ی پر حرارت و تو این مدت هم عشق بچگیم برگشت ایران ولی سرگرم کار بود و من فرصت کافی واسه رابطه ی جدید پیدا کرده بودم.این آقا پسر همشهری که هم تحصیلات عالی داشت و هم قیافه ی عالی و هم خانواده ی خوب، انقدر منو دوست داشت و به من محبت میکرد ک منم عاشقش شده بودم. هر روووووز همدیگرو میدیدم و حسابی با هم خوش بودیم به حدی ک دیگه حتی تحمل شنیدن صدای عشق بچگیمو نداشتم.تقریبا 2 سال به همین منوال گذشت تا اینکه دیدم ایشون آدم مطمینی برای ازدواج نیستن و بسیار تنوع طلب هستن.به محض فهمیدن این ماجرا با وجود سختی بسیار و شرایط بد روحی ک قرار بود واسم پیش بیاد رابطرو تموم کردم.عشق بچگی هم منتظر بود من اوکی بدم تا بعد 10 سال بیاد خاستگاری.اولین ماه های جدایی خیلی واسم سخت بود و واسه فراموش کردن سمت عشق بچگیم نمیرفتمو باهاش زیاد حرف نمیزدم.ولی کم کم احساس کردم دارم بهش برمیگردم.ولی دیگه مثل قبل دوسش نداشتم و عاقل شده بودمو وارد دنیای جدیدی شده بودمگفتم بیا خواستگاری الان وقت خوبیه.در حالی ک هنوز کمی تو فکر اون رابطه بودم. از راه دوری واسه خواستگاری اومدن و با مخالفت شدید خانوادم روبرو شدیم.ولی کم کم خانوادم با ناراحتی به خاطر من راضی شدن.فعلا نامزدیم بدون عقد.پسر خیلی خوبیه خیلی امن و خوش اخلاقه میدونم ک بهم خیانت نمیکنهولی از وقتی ک همه چیز جدی شده مشکلات زیادی رو میبینم. تا چند سال پیش حاضر بودم همه جا باهاش زندگی کنم ولی الان واقعا دوری از خانواده واسم سخته. از طرفی تحصیلات من بیشتره و من دکترم (عمومی)و ایشون لیسانس. میدونم زندگی آرومی با ایشون خواهم داشت ولی قبلا فقط همین برام مهم بود.الان با خودم میگم چاقه سنش بیشتر از من میخوره و حتی قیافش بیشتر از سنش.لباس پوشیدنش خوب نیست.نمیدونم چرا میرم بیرون میخوام کسی باهام نبینتش.اونطور ک میخوام تمیز نیست.حتی واسه خواستگاری کت شلوار هم نپوشیده بود!!! نکته ی مثبتی به جز اخلاق خوبش نمیبینم.اخلاقش خیلی خوبه و صبوره و میدونم خیانت نمیکنه.ولی چیزای دیگه هم مهمن.موندم چیکار کنم با این رابطه ی 10 ساله و این ازدواج.از طرفی با تموم کردنش عذاب وجدان منو میکشه.از طرفی میترسم دیگه بعدش ازدواج نکنم آخه خواستگارام کم شدن.از طرفی میترسم یکی بیاد تو زندگیم که پشیمون بشم.از طرفی دوری از خانواده و زندگی تو شهری ک نه خانواده اون هستن نه خانواده من! اون هم نمیتونه بیاد شهر ما چون کارش اونجاست.خیلی شرایطم پیچیده و سخته.شما نظر بدید

    دوست عزیز تا نتونید در مورد گذشته خودتون به نتیجه برسید زندگی حال شما دستخوش تردید و سردرگمیه

    بهتره با مشاوری مجرب مشورت کنید ... چون معیارهای شما تغییر نکرده بلکه واقع بین تر شده

    شما در گذشته تحت تاثیر احساسات بودید و اگر ازدواج میکردید همین تفکرات رو هم امروز داشتید البته با دو بچه که راه تصمیم رو برای شما سخت میکرد

    پس اگر تمایلی به ازدواج با ایشون ندارید قاطعانه " نه " بگید و تکلیف هر دوتون رو روشن کنید

    چون اگر بخوایت به خاطراینکه میترسید خواستگاری نداشته باشید ازدواج کنید این از بدترین انواع ازدواج برای شماست و نتیجه ای نخواهید گرفت
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17482
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازدواج و دوری از خانواده

    ممنون از پاسختون دوست عزیز.اینکارو کردم ولی به این راحتی ک شما میفرمایید نیست.دوست داشتم نظر شمارو بدونم.ممنون

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17482
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازدواج و دوری از خانواده

    ممنون از نظرتون.بله درست میفرمایید.احساس میکنم واقع بین تر شدم.ولی من گذشته ی مربوط به 2 سال پیش رو فراموش کردم.الان فقط به این ازدواج فکر میکنم و ترس از آینده.و چون اخلاق به هر حال خیلی مهمه و از طرفی نمیشه بقیه چیزهارو به خاطر اخلاق نادیده گرفت نمیدونم چیکار کنم.
    هر بار ک واسه انتخاب پیش مشاور رفتم حرفای عجیبی بهم زدن.مثلا یکبار پیش یه مشاور رفتم و در مورد تنوع طلبی این آقا باهاشون صحبت کردم ایشون به من گفتن.یکم شیطونه باید بتونی جلوشو بگیری!!!
    ولی خوشبختانه من رابطرو تموم کردم و از اینور اونور شنیدم که هنوز به شیطنتاش تو رابطه با دیگران هم ادامه میده!
    اگه شما مشاور خوب میشناسید لطفا معرفی کنید حتی تهران هم باشن میرم.ممنون

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد