با سلام
دختری 25 ساله هستم دانشجوی فوق لیسانس در دوران کارشناسی(4سال پیش) با پسری هم سن (که البته از ظاهر و رفتار بزرگتر از من به نظر می رسد)آشنا شدم که روند آشناییمان ابتدا به صورت یک همکاری در یکی از تشکلهای دانشجویی بود سپس ارتباط به یک جاست فرندی در یک اکیپ متشکل از 5 دختر و 4 پسر کشیده شد و پس از آن با دیدن سنخیت های اخلاقی و عقیدتی زیاد به هم علاقمند شدیم. بعداز 2 سال آشنایی همکاری و جاست فرندی و 1.5 سال دوستی(که این دوستی سالم به صورت واضحی تاثیر مثبت در تحصیل موفقیت در کنکور ارشد و زندگی هردوی ما داشت) با شناخت بیشتر پیشنهاد ازدواج داده شد به مشاور رجوع کردیم و ابعاد زندگی مشترک را از هر لحاظ بررسی کردیم و مسائل را ریز موشکافی کردیم و صادقانه همه چیز را با هم درمیان گذاشتیم و از هر لحاظ به تفاهم رسیدیم .اما مشکل این بود که ایشان پسری از یک خانواده مرفه بازاری در تهران بود و من دختری از طبقه کارمند فرهنگی در شهرستانی از توابع استان فارس!! من و او از لحاظ فرهنگی اختلافی نداریم و کاملا یکدیگر را قبول داریم اما از همان ابتدا می دانستیم خانواده ی او با این ازدواج مخالف خواهند بود به دلایل همین اختلافات!! هردوی ما فیلم و عکسهای خانوادگی را به هم نشان دادیم تا با سبک زندگی خانوادگی هم آشنایی داشته باشیم این اختلافات برای خودمان حل شده بود اما می دانستیم که برای خانواده ها نه!! 1.5سال دیگر از ارتباط کاملا پاک و عاری از هر گونه انحراف اما سراسر عشق ما گذشت تا اینکه ایشان بعد از 5 ماه تلاش و صحبت خانواده را راضی به خواستگاری کرد!! قبل از آمدن پدر ایشان 3 بار تلفنی با مدتهای طولانی با خود من صحبت کرد معیارهای مرا پرسیدند و با اخلاقیات من آشنا شدند پس از خواستگاری هم با اطلاعاتی که به من داده می شد به نظر می رسید از من و خانواده ام خوششان آمده اما معتقد بودند از نظر فرهنگی و طبقاتی متفاوتیم و با اینکه شخصیت من مورد تاییدشان بود اما مدام به محسن می گفتند که با این خصوصیات اخلاقی اما با شرایط مشابه تر فرهنگی و اقتصادی کیس برای تو در آینده حتما خواهد بود!!
نا گفته نماند فامیل محسن به گفته خودش غیر از عموهاش همه با هم اندازه دارایی ما را ندارند و از نظر فرهنگی غنی نیستند اما پدر و عموهای ایشان که البته تا حتی 10 سال پیش زندگی متوسطی داشتند و قبل از آن طعم فقر را چشیده اند، با سرمایه گذاریهای درست متمول شده اند. پدر ایشان معتقد است حالا که فامیل در حد خودشان ندارند محسن باید با دختری ازدواج کند که این نقصان را جبران کند . دختری با خانواده ثروتمند با نفوذ و....
نفوذ و وابسنگی خانوادگی ایشان به حدی بود که پس از چندی از خواستگاری مجسن گفت مخالفت خانواده مجبور به انتخابش کرده و بهتر است رابطه تمام شود من سعی کردم با دلایلم قانعش کنم و ابتدا موفق شدم اما تاثیر دوباره ی خانواده باعث شد ایشان متزلزل شود و رایطه را تمام شده اعلام کند !! برای من شوک ناخوشایندی بود و فشار به حدی روی او بود که دیگر دلایل و حرفهای مرا قبول نداشت و ناچار پس از دیدن هم در تهران رابطه را با اشک و ناراحتی هر دو تمام کردیم اما پس از دو روز شدت علاقه و غیر عاقلانه دیدن اینگونه تمام شدن رابطه باعث شد دوباره با او تماس بگیرم که به گفته خودش او نیز تصمیم به تماس داشته است چرا که با مشاوری صحبت کرده بود و مشاور گفته بود این تمام شدن یم طرفه ضربه سختی به من خواهد زد پس بهتر است رابطه را با اعلام اینکه محسن دیگر ازدواج را به صلاح نمی بیند اما برای اینکه اولا من در شراطی حساسی هستم ترم آخر ارشد هستم و خورم را برای دکتری آماده می کنم و ممکن است این شوک مرا از این موفقیتها دور کند و لطمه بزرگ ب آینده ام بخورد و دوما برای اینکه مرا هم با منطق به این نتیجه برساند که ارتباط به صلاح نیست ، از سر بگیریم!
دلایل او برای عدم ازدواج: 1- مخالفت خانواده 2_ فشار زخم زبان کنایه و کم محلی خانواده و آشنایان به من ممکن است روی علاقه و زنگی مشترک تاثیر بگذارد 3- دیدن و توجه به مسائلی که قبلا نادیده می گرفته(تفاوت خانواده ها)
دلایل من برای حل شدنی بودن مشکلات: 1- قرار بود دو سال عقد باشیم این دو سال و مثل قبل با هم می مونیم به هم کمک می کنیم که من دکنری قبول شم و طی این دوسال او که فعلا با پدر کار می کنه و شدیدا مشتاق استقلال کاریه مستقل می شه سنش بالاتر می ره و این دو باعث می شه حرفش برش بیشتر داشته باشه و هم ثبات علاقه و نظرش اثبات می شه! و مخالفت نه کاملا بلکه کمتر می شه!
2-من آدمی هستم که ابدا کمبودی توی خودم نمی بینم که در برابر یه شخصی که منو شهرستانی می دونه و خودشو به صرف پولدار بودن یا تهرانی بودن از من سر می بینه احساس کمبود کنم و با سرلوحه قرار دادن اصل احترام به همه و دوری از خشونت و تنش راه اثبات کم نبودن خودم و در برابر اشتباه افراد بلدم و هر جا هم بلد نبودم مشاورای آگاهی هستن که کمکم کنن! و آدمی هم هستم که اگه امروز حرفی می زنم تا ابد مسئولیتشو قبول می کنم و کم نمیارم و علاقم به محسن بزرگترین انگیزم برای ایجاد ذهنیت درست در دیگران نسبت به خودمه!!
3- تفاوت خانواده ها قبول اما خانواده من تحصیلکرده و محترمن و من شدیدا بهشون علاقه دارم شاید وضع مالی آنچنانی نداشته باشیم اما والدین من هیچ وقت نه از لحاظ عاطفی نه امکاناتی چیزی کم نذاشتن! و منی که محسن می گه 100% از لحاظ شخصیتی قبولم داره و ایمان داره اگ می خوامش به خاطر شخص خودشه و ذره ای به مال و منال یا شهرش اهمیت نمی دم بر عکس خیلی هایی که دورش بودن!! تو دامن همین خانواده رشد کردم
4- با شناختی که از خودم دارم
خانواده همسرم رو عین خانواده خودم دوست خواهم داشت و راه دوست شدن با تک تکشون رو هر چقد سخت باشه بلدم و کم نمیارم و برنامه دارم براش !
5- محسن به من و پدرم که نگران اختلافات و زخم زبانها بود گفته بود که اگر کسی مثلا گفت همسرت شهرستانیه در جواب می گم تو که تهرانی هستی چی بیشتر از زن شهرستانی من داری؟؟؟
جالا با تمام این حرفها رابطه ما دوباره شکل گرفته به شکل یک دوستی معمولی که محسن اصرار داره برگرده به زمان قبل از پیشنهاد ازدواج! که کم کم جفتمون به زندگی نرمال برگردیم و برای آیندمون که با هم باشیم یا نه یا ازدواج با کس دیگه تصمیم بگیریم و این دفعه بر خلاف دفعه قبل که محسن کات کرد و دوباره این نوع رابطه رو آغاز کرد ، دفعه بعد جفتمون تصمیم به جدایی بگیریم!
یکم ذهنم رو آروم کردم و 5 مرحله رو چیدم:
1- خودمو از شوکی که بهم وارد شد نجات بدم روحیه بازسازی کنم و آروم باشم
2-این اتفاق یک سری بعد یا ضعف شخصیتی جفتمون رو نشون داد که باید کشف ، موشکافی و اصلاح بشه مثلا محسن فهمیدم تاثیر حرف دیگران روش خیییلی زیاده ! راحت دودل می شه! یکم خود رایه و جای منم تصمیم می گیره! منم خیلی کم طاقت تر از تصورمم! خودمو زیادتراز حد معمول ش************دم
3- مغزمون از هر جهتی که الان داره پاک کنیم (من ازدواج و اون عدم ازدواج)
4- هدایت فکرمون به سمتی که شخصیت بازسازی شده و پاک سازی شده از ضعفها نشون می ده
5- تصمیم به ازدواج یا جدایی
6-برنامه ریزی برای مرحله بعد از تصمیم و پذیرفتن مسو.لیت تصیمیم تا آخر عمر
حالا از شما مشاور محترم می خوام همفکری کنید و درست و غلط رو نشونم بدین.